علي صالحي از آن جمله نويسندگاني است كه در خلوت شهرستان و بدون هياهو كارش را پيش ميبرد. اين نويسنده كه با انتشار مجموعه داستان «لكههاي گل» به جامعه ادبي معرفي شد در همان بدو امر توانست اين مساله را جا بيندازد كه تحقيق و نوشتن درباره باورها، اسطورهها و اعتقادات بخشي از هر جاي ايران، برخلاف تبليغات مرسوم، كاري تاريخ گذشته و كهنه نيست. صالحي نشان داد كه هنوز هم ميتوان كفه سنگين ترازوي ادبيات داستاني را به سوي بوميگرايي و بومينويسي متمايل كرد بدون آنكه بخواهيم از روند امروزين آن فاصله بگيريم. صالحي با «لكههاي گل» نهتنها به سراغ موقعيتهاي انساني مردم بومي رفت بلكه جرأتش را داشت كه حتي در حيطه زبان هم وارد شود و گويشهاي محلي را در كارهايش لحاظ كند. اين نوع نگاه كه خيلي زود از سوي خوانندگان حرفهاي به رسميت شناخته شد نويسنده را واداشت تا در كار بعدياش يعني رمان«مساله زنها بودند» بازهم محيطي بومي را بازآفريني كند. گرچه در اين رمان دغدغه شهري نويسي ذهنيت نويسنده را به اشغال خود درآورده اما در پسزمينههاي اثر بازهم شاهد رگههايي متاثر از باورها و نگاههاي بومي هستيم. بيابان، تاريكي و تنهايي كه بهگونهاي يادآور محيطهاي جنوب كشورند در اين كار نمودي چشمگير دارند: «دو سه بار زد روي پيشانياش و گفت: «اي پيشوني سياهمو.» زد زيرگريه گفت: «بگو چرا داستان منو چاپ نكردي؟ چرا ؟ قول بده كه چاپش ميكني تا برم...» يا «دويد بهطرف همان جاي آشنايي كه گهگاه ميرفت. زنها دستهايشان را دراز كرده بودند و تقلا ميكردند به او برسند، بهطرف بيابان پيچيد و زد به قلب تاريكي...» در همين دو بخش كوتاه از رمان درمييابيم كه فضاهاي شهري به شكلي هنرمندانه در فضاهاي بومي و خصوصا روستايي تلفيقشده و معجوني پديد آورده كه در حوزه ادبيات مدرن ميگنجد.
همانگونه كه يكي از منتقدان گفته است، دستاورد عمده علي صالحي در كارهايش دو چيز است: اول فضاسازي خوب و توصيفهاي غني و جاندار كه هرچه بيشتر در شناسايي مكان و بهتبع آن ظرف وقوع حوادث و قصهها كمك ميكند و دوم زبان و لحن. پرداخت فضا در داستانهاي اين مجموعه آنچنان ريز و دقيق به انجام رسيده كه براي خواننده جاي هيچگونه فاصلهاي با محيط باقي نميگذارد و به اين فضا بايد توصيفهاي خوب صالحي را هم اضافه كنيم. خوب از كار درآمدن زبان هم بدين معني است كه كلمهها و اصطلاحات محلي و بومي، آنچنان در متن داستان نشسته باشند كه جاي خالياي احساس نشود و نه نويسنده مجبور شود به پاورقي ارجاع بدهد يا فرهنگ اصطلاحاتي ضميمه كتابش كند و نه خواننده از فهم و درك كلمهها يا اصطلاحات درماند و ضمن خواندن داستان مجبور شود بهجاي ديگري مراجعه كند و چهبسا داستان را رها كند و از خيرش بگذرد، يعني همان اتفاقي كه در كتاب آخر اين نويسنده هم قابلمشاهده است.
صالحي در مجموعه داستان «پاس عطش» هرگز نخواسته از فضاهاي ذهني آشنا دور شود بلكه خواننده در اين اثر هم درست مانند كتابهايي چون «كولي عاشق، لكههاي گل و مساله زنها بودند» با فضاهايي پيچيده در تكنيكهاي داستاني و آدمهاي پيدا و پنهان در روستا مواجه است؛ آدمهايي كه بهظاهر زندگي عادي خود را دنبال ميكنند اما انگار چيزي از ما به عنوان خواننده پنهان ميكنند و همين پنهانكاري است كه ذات روايتهاي صالحي را شكل ميدهد. ايرادي كه بسياري از مدعيان بر ادبيات بومي و روستايي ميگيرند اين است كه اينگونه داستانها اغلب به شكلي خطي روايت ميشوند و لذت داستاني در آنها مستتر نيست درحالي كه خواننده در مواجهه اوليه با كارهاي صالحي هم پيچيدگي روايتي ميبيند و هم سادگي آدمهاي بيادعا. هم كشمكش داستاني را شاهد است و هم سكوت مردمان ساحلنشين و...
فصلي كه علي صالحي در داستاننويسي بومي بازكرده ممكن است تمام و كمال متعلق به ذهنيت خودش نباشد اما ميتوان از او به عنوان احياگر يك بخش فراموششده از ادبيات داستاني كشور يادكرد، نويسندهاي كه هرگز قصد ندارد فضاهاي ناب بومي را رها كرده و به دنياي غيرملموس شهري بپردازد. همانگونه كه گفته شد در كارهاي صالحي نوعي زبان و گويش را شاهديم كه براي خواننده مركزنشين هم قابلفهم است، گويشي كه از زبان شخصيتهاي داستاني اين نويسنده جاري ميشود بهطور مستقيم در ذهن خواننده جا خوش ميكند: «قدم بلندي برداشت. انگار كار مهمي دارد، گفت: يالا، يا خدا، اللهكرم گفت اووف! همين فقط منتظر تو بود كه بگي. اگر تو گفتي همين حالا ميباره. علييار گفت: تو يعني نميتوني دهن ميراث گشنهات و يك دقيقه ببندي؟ محسن گفت: راست ميگه خوب ده كمي خودت بگير ببينم چطور ميشه؟...»
نگاه عميق نويسنده در اين مجموعه بهگونهاي است كه اداي دين به زبان مادري را ميتوان در تمام داستانهاي اين مجموعه يعني «بهار سرد»، «جان نخل»، «حبابهاي سرخ»، «پاس عطش»، «ابرهاي دور»، «ناله بلند»، «جعبه جادو»، «قرباني»، «زخم»، «خون نخل» و «دل نخل» درك و دريافت كرد.
نكته قابلتوجه ديگر درباره اين مجموعه داستان، رگههايي از «اپيزود» نويسي است به اين معنا كه هر داستان با تمام استقلالي كه دارد بازهم انگار بخشي از خود را به گونههاي مختلف به داستان بعدي داده. باورپذيري شخصيتهاي بومي به همراه گويشهاي محلي يكي ديگر از خوبيهاي اين مجموعه است بهگونهاي كه خواننده در بخشهايي از كار خود را در محيطهاي داستاني حس ميكند.
چاپ جديد مجموعه داستان «پاس عطش» بهتازگي از سوي انتشارات ثالث عرضهشده است.
نظر شما