علیرضا سیفالدینی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
رمانی مثل «کلیدر» نباید چند دهه بعد از «بوف کور» نوشته میشد
علیرضا سیفالدینی میگوید: هیچوقت اینطور نبوده است که مثلاً نسلی بعد از هدایت بیاید آثارش را بخواند بعد با نگاه انتقادی و از طریق همان ذائقه عصر رمان خودش را بنویسد. اگر اینطور بود رمانی مثل «کلیدر» نباید چند دهه بعد از «بوف کور» نوشته میشد.
به نظر شما اصولاً به چه کسی میتوان «منتقد» گفت؟ آیا با داشتن ذهنی جزئینگر و مطالعه کتابهای روش نقد، میتوان پا به عرصه نقد گذاشت یا اینکه تحصیلات دانشگاهی را برای دستیابی به این مهم امری ضروری میدانید؟
منتقد کسی است که میزان و نحوه اجرای دانش و صداقت درون متن را از طریق دانش و صداقت فردیاش ارزیابی میکند. مقصودم از دانش و صداقت فردی منتقد، استقرار مسئولانه او در یکی از حوزههای مختلف نقد است. لابد میپرسید دانش و صداقت درون متن به چه معناست؟ دانش به معنای میزان احاطه نویسنده به موضوعی است که نوشته است. این احاطه و تسلط از طریق جستوجو و تحقیق و پژوهش و طرز اجرای مناسب آنها در متن به دست میآید. اما عنصر صداقت به میزان وفاداری به دنیای نوشتار و به عناصر و اجزای ساخت آن دنیا اطلاق میشود. به نظر من یک ذهن جزئینگر میتواند با مطالعه اصول رویکردهای مختلف نقد وارد عرصه نقد شود اما تفاوتش با آنچه در دانشگاه ارائه میشود این است که در دانشگاه در وقت صرفهجویی میشود. متدها آماده است. در متنها گزینشی صورت گرفته. آنجا استادی وجود دارد که میتواند در مدتی کوتاه متون خوب را معرفی کند و طرز خواندن آنها را بیاموزد. البته اینجا مقصودم جانبداری از نقد دانشگاهی نیست.
نقد جنبههای مختلفی دارد و هر منتقدی از منظر رشتهای که به آن اشراف دارد، متون ادبی را نقد می کند، برای مثال، یک مورخ از منظر تاریخی، جامعهشناس از منظر جامعهشناسی و … . تا چه حد با این رویه موافقید؟
اینها همان رویکردهای مختلف نقد است. اینها دریچههایی هستند که میتوان از آنها متنها را دید و بررسیشان کرد. درواقع، هم نوع نگرش است، هم به معنای تقسیم کار است. اما، به نظر من، نتیجه این نقد و بررسیها باید در جهت رشد و شکوفایی ادبیات باشد. در غیر این صورت ادبیات به ابزار تبدیل میشود. و این نکتۀ بسیار حساسی است. یعنی باید بدانیم که حدود و ثغور کجاست؟ یعنی چنین نگرشهایی تا کجا ادبیات را همراهی میکنند و به آن یاری میدهند؟
رویکرد اختصاصی شما برای نقد ادبیات داستانی چیست ؟
من با بررسی متن از طریق درون متن موافقم. این درواقع تاحدود زیادی توجه به خود ادبیات است.
در جهان ادبیات، منتقدان بزرگی توانستهاند بر جریان ادبی روزگارِ خود تاثیرگذار باشند. قدرت برخی منتقدان در این حد بوده که توانستهاند نویسندهای را مطرح کنند یا بالعکس مؤلفی را بیاعتبار جلوه دهند. به نظر شما منتقد ادبی چگونه میتواند جریانساز باشد و چرا تا به حال ما در کشورمان چنین منتقدی نداشتیم؟
بله، نمونه بسیار معروف این منتقدان بلینسکی است. بلینسکی معرف داستایفسکی بود و در زمان خودش جریانساز هم بود. نامۀ به شدت انتقادی او به گوگول معروف است. هرچند مارکسیستهایی مثل لوکاچ او را شاید به دلیل هگلیست بودنش در مقابل چرنیشفسکی و دابرولیوبوف میگذارند و به عنوان یک منتقد منحط معرفیاش میکنند، اما بلینسکی منتقد بزرگی بود.
در مورد جریانساز بودن یک منتقد ادبی باید بگویم، اول باید جامعه معنای نقد را درک کند. تلرانس را باور کند. نقدپذیر باشد. ساختن این بخش تاحدودی مربوط به کسانی است که به جامعه مدنی معتقدند. در غیر این صورت هیچ جریانی قادر نیست در آن پایداری و ماندگاریاش را حفظ کند و در جریان رشد به اشکال مفید دیگر دربیاید. البته برای شکلگیری یک جریان ادبی در جامعه عوامل متعددی لازم است. این را نباید فراموش کرد که همواره در کنار «نوآوری» یا همان «تفاوت» که اساس یک کار هنری-ادبی است، ذائقهای وجود داشته که بخش اعظم آن به عصر و زمان برمیگردد. یعنی اگر فرضا شاعری پیدا میشود که شکل نوینی را به جامعه ادبی پیشنهاد میکند، در کنار آن ذائقه آن عصر هم وجود دارد.
شاعر امروزی دیگر نمیتواند مثل شاعران کلاسیک شعر بنویسد. در عرصه نقد ادبی هم تحولاتی از این دست صورت گرفته و میگیرد. منتقد ادبی هم در صورتی میتواند جریانساز باشد که هم به نیاز جامعه توجه داشته باشد هم به نیاز خود حوزه ادبیات. هیچکدام از کسانی که باعث و بانی تحول ادبی شدهاند به آسانی این کار را نکردند. همیشه مخالفان سرسختی هم در برابر خود داشتند. به نظر من افرادی مثل «هدایت» و «نیما» و «فروغ» و چند نفر دیگر که روی نگاه مخاطب کار کردهاند منتقد هم هستند. آنها از طریق آثارشان پیشنهاد خودشان را مطرح کردهاند. اما این آثار ابعاد مختلفی دارند. مثلاً فروغ یک بعد زنانه هم دارد که به عنوان یک نگاه پیشنهاد میشود. هرچند خلقِ این بعد از کارش کار خود او نیست. یعنی او زن است، مثل میلیونها زن دیگر اما این شاید فقط اوست که زن را آن گونه که هست نشان میدهد نه به آن شکلی که بر او تحمیل شده است. اما در آن دوره برای اکثریت قریب به اتفاق جامعه قابل هضم نیست. بعد میبینید که این جنبه از کارش در کنار ابعاد دیگر آن به همان صورت در طول زمان حرکت میکند. جامعه همینطور که او را هم هضم میکند و هم هضم نمیکند با خود به دوران ما میآورد. اما این محافظهکاری موجود در جامعه است که فعلاً شعر او را از این زاویه تازه نگه داشته است. وگرنه اگر نگاه او به شیوه زندگی بدل میشد، شعر او از این نظر به گذشته میپیوست. به نظر من جریانسازی در نقد با تمرکز روی همین مسایل میتواند شکل بگیرد.
در گذشته چه منتقدان تاثیرگذاری در ادبیات معاصر وجود داشتند؟
در این کشور منتقدانی وجود داشتند و دارند. مثل آخوندزاده، حسین تقیزاده، محمد قزوینی، محمدتقی بهار، فروزانفر، کسروی، رفعت، بعدها شفیعی کدکنی، زرینکوب، براهنی و...اما من با این گفته که منتقد جریانساز نداشتهایم چندان موافق نیستم. همانطور که گفتم، بودند افرادی نظیر براهنی که تاحدودی این کار را در شعر کرده است. او منتقد است، شاعر هم هست. اما همیشه عواملی وجود داشته و دارد که معمولاً از جنس ادبیات نیست و یک جریان ادبی را قطع کرده و میکند. به عنوان مثال، اگر به رمانهای فارسی از هدایت به این طرف نگاه کنید، ما هرگز یک فرآیند ادبی نمیبینیم. یعنی هیچوقت اینطور نبوده است که مثلاً نسلی بعد از هدایت بیاید آثارش را بخواند بعد با نگاه انتقادی و از طریق همان ذائقه عصر رمان خودش را بنویسد. اگر اینطور بود رمانی مثل «کلیدر» نباید چند دهه بعد از «بوف کور» نوشته میشد، باید چند دهه قبل از «بوف کور» نوشته میشد. خوب، یک منتقد ادبی چه کار باید بکند؟ چنین وضعیتی تربیتی را به منتقد تحمیل میکند که از بیرون میآید. یعنی تو نمیتوانی دنبال یک فرآیند ادبی باشی. باید راهی را پیدا کنی که تحولات بیرون و صرفاً تحولات بیرون به تو دیکته میکند. این نقطه، همان جایی است که یک منتقد ادبی واقعی را میطلبد. منتقد ادبی ایرانی باید یک فرمولی از جنس ادبیات پیدا کند و آن را بر آنچه به او تحمیل میکند تحمیل کند.
اصولاً پا گرفتن فرهنگ نقد در جامعه چه کارکردهایی در خارج از جهان ادبیات دارد و شکوفایی نقد چه کارکردهای اجتماعی میتواند داشته باشد؟
من در بخشی از صحبتهایم به این سوال جواب دادم. اینکه عواملی وجود دارند که شاید همجنس نباشند اما مجموعهای را تشکیل میدهند که بعد از آن ما میتوانیم بگوییم داریم وارد حوزه نقد میشویم. این عوامل ممکن است اجتماعی باشد، سیاسی باشد، فرهنگی باشد یا ادبی و... در عین حال ممکن هم هست مثلاً یک عامل اجتماعی مخدوش کننده باشد، مخدوش کننده یک جریان ادبی. اما حتماً یک مجموعه سازنده و مفید لازم است تا فرهنگ نقد شکل بگیرد. مطمئناً وجود فرهنگ نقد در جامعه روی زندگی انسانها تأثیر مثبتی خواهد داشت. مشروط بر این که آن بستر اولیه ساخته شده باشد. اما این را نباید فراموش کرد که به قول لوی استراوس، ما برای ساختن یک چیز به دو چیز نیاز داریم. در اینجا هم همین موضوع صادق است. یعنی اگر فرهنگسازی میکنیم باید این را نیز مد نظر داشته باشیم که آن را بهروز کنیم. یعنی فرهنگ درک آن تغییر را هم ایجاد کنیم. به دلیل این که بخش اعظم آن چیزی که میسازیم با گذشت زمان تغییر میکند. پس باید در آن بخش هم یک تلرانس ایجاد کنیم. همۀ اینها برای دست یافتن به دموکراسی و حقوق است. نقد یاد میدهد که با خود و دیگری یک رابطه دموکراتیک ایجاد کنیم. خود نقد هم همین کار را میکند؛ حتی با خودش. یعنی در عین اینکه به دیگری تحول و رشد و شکوفایی را پیشنهاد میدهد خودش هم به همان طریق متحول میشود. معنای دقیق انقلاب همین است. یعنی فراروی از خود درجهت شکوفایی و رشد. همان اتفاقی که بین یک رمان جدید و جهان نوشتار صورت میگیرد، جهانی متشکل از همۀ رمانهای نوشته شده. این جهان نوشتار از یک طرف به یک رمان جدید امکان ظهور میدهد، از طرف دیگر خودش را از طریق آن تکثیر میکند. این یعنی یک رابطه دموکراتیک.
فقدان نقد به هر دلیلی که باشد آسیبهایی به دنبال دارد و وجودش باعث ارتقای ادبیات میشود. این یادداشتها و ریویوهایی که به نام نقد منتشر میشوند، به علم نقد و ادبیات آسیبهایی وارد میکنند. به نظر شما مهمترین آسیبی که فقدان نقد مؤثر به ادبیات وارد می کند چیست؟
بله یادداشت و ریویو زمانی میتواند آسیب بزند که نقد تضعیف شده باشد. یعنی ما بررسی دقیق نداشته باشیم و به جای آن اثری را مرور کنیم و بگذریم. در چنین شرایطی مرور همان عبور سطحی است از کنار یک اثر. اما همانطور که قبلاً هم گفتم عواملی در کار است که مثل حلقههای یک زنجیر به هم متصلند. چرا باید نقد داشته باشیم و چرا نقد تضعیف یا پس زده میشود؟ اول اینها باید بررسی شود بعد بیاییم ببینیم فقدان نقد چه لطماتی به ادبیات میزند. ما وقتی هم سؤال میکنیم از روی چند سؤال میپریم. این همان چیزی است که اجازه نمیدهد به نتیجه برسیم. یکدفعه احساس میکنیم که داریم بازی میکنیم. یا قصدمان این است که صفحهای را پر کنیم. درواقع، این مسئله دقیقا همان چیزی است که نمیگذارد جریان ادبیات شکل بگیرد یا دقیقاً همان چیزی است که مانع از این میشود که نگاه فروغ به شیوه زندگی تبدیل شود و ما از این زاویه از او رد شویم. و باز این دقیقاً همان چیزی است که اجازه نمیدهد ما از هدایت به نفع هدایت و به نفع خودمان و ادبیات از او دور شویم. یعنی سانسور. سانسور گاهی وقتها مثل یخچال عمل میکند؛ بعضی چیزها را تازه نگه میدارد. هرچند این تازه نگه داشته شدن به نفع واضع سانسور نیست، اجتناب ناپذیر است. بخشی از هدایت با همین سانسور تازه مانده است. وگرنه باید آن بخش را به ویترین تاریخ ادبیات منتقل میکردند. این یکی از آسیبهایی است که نقدی که از سانسور هراس دارد به ادبیات وارد میکند. آنطرفتر کسانی ایستادهاند که ضد سانسورند اما از این عملکرد سانسور رضایت دارند، چون هدایت را از این نظر یک ابزار ضد سانسور میبینند، نه نویسنده اثر ادبی. یعنی این درست نقطهای است که سانسور با ضد سانسور به هم میرسد. اینها همان آسیبهایی است که در فقدان نقد مؤثر به ادبیات وارد میشود. نوعی ریاکاری، نوعی ائتلاف نانوشته شوم. نوعی دور شدن از بنیانهای ادبی، و جلوگیری از تشکیل یک فرآیند ادبی که این ممانعت همواره از بیرون تحمیل شده است. یعنی اگر نقد نداریم باید از پنجره به بیرون نگاه بیندازیم، آن هم نگاهی دقیق. بعد که دیدیم چرا نقد نداریم آنوقت درک میکنیم که چه بلایی سرِ نقد آمده و فقدان آن چه بلایی سرِ ادبیات آورده. خلاصه کلام، به نظرمن، شکل جبری روابط عمومی برای برآوردن نیازهای زندگی نقد ادبی را از بین برده و نابودی نقد ادبی باعث سرگشتگی ادبیات شده است.
نظریات مختلفی درباره شناخت سطح آثار ادبی وجود دارد، رویکردی هم وجود دارد به این مضمون که سادهترین و معتبرترین مواجهه با یک اثر هنری، مواجهه خواننده عادی با آن اثر است، واکنش یک خواننده متوسط که با هدفی غیرتخصصی به مطالعه اثر داستانی میپردازد و این میتواند میزان موفقیت یک اثر را تأیید کند. نظر شما در این باره چیست؟
اینجا باید مقصودمان از اثر را روشن کنیم. معمولاً اثر به کتابی گفته میشود که به قول میلان کوندرا پرسشی را طرح میکند و به قول برخی از نظریهپردازان ادبی در مقابل اطلاعات و دانش خواننده مقاومت میکند. اگر خواننده متوسط یا غیرحرفهای چنین کتابی را بخواند و از آن راضی باشد میتوان گفت آن اثر موفق بوده است. نه به این دلیل که خواننده آن را تأیید کرده است، بلکه به این دلیل که آن اثر آن خواننده را، به نحوی از انحا، تغییر داده است. چون همانطور که میدانیم پرفروش بودن یک اثر داستانی لزوماً به معنای خوب بودن آن کتاب نیست.
خوب بودن یک اثر داستانی در میزان تأثیری است که بر خواننده میگذارد نه در انطباق دانش و اطلاعات اثر با دانش و اطلاعات خواننده. این دو نکته بسیار مهم و حساس را باید از هم جدا کنیم. به عنوان مثال، معمولاً در رمانهای عامهپسند تاحدود زیادی اطلاعات خواننده و اطلاعات موجود در رمان همگون است. وقتی خواننده رمان را میخواند و احساس میکند شخصیت یا زندگی او شبیه زندگی خودش است، این خواننده متوسط را خوشحال میکند، و شاید خواننده به وجد بیاید و رمان را دربست بپذیرد. اما باید ببینیم وظیفه هنر و ادبیات چیست. یک ماده مخدر ممکن است باعث خوشی بشود اما رضایت از این ماده مخدر رضایت نرمالی نیست. به همین دلیل، در حد فاصل وظیفه هنر و ادبیات، از یک طرف، و آثاری که به جای ارائه «تفاوت» برای ایجاد تفکر، «مشابهت» را تبلیغ میکنند، از طرف دیگر، کسانی باید باشند که وظیفهشان هشدار دادن است. ادبیات جدی و نقد ادبی به خودی خود همین کارکرد را دارند. اما در جامعهای که از یک طرف، نقد ادبی ضعیف باشد و منتقد جدی گرفته نشود، از طرف دیگر، ادبیات جدی و اندیشهمحور پس رانده بشود، آنوقت احساسها قدعلم میکنند و تنها آنها داوری میکنند. احساسها و فقط احساسها نمیتوانند میزان موفقیت یک اثر را تأیید کنند. از هر نظر تعادلی باید وجود داشته باشد؛ تعادلی بین فعالیت در حوزه ادبیات جدی و فعالیت در حوزه عامهپسند.
لزوم تالیف کتب نقد داستان توسط نویسندگان را تا چه حد ضروری میدانید و به نظرتان اینکه هر نویسندهای که دستی به نقد هم دارد رویکردهای تحلیلی خود را در ادبیات داستانی به صورت کتاب دربیاورد چه کمکی به ارتقای ادبیات داستانی معاصر میکند؟
ناگزیریم این را بپذیریم که قصهنویس قصهنویس است و منتقد منتقد. نقد و قصه و رمان هرکدام حوزههایی دارد و اصولی. اما یک قصهنویس میتواند با مراعات اصول نقد، نقد بنویسد؛ همانطور که با مراعات اصول قصهنویسی قصه مینویسد. اما اینکه فکر کند چون اجزاء و ابعاد تشکیل دهنده قصه و رمان را میداند پس میتواند اثری را نقد کند یا بر آن نقد بنویسد این اشتباه است. قصهنویس میتواند تجربیاتش را در اختیار خوانندگان قرار بدهد. بخشی از این تجربیات میتواند به ارتقای قصهنویسی کمک کند. مقصودم از اینکه میگویم بخشی از این تجربیات میتواند کمک کند، به این دلیل است که قصه و رمان بخشهای فردی زیادی دارد که هر نویسندهای فقط خودش باید آن را تجربه کند. این در اثر نوشتن به دست میآید. اما تجربه یک قصهنویس، آن هم به صورت یک کتاب ممکن است در کنار آموزش عناصر قصه، اعتماد به نفس یک نویسنده تازهکار را هم تقویت کند.
نظرات