به گزارش
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در ابتدای جلسه، احمد پوری درباره ترجمه این دو نمایشنامه و مبحث ترجمه بهطور کلی صحبت کرد و با اشاره به اینکه زبان مبدأ مهمتر است یا زبان مقصد گفت: وزن و اندازهای برای این که بگوییم کدام مهمتر است وجود ندارد؛ ولی برای مترجم، اصل، زبان مقصد است. چون مخاطب وقتی با اثر روبهرو میشود نمیداند در زبان مبدأ چه بوده و زبان مقصد برایش مهم است. هنگامی که مترجم به زبان مقصد تسلط کامل دارد ما با ترجمههای درخشان روبهرو میشویم. البته این به آن معنا نیست که زبان مبدأ مهم نیست، بلکه مترجم باید درک درستی هم از زبان مبدأ داشته باشد و آهنگ کلام و مقصود اصلی متن را دریابد.
محمد قاسمزاده نیز درباره تفاوت سوررئال در نمایشنامههای ویسنییک و در افسانههای ایرانی گفت: «سوررئالیسمی که در افسانه است با سوررئالیسمی که در قرن بیستم در ادبیات اروپا باب شد متفاوت است. در افسانهها ما فقط آن امر فراواقع و شگفتانگیز را میبینیم، اما در سوررئالیسم اروپایی شکافتن روان آدمی و روان اجتماع را میبینیم و عرضهی آن را بهصورت امری متفاوت از آنچه به چشم میآید شاهدیم.
این نویسنده در ادامه در مورد مبحث پوچی در دو نمایشنامه مورد بحث صحبت و گفت: مثلاً در نمایشنامه «حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟» قهرمان داستان به دلیل ادرارکردن پای مجسمه استالین دستگیر میشود، ولی وقتی به زندان میرود پرونده دیگری برایش درست میکنند... یعنی امر ظاهر کنار میرود و لایههای پنهانش ظهور میکند.
سپس مجتبا گلستانی درباره تئاتر ابزورد صحبت کردند و گفت: «طبق گفته یونسکو، نمایشنامه وسیلهای برای انتقال پیام نیست. نمایشنامه مستقل است، حتی از خودِ نویسنده. مثلاً مهمترین درونمایه در این دو نمایشنامه مقابله با استالینیسم و توتالیتاریسم است؛ ولی این که بگوییم تنها پیام این دو نمایشنامه هم همین است کاملاً اشتباه خواهد بود. مهمترین اتفاقی که در نمایشنامههای ویسنییک رخ داده، تأکید بر اهمیت تخیل است برای تغییر جهان. من معتقد نیستم که آثار ویسنییک درونمایهی سوررآل دارد و از نظر من آنچه در آثار او میخوانیم فراتر از تجربهی سوررئال است. او از بلوک شرق میآید، با تجربههایی از محدودیت که حتی به نویسندگانش دیکته میکند چگونه باید بنویسند. راهحل ویسنییک هم مانند یونسکو تخیل است که اولین و مهمترین دستاوردش رسیدن به فردیت است. نمایشنامه با تخیل راه را برای آزادی باز میکند. یونسکو معتقد است اگر جهان آزادی و طنز نداشته باشد خیلی هولناک خواهد بود و ررئالیسم از نظر او یعنی مرگ.»
پس از پایان بخش اول صحبتهای مجتبا گلستانی، احمد پوری درباره شکستهنویسی در ترجمه گفت: «زبان شکسته با زبان عامیانه فرق دارد. جایی که التزام داشته باشد باید با زبان شکسته ترجمه کرد. این مترجم نیست که انتخاب میکند به زبان شکسته بنویسد یا معیار، بلکه متن به مترجم تحمیل میکند که کدام را باید به کار ببرد. مترجم باید نوشته را طوری به زبان مقصد برگرداند که همان حسی را منتقل کند که خواننده در زبان مبدأ تجربه کرده است و از این نظر، مترجم این دو نمایشنامه کاملاً موفق بوده و توانسته آن حسوحال را خیلی خوب به فارسی منتقل کند.»
پس از صحبتهای احمد پوری، مجتبا گلستانی درباره پارودی در تئاتر ابزورد و در نمایشنامههای ویسنییک صحبت کرد و توضیح داد: «ویسنییک در نمایشنامههای مختلفش نشان داده که تسلط زیادی بر متون ابزورد و بر نویسندگان ابزورد پیش از خود دارد و با این آگاهی توانسته حتی از بکت و یونسکو هم فراتر برود. در نمایشنامههای ویسنییک به شکل بازیگوشانهای جدیت جهان زیر سؤال رفته است. نوشتههای او از تندادن به هرگونه تأویل و تفسیری که بتواند آنها را به معنای ثابتی تقلیل دهد میگریزد.»
سپس احمد پوری درباره ترجمه از زبان واسط صحبت کرد و محمد قاسمزاده درباره اِلمانهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی در کارهای ویسنییک سخن گفت.
مجتبا گلستانی درباره پایانبندیهای نمایشنامههای ویسنییک گفت: «پایانبندیهای ویسنییک همیشه بر ابهامی که در روایتها وجود دارد چیزی اضافه میکند. مثلاً در مورد این دو نمایشنامه، نمیدانیم که واقعاً استالین در آخر نمایشنامه اول از جلوی پنجره گذشت یا نه؟ در نمایشنامه دوم نمیدانیم شخصیت شاعر بالاخره از زندان آزاد شد یا نه؟ اعدام شد یا نه...»
نظر شما