كتاب «خرده روایتهای بی زن و شوهری» نوشته مهسا ملك مرزبان در شهركتاب فرشته رونمايي شد.
در این نشست دوستانه علاوه بر پرداختن به تازه ترین کتاب مهسا ملکمرزبان، از موضوعات گوناگونی سخن رفت به گپ و گفتی خودمانی تبدیل شد.
مهسا ملکمرزبان از آن دست هنرمندانی است که در حوزههای گوناگونی قلم زده و فعالیت کرده است؛ از روزنامهنگاری و فعالیت در مطبوعات گرفته تا ترجمه و اجرا. به همین جهت از پرسیده شد که شخصا خودش را بیش از همه به کدام حوزه نزدیکتر میداند:
«اگر به خودم باشد بیشتر از همه دوست دارم بخوانم و بنویسم. من خودم را یک رویاپرداز می دانم؛ اینکه رویاهای خودم و دیگران را روی کاغذ بیاورم و تجسمی داستانی به آن ببخشم. البته حوزه هایی که من به آنها ورود کردم بی ربط به هم نبودند و همگی هنر و فرهنگ و ادبیات را پوشش داده اند. در دهه 70 روزنامه نگاری می کردم، در همان دوره از سوی یکی از همکاران پیشنهاد اجرا به من داده شد و کم کم به مرور زمان در این حوزه پذیرفته شدم، اما به طور کلی خودم را متعلق به حوزه نوشتن میدانم.»
ملک مرزبان از این گفت که نوشتن برای او آداب خاصی ندارد و هر کجا که باشد، حتی پشت فرمان ممکن است ایدهای به ذهنش خطور کرده که در اسرع وقت آن را روی کاغذ بیاورد: «هیچ وقت نوشتن برای من منوط به زمان و مکان خاصی نبوده است، خیلی وقتها زمانی که پشت رُل هستم آن اتفاق ذهنی که باید در ذهنم جرقه میزند، حتی وقتِ آشپزی، اجرا یا سرِ کار چیزهایی به ذهنم میآید که سریعا آنها را جایی منتقل میکنم. اساسا قصه زندگی آدم ها برای جذاب است و خیلی هم خوشحالم که مردم قصههایشان را برای من تعریف میکنند؛ این واقعا گنج بزرگی برایِ من است چرا که ذهنیتی را برای من ایجاد میکند تا اتفاقات را روی کاغذ بیاورم.
در ادامه از ارتباط او با کتاب و ادبیات پرسیده شد. اینکه زیاد کتاب می خواند و آیا این مسئله از کودکی با او بوده است: «من از دوران کودکی با کتاب و کتاب خوانی نزدیک بودهام که شاید مهم ترین دلیلش پدر و مادرم بودند. خاطرم هست نخستین کتابی که خواندم «ماهی سیاه کوچولو» بود که مادرم به من داد. راستش بار اولی که مادرم آن را برایم خواند درست نفهمیدمش. آن سال ها که با کتاب های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شدم، نقاشی های این کتاب ها که بیشترشان از آثار هنرمندانی مثل فرشید مثقالی، پرویز کلانتری و ... بود، دنیای تصویری زندگی من را ساختند. ساعت های تنهایی من در دوران کودکی با این ها پر می شدند. از طرف دیگر پدرم هم از آنجا که فیلمساز بود به این تصویرسازی های ذهنی کمک زیادی می کرد. شاید بیش از هر چیز در خانه ما تصویر بود و عکس. و مهم تر از آن حرف زدن درباره کتاب هایی که می خواندیم و فیلم هایی که می دیدیم. من از سیزده سالگی با مجله فیلم آشنا شدم و می توانید که پیش بینی کنید که چنین چیزی، چه تاثیری روی زندگی و ذهن یک نوجوان می گذارد. به همین دلیل بود که من از همان زمان ها به لحاظ ذهنی خطوطی را در شناخت کارگردان ها و نویسنده های مورد علاقه ام پیدا کردم و به نوعی سلیقه هنری، فرهنگی و ادبی من شکل گرفت.»
او درباره چگونگی یک کتاب برای خواندن، گفت: «کسانی که کتاب خواندن برایشان عادت است روشهای خاصی برای یافتن کتاب مورد علاقهشان دارند؛ گاهی دوست دارم در کتاب فروشیها پرسه بزنم، گاهی به کتاب فروشیهای دوستانم میروم و از پیشنهادات برای گرفتن کتاب استفاده میکنم، حتی گاهی با رفقا قرار می گذاریم و بیرون رفتن برایمان بهانه ای برای خرید کتاب می شود تا هم فال باشد هم تماشا. البته نوع دیگر انتخاب هم هست که این روزها در فضای مجازی نویسنده های مورد علاقه و جدید ترین آثارشان را دنبال می کنم.»
در ادامه از او پرسیده شد که در نوشتن دغدغه خاصی را در ذهن دارد: «نوشتن امری شهودی است. برای ترجمه اغلب نویسندههایی را انتخاب میکنم که آثارشان را دوست دارم. گاهی نیز تلاشم بر این است تا نویسنده جدیدی را معرفی کنم. اما در نوشتن داستان دغدغه خاصی ندارم. بیشترین چیزی که دوست دارم، قصهگویی است، این که داستانی را بنویسم که جذاب باشد و خودم و خواننده ته ش نگوییم «که چی؟!» به نظر داستانی که می نویسم باید پیام یا تلنگری به همراه داشته باشد. به طور کلی بیشتر دوست دارم قصه بگویم تا اینکه با الفاظ بازی کنم.»
نویسنده «خرده روایتهای بی زن و شوهری» قائل شدنِ تفاوت میان جایگاه زن و مرد را در مقوله ادبیات یا هر حوزه دیگری را صحیح نداست و گفت: «من جایگاه جنسیتی را در این مقوله قبول ندارم. طبیعتا من به عنوان یک نویسنده زن در قصه هایم المان های زنانه به کار می برم، یا ظرافت های زنانه ای که ممکن است در قصه هایی که نویسنده مرد دارند مشاهده نشود اما اساسا تفاوتی میان زن و مرد در انجام کاری وجود ندارد.
در اینجا بود که رفتیم سرِ اصل ماجرا و «خرده روایت های بی زن و شوهری»؛ اینکه ایده آن از کجا به ذهن ملک مرزبان رسیده است: «تعدادی از داستان های این کتاب ابتدا در مجله کرگدن چاپ می شدند. اندک اندک به توصیه برخی از دوستانم تشویق شدم که آنها را به عنوان کتابی مستقل منتشر کنم. اسم کتاب هم اتفاقا خیلی برایم جالب بود که اشاره ای به یکی از نمایشنامه های معروف باشد؛ «خرده روایت های زن و شوهری» اثر اریک امانوئل اشمیت. شاید این انتخاب این اسم به نوعی رندانه بود، اسمی که ذهن مخاطب را از همان ابتدای شنیدن درگیر می کند. به هر حال به نظر من کتاب به عنوان یک کالای فرهنگی نیاز به ویترینی دارد تا به بهترین نحو به مخاطب معرفی شود. قصه های این کتاب نیز چیزهایی بود که یا از پیرامونم ایده شان را گرفته بودم یا گاهی خواب هایی که می دیدیم. سوژه بعضی از قصه هایم گاهی یک عکس بود. گاهی هم در جاده یا سفر به ایده ای می رسیدم.»
پرسش پایانی درباره فضای مجازی بود، اینکه تا چه حد برای فضای مجازی زمان میگذارد: «باین روزها فضای مجازی به همه آدم ها تریبونی داده است که به واسطه آن اجازه اظهار نظر در هر زمینه ای را به خود می دهند. همه چیز با تعداد follower سنجیده می شود. حقیقت این است که زمان زیادی را صرف فضای مجازی کردن برای من جذابین زیادی ندارد.»
گفتنی است در پایان این مراسم، جشن امضای کتاب «خرده روایت های بی زن و شوهری» انجام شد.
نظر شما