یادداشت اندرو شان گریر در مورد پروژههای نیمهکارهاش؛
هر نویسنده فهرستی از رمانهایی دارد که هرگز ننوشته است
اندرو شان گریر ساعاتی پیش به عنوان برنده پولیتزر ۲۰۱۸ در بخش ادبیات داستانی معرفی شد. او پیش از این نویسندهای تقریبا نام آشنا در آمریکا و ناشناخته در جهان بود، اما با این موفقیت بزرگ حال دیگر سوژه بسیاری از رسانهها جهان شده است. لیتهاب ساعاتی پیش از او یادداشتی منتشر کرد که در آن گریر از پروژههای نیمه تماماش میگوید.
«چطور زندگی کنیم، چه کار کنیم»
ایده این کتاب، شرح یک روز از زندگی سه نفر در ۴ آوریل سال ۲۰۰۰ میلادی بود و بعد داستان با همان شخصیتها در دو زمان دیگر، یعنی سال ۱۹۵۰ و ۱۹۰۰ میلادی ادامه مییافت. آزمایشی در این باره که چگونه زندگی کاملا بسته به زمان تولد، تغییر میکند و تمرکزم به طور خاص بر زنها و رنگینپوستان بود. یادم میآید که مشغول کار روی این پروژه بودم که فهمیدم باید پیش از آشکار شدن هر نتیجهای تمام روز را در سال ۲۰۰۰ جان بکنم. پس دوباره تلاش کردم. متاسفم که باید بگویم این نسخه اولیه را هیچجا پیدا نمیکنم. سال بعد با نسخه دیگری از آن به نام «زندگی آزاد» تلاشم را ادامه دادم و یک نسخه دیگری به نام «زندگی دیگر نیوتون ویک». این یکی درباره پسر جوانی بود که ظاهرا دوستش زمان را جابهجا میکرد. اما به جای همه اینها یک داستان دیگر نوشتم؛ «داستان یک ازدواج» که تصویر کلیاش هنوز نزدیک به ده سال است که با من است و خوانندگان میتوانند سرآغاز آن را در رمان سال ۲۰۱۴ من به نام «زندگی غیرمنتظره گرتا ولز» پیدا کنند. پس تمام آن تلاشها بیفایده نبود.
«سالهای تاریکی»
قرار بود روی رمانی درباره آمریکا کار کنم که در آن خورشید به دلایل نامعلومی ناگهان خاموش میشود. حتا با یک اقلیمشناس در دانشگاه برکلی صحبت کرده بودم تا بفهمم نبود خورشید چه تاثیری بر زندگی گیاهان، پرندگان و بقیه میگذارد. اما مسلما بیشتر از همه مشتاق بودم که ببینم زندگی انسان در مقابل تاریکی چطور تغییر میکند و نظرم این بود که به طور طبیعی، انسانیت را از دست میدهیم و به همدیگر حمله میکنیم. نمونه روشن این فکر رمان «کوری» از ژوزه ساراماگو بود. فکر نکنم هرگز روی آن به صورت رمان کار کرده باشم اما داستان کوتاهی در این راستا به نام «تاریکی» منتشر کردم. شاید این یک نمونه از ایدههایی بود که نمیتوانست بزرگتر شود تا به رمان تبدیل شود. اگر دوست دارید آن را بخوانید میتوانید به وبسایتم مراجعه کنید.
«دوباره تو»
«آن دو نفر در زمان و شرایط متفاوت در دورانهای متفاوت، با سنین، جنسیت و نژادهای متفاوت همدیگر را میبینند.» این توصیف کوتاهی از تمام ایدهام بودم. شاید رمانی درباره تناسخ از آب درمیآمد اما هرگز پیشتر نرفتم. یک نسخه سریع برای یک فستیوال ادبی ایتالیایی نوشتم که متنی بسیار جدی داشت، اما بعد تسلطم را بر آن از دست دادم و حالا فکر میکنم فقط به درد نمایشهای خندهدار میخورد. اما شبیه به سقوط در زمان نیز هست؛ روحهای قدیمی در بدنهای جدید، تغییر روابط. همین حالا هم دو بار از این جهنم منطقی گذر کردهام؛ در «اعترافات مکس تیوولی» و «زندگی غیرمنتظره گرتا ولز». شاید فکر میکردم که یک سهگانه داستانی درباره زمان مینویسم.
«سرود زندگی»
خب این ممکن است تقلب باشد، چون به نوعی این رمان را نوشتهام. اما در توضیح خود گفتهام که این رمان درباره یک روز از زندگی یک مرد ۵۰ ساله اهل سانفرانسیسکو با ترجیحات متفاوت و سرود نسل مردان پیش از اوست؛ کسانی که از ایدز مُردهاند. سفری تلخ و شیرین در طول یک روز که یکی از دوستان آن را «کتاب متحرک» مینامد و مراقبهای در عشق و مرگ. این کتاب را ننوشتم. سعی کردم؛ حداقل یک سال روی آن کار کردم و بعد رهایش کردم. اما بعدتر رمانی درباره یک مرد ۵۰ ساله نوشتم؛رمان آخرم یعنی «کمتر» که یک نمایش خندهدار از سفر یک مرد به دور دنیاست.
نظر شما