دهه قبل ما بیشتر با آثار کمحجمی به عنوان رمان مواجه بودیم، اما دوباره چند سالی ست که حجم رمانها بیشتر شده و مطولتر. این نکته را وابسته به سلیقه مخاطب یا بازار میدانید یا نویسندگان هم از پس تجربه دورانی به این نگاه رسیده اند؟
راستش من کتابهای جدید را نخواندهام. بنابراین نمیتوانم راجع به دلایلی که ممکن است مسبب این امر باشند، حرفی بزنم. فقط راجع به «تهرانیها» میتوانم بگویم که مطلقا به سلیقه بازار ربطی نداشت. فکر نمیکنم بلند بودن رمان یک نویسنده ایرانی از حیث بازار مثبت باشد. خوانندگان به سختی حاضر هستند چهل هزارتومان برای یک رمان ایرانی خرج کنند. وقتی با همین مبلغ میتوانند رمان ترجمهای بخرند که کیفیت آن تضمین شده است. با این وجود، در حدود هفت ماه «تهرانیها» به چاپ سوم رسید. اما من فکر نمیکنم فروش «تهرانیها»، چه خوب چه بد به این مسئله مربوط باشد.
انتشار نزدیک به هم رمان و مجموعه داستان ، باعث جفا به یکی از آنها نشد؟
«شرطبندی روی اسب مسابقه» در یک ماه اول انتشارش جزو فهرست پرفروشترین کتابها بود. این را با استناد به گزارش فروشی میگویم که در ایبنا منتشر شد. اما بعد از دو هفته، زمانی که «تهرانیها» منتشر شد، خوانندگان به طور طبیعی به خرید رمان تمایل نشان دادند. بنابراین ظاهرا و در نگاه اول به «شرطبندی...» جفا شد. اما باید کمی حوصله کنیم. راستش تلقی و چشم انداز من بلندتر از نه ماه و یک سال است. فکر میکنم راجع به این مسئله،باید بعد از گذشت حداقل دوسال حرف زد.
اینکه شما میگویید فارغ از زیباییشناسی و سبک و جهان داستانی، راجع به تبار طبقاتی شخصیتهاست. اتفاقا موضوع جالبی است برای یک مقاله. اما مگر نه آنکه هرکتابی را میشود در دستهای قرارداد. ردهشناسی کلا مفید است. اما رده شناسی خام، یعنی اینکه ما بگوییم شخصیتهای این رمانها از یک طبقه هستند به خودی خود پیشبرنده نیست. اتفاقا من فکر میکنم بعد از آن باید به وجوه تفاوت این آثار نگاه کرد. البته این موضوع مورد علاقه من نیست. اما طبعا میتوان مصالح یک مطالعه دقیق را از این ردهشناسی فراهم کرد. در مورد تمام کتابهایی که نام بردید حضور ذهن ندارم و به جز قصههای شمیم بهار، آنهای دیگر آثاری نیستند که بخواهم دوباره بخوانم. اما فکر میکنم جملگی جزو آثار شاخص تاریخ داستان فارسی هستند و البته از عمرشان چهاردهه و بیشتر میگذرد. اصولا حضور شخصیت آرتیست در داستان فارسی عموما با تلقی استعلایی از هنر همراه بوده است. یعنی سویه رمانتیک خلق هنری و نبوغ ...اما «تهرانیها» داستان وجه ماتریالیستی هنر است. بینید میشود دامنه این رده شناسی شما را تا «بوف کور» گسترد. شخصیت اصلی «بوف کور» هم نقاش است. روشنفکر هم هست. در «تهرانیها» نقاش را نه فقط با خلاقیت و جهان ذهنی بلکه با مسئله چگونه کارکردن و قرار گرفتن در کانتکست سرمایه و تقاضا و تولید هنری میبنیم. هر اثر ادبی، خوب یا بد، طبیعتا یا در ادامه یک سنت یا در واکنش به آن و یا در نتیجه امتزاج سنتهای ادبی مختلف پدید میآید. مثلا از همان کتاب اول من، بعضی مرا تداوم سنت شمیم بهار میدانستند. همین اواخر، پیمان اسماعیلی گفت قصه خانم کوچولوی صبری در مجموعه «شرطبندی روی اسب مسابقه» برایش حال و هوای «ابر بارانش گرفته است» را تداعی کرده است. من آن قصه را خیلی دوست دارم. اتفاقا فکر میکنم نکته ای که در تحلیلش گفتم تا آن روز مغفول مانده بود و درنتیجه یک سوتفاهم را به دنبال داشت... بگذریم! اما مسئله اصلی برای من، اصولا برای نویسنده، فرم است. درنتیجه میتوانم بگویم تبار مشترکی از حیث فرم میان «تهرانیها» و آثاری که نام بردید وجود ندارد.
رمان «تهرانیها» بازه زمانی گستردهای از تاریخ معاصر را در خودش جا داده است. از سالهای نخستوزیری اعلم تا دهه هفتاد.
بله. همانطور که گفتید بازه زمانی گستردهای در رمان طرح میشود. میدانید من یک قصهنویسم و این کتاب یک رمان است که مثل بسیاری رمانهای دیگر به اقتضای داستان و زیباییشناسی تاریخ را جعل میکند. کرونولوژی به آن مفهومی که برای شما محل ارجاع و استناد است برای داستان نیست. داستان با تاریخ خودش پیش میرود. احتمالا هر خواننده جدی ادبیات یا به این موضوع اندیشیده و یا جایی، در مقالات نظری به آن برخورده است. Story , History و ضمنا نسبتی که میان این دو ساحت متصور هستیم. سنت رمان تراژدیکمدی در ایالات متحده به نحو طعن آمیزی آن همزیستی مسالمت آمیز رمان اروپایی را با تاریخ ندارد. از دکتروف گرفته تا نویسنده های دسته چندم امروزی...
- پس شما خودتان را وامدار سنت رمان آمریکایی میدانید؟
راستش نه. اینها را به عنوان مثال گفتم. راستش من از حیث ذائقه ادبی به اصطلاح اولد فشن هستم. اتفاقا سنت رمان فرانسوی بیشتر مرا مشغول کرده است. اما حتما از نویسندگان آمریکایی به ویژه آنها که به دهه های اول قرن بیستم تعلق دارند تاثیرگرفته ام.
نمیتوانم این را رد کنم. اما تلقی من از رمان این است. نه تنها تلقی من، بلکه اصولا در تاریخ رمان هم با همین مواجه میشویم. «تهرانیها» هم فکر نمیکنم رمان غیرمتعارف یا ضدجریانی باشد. همه اینها که شما گفتید هست اما خواننده همه چیز را در متن قصه دریافت میکند. در حقیقت، چیزی که در «تهرانیها» طرح میشود، موضوعیت واقعی در تاریخ هنر ندارد. یا اگر دارد من از آن مطلع نیستم. اینکه چه فرمهایی روایی در تاریخ هنر تکرار میشود به حیطه رمان تعلق دارد. درحقیقت، ادبیات، فضای بزرگ و لایتناهی میان تمام چیرها را پرمیکند. فرض کنید فضایی مثل یک استادیوم ورزشی را تصور کنید که ستونهایی به ضخامت مداد از سقف تا زمین امتداد داشته باشند. چند ستون؟ صدستون... اما آنچه میمیاند حجم خالی بسیار بزرگی است. آن ستونها همه دانش ما هستند. مثلا جامعهشناسی، روانشناسی یا تاریخ هنر و ادبیات و رمان چیست. تمام آن محیط خالی اطراف این ستونها. رمان میتواند با حیطه چیزهای دیگر مماس شود. به آنها ورود کند.
در حالی که میگویید قصه برایتان مهم بوده اما «تهرانیها» در عین حال یک مقاله مطول در نقد تاریخ هنر هم هست.
نمیدانم. این را بهتر است شما، خوانندگان و منتقدان بگویند. میدانید از بین تمام اشخاص، فقط یک نفر، یعنی نویسنده اثر، آن را از زاویه متقاوتی میبیند. همان حکایتی که هرکس صدای خودش را به واسطه گوش درونی، جور دیگری میشنود که کس دیگری آن را نمیشنود. حالا هرچه شما اصرار کنید که صدای خوب است یا صدای تو بد است. نویسنده تنها به آنچه خودش دیده و تجربه کرده واقف است. من قصه نوشتم. خواهید دید که در کتابهای بعدی هم با اینکه کاراکترها چه بسا حرفه و مشغولیت دیگری دارند، اما رویکرد رمان مشابه «تهرانیها» است.
در این رمان، ارجاعات بسیاری به سیمرغ و هدهد شده است. اما به طور کلی، روایت در اینجا کاملا وامدار راویت عطار نیست و به نوعی ما با شکست سیمرغ مواجهیم. سیمرغی که هرگز به اتحاد نمی رسند و در نتیجه تک افتادهاند.
- متامورفیسم را چطور تعریف میکنید؟
متامورفیسم را به فارسی دگردیسی یا دگرگونی ترجمه میکنند. اما میدانیم که این کلمات تکافوی معنی را ندارد. در عین حال، متامورفیسمس اسم کتاب معروف اووید است که اتفاقا با ترجمه آقای کزازی که خب معرف حضور هست به فارسی ترجمه شده. اما نسخه انگلیسی اش هم در اینترنت در دسترس است. مسئله دگردیسی یک بدن به بدن دیگر است. همانکه هرانسانی که تا کهنسالی برسد آن را تجربه کرده است چرا که بدنی کوچک در طول پنجاه شصت سال یا بیشتر مدام دگردیسی مییابد. همچنی مرلوپونتی یا دولوز رویکرد فلسفی به این مفهوم داشتند. اینها که میگویم سیاهه متامورفیسم نیست بلکه چیزی است که در پسزمینه «تهرانیها» حضور دارد. متامورفیسم یک مفهوم عمیقا ادبی است. نگاه کنید به تمام گنجینه ادبی بشر. در افسانههای تمام جهان شاهزاده، یعنی مردجوان خوش سیما طلسم میشود. به قورباغه یا سنگ بدل میشود. در قصه سیندرلا...ادبیات عرصه این دگردیسیهای جسمانی است. در قصههای مذهبی همین طور. و در ادبیات مدرن مسخ را به یاد میآوریم. اگر درباره مفهوم متامورفیسم در «تهرانیها» بگویم لطف خواندن آن از بین میرود.
اصولن چه نگاهی به باز خوانی ادبیات کهن ایران دارید؟ آیا «تهرانیها» میتواند در این جرگه قرار بگیرد؟
من آکادمیسین یا استاد ادبیات نیستم. نگاه من به بازخوانی ادبیات کهن همین کتاب است. اما «تهرانیها» بعید است با هیچ معیاری جزو بازخوانی ادبیات کهن قراربگیرد.
کمی درباره مهندسی پلات این رمان صحبت کنیم. در سه فصل نخست کتاب، در هر فصل ما با کاراکترهای جدیدی مواجه میشویم و انگار داستان در شروع هر فصل، از نقطه صفر، شروع میشود. کاراکترهای متنوع و مخاطبی که تا انتهای فصل سوم یعنی بیشتر از سیصد صفحه هنوز نمی داند که آدمهای فصلهای مختلف چه ارتباطی با هم دارند؟
- اجازه بدهید کمی درباره رابطه روایت هزار و یک شبی و ساختار نمایشنامههای سه پردهای و پنج پرداهای صحبت کنیم. ساختار آکاردئونی یا موزاییکی قصههای هزار و یک شب که البته یک روایت بنیادین دارد که همان قصه شهرزاد و پادشاه است. و داخل این قصه بنیادین، داستانهای دیگری را به صورت آکاردئونی در کنار هم قرار میدهد. همین ساختار در «دیکامرون » هم دیده میشود. اما این چه ارتباطی با ساختار نمایشنامههای خوش ساخت دارد؟
گروه موسیقی بیک که در رمان میبینم چقدر با گروههای موزیک دهه چهل منطبق است؟نمونهای وجود دارد؟
خاطرات یا تجربه های پدرت در نوشتن این فصل موثر بود؟
والله همانطور که میدانید پدرم نزدیک به چهار دهه مایستر گروه کنترباس ارکستر سموفنیک تهران بود. یعنی فعالیت پدر من متمرکز بود بر موزیک کلاسیک. در تمام سطوح، از آموزش گرفته تا اجرا. اما پدرم در دوره دانشجویی مدتی در باشگاه آمریکاییها موزیک جز اجرا میکرده است. مخاطبان این اجراها، آمریکاییها بودهاند. تصویرهایی که در این رمان از اجرای چارواوه میبیند ملهم از خاطراتی است که پدرم برایم گفت. اتفاقا به عنوان یک دغدغه شخصی، در یک صحنه از رمان، تصویری از پدرم را گنجاندم. تصویری است که بعضی از خوانندگان، یعنی دوستان نزدیکم متوجه آن شدند و شاید بعضی دیگر از خوانندگان هم متوجه نکته شخصی آن شده باشند. اما با این وجود هشتاد درصد آن چیزهایی که به نظر میآید از منبعی فراهم شده، ساخته و پرداخته تخیل است. اصلا هم عجیب نیست. چونکار من همین است. شغل داستان نویس، تخیل و پرداخت تخیل است. تخیل هم به نظر من یک چیز است. تخیل دیگری. آدم دیگری را که در شرایط متفاوتی است تخیل کنی و بتوانی با او همدلی کنی. خب وقتی کار من این است به این خاطر که آن را انجام دادهام نباید کسی تعحب کند. داستان همین است. خاطره که نیست. این را هم بگویم مشغول نوشتن داستانی هستم که مشخصا به پدرم و ارکستر سمفونیک مربوط است. اما به شما اطمینان میدهم وود استاکی در خوزستان روی نداده است.
نه! من فکر میکنم تو اینجا جعل را با اتفاقهای مشابه بازسازی کردهای!
صددرصد درست میگویی. اصولا داستان چیست؟ امر ممکن است. یعنی سازمان ثبت احوال هرگز شناسنامه فردی به اسم بیک رادشم را که ویولن بزند و بعد بند راک راه بیندازد و فلان فلان صادر نکرده اما درعین حال ممکن بود همه اینها روی بدهد.
نمیدانم این نکته را چقدر میتوان به عنوان سوال مطرح کرد. توجه به دوگانگی و جفت در کتاب هست. در تمام فصلها. مثلا تمام فصلها با نگاه به یک رابطه روایت میشود. شاپور و پوران، کاترین و رحمت و ...کریستین و آندره آ...
درست است. خب این هم یک ویژگی این رمان است. همانطور که خودت گفتی سئوالی نیست. شما دقیق میخوانید و تشخیص درست میدهید. همین است.
نظرات