زندهیاد محمدابراهیم باستانیپاریزی، مورخی بود نکتهسنج که با احاطه وسیع به تاریخ و ذوق سرشار در نویسندگی و شاعری، رویدادها را زیر ذرهبین دید تاریخی خویش قرار میداد و باور داشت: «این تاریخ است که ملتها را تغییر میدهد و تحولها را تغذیه و سیراب میکند و درس عبرت به خلایق میبخشد.»
باستانی از سال ۱۳۳۸ مدیر مجله داخلی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و سال ۱۳۸۷ بازنشسته شد. شوق نویسندگی از کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند «حبلالمتین»، «آینده» و «مهر» برانگیخته شد. باستانی نخستین نوشتههای خود را در قالب روزنامهای به نام «باستان» و مجلهای به نام «ندای پاریز» منتشر کرد. نخستین نوشته او در مطبوعات آن زمان مقالهای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجله «بیداری کرمان» چاپ شد.
پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبانهای عربی و فرانسه مقالههای بیشماری در روزنامهها و مجلههایی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنیها، یغما، راهنمای کتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کرد. علاوه بر دهها مقاله منتشره در نشریات مختلف، از باستانی ۶۰ کتاب چاپ شده که از جمله آنها میتوان به پیغمبر دزدان، نشریه فرهنگ کرمان، راهنمای آثار تاریخی کرمان، دوره مجله هفتواد، تاریخ کرمان، منابع و مآخذ تاریخ کرمان، سلجوقیان و غز در کرمان، فرماندهان کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ شیخ یحیی)، جغرافیای کرمان (تصحیح و تحشیه جغرافی وزیری)، گنجعلیخان، وادی هفتواد، تاریخ شاهی قراختائیان، تذکره صفویه کرمان، خاتون هفتقلعه، آسیای هفتسنگ، نای هفتبند، هشتالهفت، ذوالقرنین یا کوروش کبیر، تلاش آزادی، یعقوب لیث، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، از پاریز تا پاریس، شاهنامه آخرش خوش است، خودمشتمالی و گذار زن از گدار تاریخ اشاره کرد.
باستانیپاریزی درباره مفاهیم تاریخی بر این باور بود که: «جامعه از تاریخ چه میخواهد؟ جامعه مایل است که تاریخ، مثل بسیاری از منابع دیگر فرهنگی یک مملکت، برای هر یک از افراد آن ملت، یک «شخصیت ثابت» و قابل اعتنا و درخور احترام پدید آورد، چه ثابت شده است که در برابر حوادث و پیشامدهای روزگار، تنها کسانی پایدار و بردبار و خوددار و حلیم و چارهجو هستند که از یک «شخصیت ثابت» برخوردار باشند. اشخاصی که از جهت روانی نتوانند شخصیت خود را توجیه کنند و نقص شخصیت و بیماری تزلزل و فساد شخصیت داشته و درباره هویت خود دچار تردید باشند: « هرگز افراد قابل اطمینانی برای یک جامعه نخواهند بود...
این حرفی است که من بر اساس نظریات اهل نظر و استادان تاریخ و جامعهشناسی، در نای هفتبند، ذکر کردهام و فکر نکنم امروز چیزی بر آن بتوانم بیفزایم. اما تاریخ کرونولوژیک؟ اول آنکه من به معنای واقعی یک مورخ نیستم که تاریخ امروز را بنویسم و ثانی آنکه، ظاهراً دوران نوشتن تاریخهای کرونولوژیک به روال سابق سپری شده است و ثالث آنکه هماکنون شما مطبوعاتیها، روزنامهنویسها، رپورترها، فیلمبردارهای تلویزیون، مشغول نوشتن و تنظیم تاریخ کرونولوژیک ایران و دنیا هستید، خیلی مستندتر و مفصلتر از تاریخی که فیالمثل هدایت صاحب روضهالصفا برای قاجاریه نوشت، یا شرفالدین یزدی صاحب ظفرنامه برای تیمور، یا اسکندربیک منشی صاحب عالمآرا برای شاهعباس.
دورههای جراید شما همان تاریخ کرونولوژیک آینده است. اما میزان اعتبار آن البته این دیگر بستگی به ایمان و درستی و بینظری شما دارد، تا تیتر موضوع را چگونه انتخاب کنید و با چه حروفی آن را به چاپ برسانید و مربوط به کدام سرویس شما باشد؟ سرویس سیاسی؟ یا فرهنگی یا اقتصادی؟ خیلی از حرفهایی که شما میزنید و مینویسید، با اینکه مطابق با واقع نیست، با همه اینها از حرفهای صاحب عالم آرا یا راویان مورد اعتماد طبری، قابل اطمینانتر و شاید به غرض کمتر آلوده باشد!»
باستانی مورخ زنده بود و به همین دلیل به خوبی اهمیت تاثیر فرهنگ را بر حیات اجتماعی درک میکرد. این تاریخنگار شیرین سخن اهمیت فرهنگ را در کتاب «پاریز تا پاریس» چنین توصیف کرده است: «از معلمین آن روز من، هنوز آقای سیداحمد هدایتزادهنبوی پاریزی و همچنین یحیی سالمیپاریزی حیات دارند. آقای هدایتزاده نزدیک ۹۰ سال عمر دارد و همین روزها کاغذی به من نوشته بود و طی آن متذکر شده بود که تعداد فرزندان و نوهها و نتیجههای او از ۱۲۷ تن گذشته و هر سالی ۱۰، ۱۲ نفر به آنها اضافه میشود. هم او بود که ۲۰ سال پیش، وقتی من در پاریس بودم (یک سالی فرصت مطالعاتی) نامهای از پاریز به پاریس برای من نوشت و در آن تذکر داده بود که هر وقت به زیارت قبر ویکتورهوگو میروی، از جانب من سید اولاد پیغمبر نیز فاتحهای بر مزار هوگو بخوان. چه سالها پیش از آن، یعنی ۵۰ سال پیش بود که من، در پاریز ترجمه بینوایان هوگو را در حضور پدرم و این معلم میخواندم، یا ایشان برای پدرم میخواندند و من هم گوش میدادم و این از کتبی بود که در تکوین حیات من سخت موثر بود.
وقتی من کتاب از پاریز تا پاریس را چاپ میکردم، در آنجا نوشتم که اگر ناپلئون با لژیونهای سپاهش، به ایران آمده بود، تا این حد نمیتوانست در در و دهات این مملکت نفوذ داشته باشد که امثال ویکتور هوگو داشتند! نه شارلمانی و نه دوگل هیچکدام قدرت و نفوذی تا این پایه را در عالم نداشتهاند.»
نظر شما