علی تسلیمی درباره مهمترین آسیبی که فقدان نقد وارد میکند،میگوید: وقتی اثر بد فهمیده بشود، نقدها بد باشند و منتقدان هم بد بفهمند نتیجه این میشود که نویسنده در آن زمان به پوچی میرسد و این بزرگترین آسیب است و جامعه ایرانی را ناامید میکند.
به نظرتان وقت آن نرسیده که ما هم برای خودمان یک مکتب ادبی داشته باشیم تا بتوانیم آثار ایرانی را با توجه به آن نقد کنیم ؟به عنوان مثال در بحت اسطورهشناسی می توان این مکتب را ایجاد کرد و سوال اصلی ام این است که میتوانیم نظریه خودمان را داشته باشیم یا خیر؟
گمان کنم منظور شما نظریه نقد ادبی است. بله می توان با چنین نظریهای به مطالعه آثار خودمان مانند افسانههای محلی و اسطورههای کهن خودمان بپردازیم. در ملل دیگر هم وضع به همین منوال است. مثلا کوروساوا در فیلم «رویاها» درواقع اسطورهها و افسانههای ملت خودش را مطرح کرده است. کوبایاشی هم افسانههای ژاپن را بازآفرینی کرده و یوکو میشیما در کتاب « معبد طلایی» به طرح اسطورههای ژاپنی پرداخته است. ما هم میتوانیم نظریه اسطورهشناختی ایجاد کنیم تا حالت بومی پیدا کند. البته درباره شاهنامه کارهایی شده است و بحث جایگزین کردن «چشم اسفندیار» به جای «پاشنه آشیل» هم مطرح شد. ما میتوانیم تئوریهای منسجمی برای اسطورههای خود ایجاد کنیم. خودم این کار را به وفور انجام دادهام. در کتاب «رباعیهای خیام» به جای عقده ادیپ که عقده پدرکشی است، عقده کاووس یعنی عقده پسرکشی را مطرح کردهام. در کتاب مکاتب ادبی هم به این مساله اشاراتی داشتهام. در کتاب «پیام هدایت» هم به الگوهای شرقی پرداختهام. ایرانیان زیاد به این مساله فکر نکردهاند و با مفهوم نظریه آشنایی ندارند. من حرفها و ساختارهایی از خیام و هدایت استخراج کردهام تا بتوان از آن در جای دیگری استفاده کرد و مقدمات نظریهپردازی را به نحوی فراهم آوردهام. اما مکاتب ادبی هنوز در ایران به خوبی معرفی نشده است. البته این کار حاشیهای من است و کار اصلیام همان تکمیل سهگانههاست که به آن اشاره کردم.
دو گروه از جامعه ادبی به حوزه نقد وارد میشوند، اساتید دانشگاهی و همچنین نویسندگان نیز گاهی در نقد و تحلیل آثار ادبی دستی دارند، نقد و تحلیل کدام گروه را بنیادی تر میدانید؟
به نظرم نقد دانشگاهی اصولیتر است چون نقدونظر نویسندگان کمی با حب و بغض و تعارفات آمیخته میشود.
ضرورت ایجاد رشته نقد ادبی در دانشگاه چقدر است و تا چه حد در ارتقا این رشته و همچنین ادبیات میتواند موثر واقع شود؟
البته در مقطع ارشد این رشته به وجود آمد اما مشکلاتی وجود داشت و اعزام دانشجویی صورت نگرفت. ایجاد این رشته ضرورت دارد. به عنوان مثال عدهای میآیند و مطالب گفتوگویی باختین را در شعر حافظ پیدا میکنند در صورتی که باختین چنین هدفی نداشته است. گفتوگوی باختین یک نوع جدل است و با مخالفخوانی همراه میشود و در کل حافظ را نمیشود با باختین بررسی کرد. برخی عرفای خودمان را با کافکا بررسی کرده اند و به نظر من این موارد ممکن نیست. اکثر نقدهایی که به نام آکادمیک صورت میگیرد از این ناحیه دچار ضربه و آسیب است. در ایران نقد ادبی را خراب میکنند چون فارغالتحصیل نقد ادبی نداریم.
نظرتان درباره اینکه خود نویسندگان وارد حوزه نقد ادبی شوند، چیست؟
البته برخی از نویسندگان آثار ادبی مانند رمان یا شعر هم اهل نقد هستند مانند نیما که هم شاعر بود و هم نظریهپرداز. برخی هم هستند که اصولا مخالفان خواندن تحلیلها و کتابهای نقد و تحلیل ادبی هستند که به هیچ وجه صلاحیت و توانایی این کار را ندارند.
این توانایی از کجا میآید؟ از تحصیل یا پشتکار شخصی؟
این کار با پشتکار شخصی به دست میآید. در کشوری مانند ایران با شرایطی که دانشگاهها دارد با پشتکار شخصی بهتر میتوان به این هدف رسید. دانشگاههای خارجی سالهاست که در این رشته فعالیت کردهاند و اساتید کارکشته دارند و میتوان در آن دانشگاهها نظریات نقد ادبی را بهخوبی فراگرفت. در ایران کتابهای نقد را خودم خواندهام. در دانشگاه نه نقد بوده نه منتقد. بهنظرم در شرایط فعلی در منزل بهتر میتوان در کار نقد پیشرفت کرد و البته با ایجاد رشته نقد ادبی در دانشگاه در سالهای آتی میتوان از طریق آکادمیک هم وارد حوزه نقد شد.
در نقد ادبی رویکردهای مختلفی وجود دارد مانند رویکرد تاریخی، روانشناختی، جامعهشناختی و ... نقد امروز ما بیشتر میتواند با تکیه بر کدام رویکرد در نقد و تحلیل آثار ادبی موفق عمل کند؟
من همچنان نقد محتوایی را به نقد تئوری ترجیح میدهم. از بهترین رویکردهای نقد محتوایی جامعهشناختی و روانشناختی است. البته جامعهشناختی را جذابتر از روانشناسی میدانم. ولی با تمام این شرایط علاقهمند به نقد محتوایی هستم در واقع نقدهای ساختاری ارجاعات کمتری به واقعیت بیرونی دارند و بیشتر دچار خود ارجاعیاند. بنابراین نقد از رویکرد جامعهشناختی و روانشناختی بهتر است.
نقد ادبی با نقد سایر متون چه تفاوتی دارد؟
به قول نیما نقد ادبی ذوقیتر است. از آنجایی که ادبیات خواننده را بیشتر تحت تاثیر قرار میدهد تا به عنوان مثال متنی فلسفی، بنابراین نقد ادبی مقداری دشوارتر است.
بحث سلیقه هم در آن مطرح میشود
بله در ادبیات کار دشوارتر است چون سلیقه پیشتر میرود. فرقش هم همین است. تفاوت نقد یک کتاب فلسفی با نقد یک کتاب ادبی این است که آنها قانونمدارترند واین ها سلیقهمدارتر.
به نظرشما فقدان نقد موثر چه آسیبی به ادبیات معاصر ما زده است؟
وقتی اثری خوب و منتقدانه و اصولی نقد نشود خود نویسنده را هم مایوس میکند. به عنوان مثال کتابهای مرا هم نقد کردهاند و کسی به بحث اصلی من وارد نشده است. بگذارید از بوف کور مثالی بیاورم.
جمالزاده که دارالمجانین را نوشت و او را دیوانه خواند، نقد ضعیفی هم جلال آل احمد به بوف کور نوشت، خود مینوی هم که دوست هدایت بود به عینک کاراکتر نقد کرد و در نهایت صادق هدایت هم درباره سیلان ذهن بودن متن توضیح داد. وقتی خواننده بد داشته باشید از آنجایی که مستمع صاحب سخن را بر ذوق میآورد نتیجه این می شود که مستمع نداریم و به پوچی میرسیم. صادق هدایت هم وقتی دید او را نمیفهمند از زندگی سیر شد و این آسیب بزرگی است. وقتی رمان خوبی مینویسی که به 28 زبان زنده دنیا ترجمه میشود (هیچ اثر ایرانی به 28 زبان ترجمه نشده است) اما در زمان حیاتت 28 نفر هم نباشند که رمانت را خوب فهمیده باشند، به پوچی میرسی. این بدخوانیها و کجخوانیها اولین آسیبی که میزند به خود نویسنده است و او را دچار ناامیدی میکند. وقتی شما مینویسید که پوچگرا نیستید. آدم پوچگرا هیچ کاری نمیتواند بکند. صادق هدایت هنگام نوشتن که نمیتواند پوچگرا باشد اگر این طور باشد خودش را از همان اول میکشد. این دیگران هستند که با نفهمیدن یک اثر نویسنده را میکشند. وقتی اثر بد فهمیده بشود، نقدها بد باشند و منتقدان هم بد بفهمند نتیجه این میشود که نویسنده در آن زمان به پوچی میرسد و این بزرگترین آسیب است و جامعه ایرانی را ناامید میکند. شاید عوامل دیگری هم این میان هستند که میخواهند اثری غیرمتعهدانه نوشته شود و ...
چه اثری در حال نوشتن یا انتشار دارید؟
رمانی کوتاه به نام «سایه شغال» زیر چاپ دارم و ناشر آن به احتمال زیاد کتابآمه خواهد بود. قسمت سوم سهگانه نقدم را هم تکمیل کردهام. قسمت اول آن «رباعیهای خیام، نظریه کیمیت زمان» و قسمت دوم «پیام هدایت، نظریه شرق و غربشناسی» است. قسمت سوم این سهگانه نیماست و نظریههای که مربوط به آثار نیما و امثال نیما میشود. از آن نظریهها، اندیشههایی استخراج کردهام. این نظریه را اگر بخواهم در یک کلمه بیان کنم معنایش واضح نمیشود و چون کسی تابهحال آن را مطرح نکرده ممکن است دچار اشکال شود اما بینشهای من بینشهای شرقی است که البته منکر تاثیر بینشهای غربی در آن هم نمیشوم اما اساس کار من بینشهای شرقی است.
نظر شما