شاید در دنیای امروز کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که عاشق نوشتن باشد اما دوست نداشته باشد تا کتابش زیر خط چاپ برود. مش حسن یکی از این شخصیتهای جذاب حوزه فرهنگ است که با وجود نوشتن بیش از 500 کتاب خطی، علاقهای به چاپ هیچ کدام از آنها ندارد و میگوید وقتی نویسندگان مطرح کتاب 200 نسخهای چاپ میکنند و نمیفروشند، چه دلیل دارد که من دست به انتشار کتاب بزنم.
آدرس تقاطع خیابان جنتآباد-خیابان لاله شرقی را نشان میداد، ما به راه افتادیم و سر ساعت 15 به محل قرار رسیدیم. به پلاک مورد نظر که نزدیک شدیم مردی 50 ساله با سبیلهای پرپشت و لباس و کلاه محلی جلوی در ایستاده بود و به محض آنکه چشمان ما روی پلاک در خانه قفل شد به سمت ما آمد و باصدای بلند احوال پرسی گرمی با ما داشت. در معادلاتم دچار مشکل شده بودم؛ چراکه انتظار همچنین چهره و اندامی را از یک مرد 70 ساله نداشتم اما او انصافا جوانتر به نظر میرسید و اگر از افرادی که از جلوی بستنیفروشی او در حال عبور بودند، میپرسیدیم کسی حدسش را هم نمیزد که بیش از 50 سال داشته باشد.
مش حسن جلوتر از ما حرکت کرد و در ورودی خانه را باز کرد؛ از بدو ورود با صحنه خیرهکنندهای روبهرو شدم. درست از مقابل در ورودی کتابهای متعددی به دیوارها آویزان شده بود و تصویر زیبایی را جلوی چشمهای انسان نمایان میکرد. از راهروهای کتابی خانه گذشتیم تا به کلبه «مش حسن» رسیدیم. در و دیوار پر از کتاب، اجناس عتیقه و وسایلی بود که مش حسن با مواد بازیافتی آنها را ساخته بود.
یکی از کتابهای داخل راهرو را برداشتم در صفحه نخست آن بیوگرافی مختصری از مش حسن نوشته بود. «مش حسن جعفرینژاد دامغانی در سال 1327 در روستای دولتآباد دامغان به دنیا آمد.» همین چهار عدد کافی بود که پی ببرم سنش را درست حدس نزده بودم.
بعد از کلی گشت و گذار داخل منزل مش حسن که بیتشبیه به یک گالری یا موزه خانگی نبود، پای صحبتهای او نشستم. او در توضیح داستان نویسندگی و شروع فعالیتهایش گفت: خوب بهخاطر دارم که در کودکی مادرم مدام میگفت درس بخوان و نمیخواندم و دائما او ناراحت بود و سرانجام درس را تا کلاس ششم ادامه دادم و بعد ولش کردم. البته باید به این موضوع توجه کنید که در آن زمان کلاس ششم مدرک معتبری بود و با این مدرک افراد خلبان میشدند. به هر حال من علاقهای به درس خواندن نداشتم و دائم به فکر چوپانی، جالیزبانی و چپرکاری بودم. خوب به خاطر دارم، سال 42 برادرم داشت به تهران میرفت. به او پول دادم و گفتم به بازار که رفتی بهترین دفتر را برای من بخر. قصد داشتم دل مادر را به دست بیاورم.
او اعتقاد دارد که تمام موفقیتهایش در زندگی به دلیل دعای مادر است و در این رابطه میگوید: من با شش کلاس سواد آثار بسیار زیادی را منتشر کردهام و معتقدم که همه اینها به دلیل دعای مادر بوده است؛ چراکه همه ما انسانهای باسوادی را میشناسیم که یک نقطه نمیتوانند بنویسند.
مش حسن تعداد کتابهایش از دستش در رفته است و نمیداند دقیقا چند کتاب دارد. او در این باره به ما گفت: نمیدانم واقعا تا به حال چند کتاب خطی نوشتهام اما احساس میکنم که بیشتر از 500 اثر نوشتهام. از آثار خاصم میتوانم به کتابهای 50 متری که روی بنر نوشته شده، اشاره کنم. کتابی که یک قرقره بالا و یک قرقره پایین دارد و به وسیله یک دسته ورقها چرخانده میشود و مخاطب میتواند مطالب را بخواند. همچنین عکسهایی در این کتاب آمده است که توسط برادرم استاد قاسم جعفری نقاشی شده است. در این کتاب 50 متری خاطرات روستای دولتآباد دامغان از سال 34 تا 41 به شکل داستانی و روایی آمده است.
او به سراغ کتاب 50 متری دیگری میرود و میگوید: کتاب 50 متری دیگری که در گالری وجود دارد، گلچینی از جملات ناب است که در آن سخنان بزرگان حوزههای مختلف با خط نستعلیق آمده است که دوستان با چرخاندن رول کتاب میتوانند با پندهای بزرگان آشنا شوند. پندهایی که اگر ما به درستی به آنها گوش دهیم، هرکدام از آنها میتواند مسیر زندگی ما را تغییر میدهد.
مش حسن علاقهای به انتشار کتابهایش در قالب کتاب کاغذی ندارد و میگوید: من کتابهایم را همین طوری که هست دوست دارم؛ زیرا دلیلی برای انتشار کتابها وجود ندارد. در حال حاضر، نویسندگان مطرح و پرطرفدار نیز در فروش آثارشان ماندهاند و آثارشان را در تیراژ 200 نسخه چاپ میکنند. در چنین شرایطی برای چه باید به فکر چاپ کتاب باشم؟ در حال حاضر و بعد از 50 سال نوشتن به قدری دستم تند شده است که اگر مطلب داشته باشم، شبی یک کتاب مینویسم و همین برای من لذتبخش است.
این نویسنده میگوید که بیشتر نوشتههایش از خودش است اما گاهی دست به انتشار آثاری میزند که گلچینی از داستانها و بیانات بزرگان است. او در این رابطه میگوید: من بیشتر علاقه دارم، آثاری که مینویسم از خودم باشد و در این رابطه به سراغ موضوعات مختلف میروم. در همین راستا یک مجموعهای دارم که در آن تمام خاطراتم را آوردهام. یا چند وقت پیش به فکرم خطور کرد تا ادامه داستان «چوپان دروغگو» را بنویسم. در این داستان آن برهای که توسط گرگ خورده شده بود، به خواب پدربزرگش آمده است و به پدربزرگش میگوید که از جایی که هست، راضی است!
او از شرایطش راضی است و در همه این سالها دغدغه این را نداشته که به شکل جدی به کار کتاب بپردازد و با حضور در کلاسهای داستاننویسی اصول نویسندگی را یاد بگیرد. مش حسن تنها لذت نوشتن را دوست دارد و مانند خیلی از جوانان امروز به دلیل مطرح شدن نمینویسد.
مش حسن آثارش را روی پارچه بنر، گونی، آستری، دفترچه و هر چیزی که از نظرش مناسب باشد مینویسد و در توضیح این موضوع میگوید: من کتاب دستی مینویسم و باید ماندگار باشد به همین دلیل از بنر یا آلبومهای کاغذ دیواری برای تولید کتابهایم استفاده میکنم. از طرفی من چاپخانه بنر دارم و این بنرها باقیمانده پارچههایی است که مردم سفارش دادهاند؛ به همین دلیل از باقی مانده بنرها دفتر درست میکنم و داخل آنها مینویسم تا از حداقل امکانات، حداکثر استفاده را بکنم. همچنین ما وقتی رول بنر میخریم، رولها داخل یک گونی قرار دارد که جنس بسیار جالبی دارد و بد نیست که بگویم من کتابهای بسیار زیادی را روی همین گونیها نوشتهام.
او به شدت از بهکار بردن کلمه «دهاتی» برای آدمهای بیفرهنگ بدش میآید و میگوید به همین دلیل اصرار دارم که خودم را دهاتی مطرح کنم و در این رابطه میگوید: دهاتیها با جان دل به پرورش دام و میوه میپردازند تا تمام مردم بتوانند از آن استفاده کنند اما من نمیدانم که چرا وقتی یک فردی یک حرکت ناشایستی انجام میدهد و برای مثال زباله روی زمین میریزد به او دهاتی میگویند. آیا مگر افراد دهاتی این گونه رفتار میکنند؟ من قصد دارم تا با اصرار روی کلمه دهاتی به مردم بگویم که دهاتیها به شدت انسانهای بافرهنگی هستند.
مش حسن شغلهای بسیار زیادی را تجربه کرده است و در این رابطه میگوید: من هیچ وقت به دنبال پول درآوردن نبودم و اگر امروز سرمایه اندکی هم دارم لطف خداست. من از سن کم کار کردن را شروع کردم و تا به امروز صد شغل عوض کردهام و اگر قرار باشد حق به حقدار برسد باید رکورد تغییر شغل گینس را به من بدهند. من چوبان، جالیزبان، فروشنده میوه، کارمند دولت، راننده کامیون، و فروشنده دام و ... بودم.
او یاد خاطرات دوران کارمندیاش میافتد و میگوید: خوب به یاد دارم که در سال 53 کارمند وزارت بهداری بودم و بعد از چهل روز از استخدامم دیگر سر کار نرفتم تا اینکه به من زنگ زدند و گفتند به این شکل نیست و باید بیایی و استعفا بدهی. رفتم و استعفا دادم، شغلی که خیلیها به دنبال آن بودند اما به درد من نمیخورد و من برای آن ساخته نشده بودم. بعد از آن در پاساژ مطلبخان دامغان یک مغازه خریدم و سیسمونی فروشی زدم. بعد از مدتی به سراغ فروش کاموا رفتم؛ بعد پارچهفروشی زدم. بعدها به تهران آمدم و به فروش پارچه کلیویی پرداختم اما بعد از مدتی از این کار هم زده شدم و به فروش لوازم ورزشی پرداختم. اینها را گفتم تا بگویم که صد کار عوض کردم اما دست از نوشتن نکشیدم . من هفتاد سال عمر از خدا گرفتم و در این مدت همه نوع لذتی دیدم اما هیچ کدام از این لذتها به اندازه نوشتن برای من جذاب نبود.
او به کتاب خریدن علاقه خاصی دارد؛ اما همیشه کتابهایش را از دستفروشان کنار خیابان تهیه میکند؛ چراکه معتقد است باید به این افراد کمک کرد.
از نخستین نمایشگاهش گفت که به عشق مادر و پدرش در روستای دولتآباد دامغان برگزار کرده است و خوشحال بود که این نمایشگاه با استقبال خوب مردم دامغان همراه شده است.
مشغول صحبت بودیم که صدای زنگ آمد و رضا سمائی از اعضای انجمن مجموعهداران به داخل آمد و به تعریف از مش حسن پرداخت و در تحسین فعالیتهای او گفت: ما مجموعهای داریم به نام انجمن مجموعهداران و در دل همین نشستها با استاد جعفری آشنا شدیم. با وی همکاری دارم و تکتوک به او سر میزنم تا ببینم که چه کاری انجام داده است.
این طراح دکوراسیون ادامه داد: ما در انجمن بیش از چهار هزار نفر عضو داریم که بیشتر این افراد شبیه آقای جعفری هستند اما در نقاط مختلف کشور حضور دارند و هر کدام به کاری مشغول هستند. استاد جعفری بسیار زحمتکش هستند و چقدر خوب میشود، اگر از این افراد حمایت کنیم تا بتوانند کارهای خود را در معرض دید دیگران قرار دهند. او با هزینه خود چنین فضایی را آماده کرده است اما این فضا بسیار کوچک است و او باید این گالری را در یک محیط حداقل 500 متری برپا کند و این نیازمند حمایت است.
مش حسن دو دختر و دو پسر دارد که همگی ازدواج کرده و سر خانه و زندگیشان رفتهاند، به همین جهت مش حسن این روزها تنها دغدغهاش خلق کارهای زیبا و ماندگار است. او کتاب میخواند اما به شدت علاقهمند به آثار دکتر علی شریعتی است و در این رابطه میگوید: به نظر من کلمه به کلمه و جمله به جمله صحبتهای شریعتی آموزنده است و میتواند نگاه انسان را به زندگی تغییر دهد. برای مثال وقتی شریعتی میگوید: «این جهان را به بیداری بگذرانید که سالها به اجبار خواهید خوابید.» کار را تمام میکند و ذهن آدم را قلقلک میدهد تا کمی بیشتر به جهان اطراف بیندیشد.
او شعر نمینویسد اما به شدت به خواندن شعر علاقه دارد و از میان شاعران، عاشق صائب است اما در کنار آن حافظ، سعدی و ملکالشعرای بهار را نیز دوست دارد و گاهی سری به آثارشان میزند.
مش حسن در کنار آثار خودش کتابخانهای دارد که در آن آرشیو تمام مجلات «گل آقا» موجود است. او میگوید که به طنز علاقه بسیار زیادی دارد و به همین دلیل این مجلات را از شماره یک تا شماره پایانی آرشیو کرده است. به اعتقاد من مش حس با دلش زندگی میکند و به همین دلیل زندگی بسیار زیبا و جذابی دارد که گوشهبهگوشه آن را کلمات پر کردهاند.
از مجموعه ظروف قدیمی، کامیونها و الاغهایش میگوید اما هیچ انتظاری از هیچکس جز خدا ندارد. تنها خواسته او در 70 سالگی این است که مسئولان او را کمک کنند تا بتواند برای افراد نیازمند کاری کند. او در این رابطه میگوید: خدا به من لطف کرده و این توفیق نصیب بنده شده است تا از سال 42 این مجموعه را گردآوری کنم و خیلی دوست دارم خدا مرا یاری دهد تا با یک سازمانی که در حوزه کارهای خیر فعالیت میکند، همکاری داشته باشم. من میخواهم از این مجموعه به نفع کمک به سازمانهای مردمی استفاده کنم. علاقهمندم که با این مجموعههایی که جمع کردهام کاری انجام دهم و حتی حاضرم که نمایشگاهی را به نفع «بیماران پروانه» دایر کنم تا تمام سود حاصل از این نمایشگاه و گالری به این بیماران اختصاص یابد.
دلم نمیآید که از این مجموعه دل بکنم اما چارهای نیست و باید از دنیای کتابهای مش حسن دل کند.
نظرات