روزنامه گاردین در گزارشی به موضوع نقش واقعیت و تخیل در رمانها و شرححال نویسندگان پرداخته و مرز باریک این دو در دنیای ادبیات را از دیدگاه نویسندگان بزرگ بیان کرده است.
نوشتن نویسنده در مورد خود زیاد مرسوم نبود و وقتی کسانی مانند ویرجینا وولف و ویندهام لوئیس این کار را شروع کردند، کارشان یک اختراع جدید قرن بیستم، مانند تمام اختراعات این سالها محسوب شد. هرچند در حال حاضر نیز شرححالنویسی در دنیای ادبیات یک ژانر محسوب نمیشود، ولی در دنیای داستانها و رمانها به خوبی جای خود را محکم کرده و حتی در سالهای اخیر به یک هنر تبدیل شده است. نویسندگان در داستانهای واقعی یا خیالی خود از حوادثی صحبت میکنند که به شخصه در زندگی تجربه کردهاند و حتی بسیاری از آنها شخصیتهای خیالی خود را از کسانی الهام میگیرند که خودشان در زندگی با آنها برخورد داشتهاند.
البته بسیاری هم با این گفته مخالف هستند که داستان برگرفته از واقعیت است. به عنوان مثال، لئون ادل مینویسد: «یک داستان شرححال نمیتواند تقلید یا کپی داستان واقعی زندگی باشد. چون رمان یا داستان عناصر خودش را دارد و هیچ وقت در زندگی واقعی نمیتوان آنها را مشاهده کرد.»
این سوال همیشه در طول تاریخ ادبیات جهان مطرح بوده که آیا همیشه نویسندگان از خاطرات خود در نوشتن استفاده میکردهاند؟ یا اینکه در خاطرات خود چقدر داستان و واقعیت را همزمان استفاده میکردند؟ شاید سردمدار این قضیه هنری جیمز، نویسنده آمریکایی-انگلیسی قرن نوزدهم باشد. وی یکی از چهرههای مهم ادبیات واقعگرایانه در قرن نوزدهم میلادی به شمار میرود و به صراحت از حوادث دنیای واقعی در داستانهای خود استفاده کرده است. جیمز در یادداشتهایش اینگونه درباره داستان و واقعیت صحبت میکند: «روزی میرسد همه به این باور میرسند که واقعیت نسبتی از داستان است و رابطه تنگاتنگی بین آنها وجود دارد.»
بسیاری دیگر از نویسندگان نیز مانند جیمز اعتقاد دارند داستان بخشی از واقعیت و زندگی روزمره مردم است و نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. فورد مادوکس فورد، رماننویس انگلیسی و صاحب رمان «سرباز خوب» نیز معتقد است: «کتاب داستان باید دقیق و بر اساس واقعیت نوشته شود. چون در غیر این صورت نمیتوان آن را باور کرد.»
فورد معمولاً در داستانهایش درباره کسانی مینوشت که خودش آنها راشناخته باشد. اچ.جی. ولز، خالق رمانهای علمی-تخیلی «ماشین زمان» و «جنگ دنیاها» درباره کتابهای شرححال میگوید: «این کتابها خاطرات تخیلی خوبی هستند که نویسنده از روی واقعیت مینویسد.»
به هر حال تاریخ ادبیات جهان به خصوص در دهههای اخیر نشان داده که نمیتوان مرزی برای داستان و واقعیت تعریف کرد و اگر یک نویسنده در همان ابتدا قید نکند که این رمان بر اساس واقعیت است یا تخیل هیچ کس قادر به تشخیص آن نخواهد بود.
وی.جی. سیبالد، نویسنده آلمانی و عضو آکادمی سوئد که از او به عنوان استاد نویسندگی بر اساس واقعیت یاد میشود، حقیقت و داستان را دورگهای خطاب میکند که نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. او در یادداشتهایش مینویسد: «این دو رگهها جایگزین یکدیگر نمیشوند چون دارای شاخصه و معنای متفاوتی هستند.» همانطور که سیبالد خاطر نشان میکند اهمیت واقعیت را در داستان نمیتوان انکار کرد و هر قدر انتخاب واقعیت و حوادث واقعی در داستان با هنر بیشتری همراه باشد نوشتهها همانقدر جذاب و عالی خواهند بود.
جنت مالکم، خبرنگار و منتقد مجله ادبی نیویورکر مینویسد: «ما درباره حقیقت چیز زیادی نمیدانیم. نویسندههایی که خاطرات خود را مینویسند نیز زیاد حوادث گذشته را به یاد نمیآورند و برای جذاب شدن مجبورند کمی تخیل به آن اضافه کنند. شرححالنویسی نوعی بازسازی گذشته محسوب میشود که حتی ممکن است به تحریف تاریخ نیز بینجامد.»
ویرجینیا وولف، در یکی از مقالات کتاب «لحظههای بودن» به نام «شرحی از گذشته» که در سال 1940 میلادی منتشر شده به صراحت میگوید به یادآوردن شخصیت مادرش برایش سخت است و درباره افکار مادرش از واژه تخیل و تصور استفاده میکند.
او مینویسد: «چقدر سخت است که یادم بیاید مادرم چگونه بود. از او تنها تصویر بعدازظهرهای تابستان یادم هست.» خود وولف سالهای پس از انتشار این مقاله اعتراف میکند که داستان زندگی انسان شبیه رنگین کمانی است که بعد از باران ظاهر میشود و نمیتوان زیاد روی دوام آن حساب کرد. این خاطرات میآیند و زود میروند. این خاطرات و واقعیات نوعی متفاوت از حقیقت هستند که هر انسانی برای خودش دارد که با رویاها و آرزوهایش گره خورده است.
نظر شما