مرتضی قاضی در گفتوگو با خبرنگار ایبنا، درباره ضرورت و انگیزه تالیف این اثر، توضیح داد: سال 1360 که محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران شد، برای اینکه در تاریخ جنگ تحریفی صورت نگیرد، دفتر سیاسی سپاه را مأمور کرد که در کنار هر فرمانده جنگ یک راوی قرار دهند و همه اتفاقات را بهصورت مکتوب و صوت، ثبت کنند. اینکار در ابتدا بهصورت محدود با چند راوی شروع شد و تا پایان جنگ گسترش پیدا کرد. ماحصل این پروژه، بیش از 50 هزار ساعت نوار ضبط شده و بیش از یک میلیون برگ سند موجود در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است.
وی با اشاره به اینکه روایتگری، به صبر و حوصله زیاد نیاز دارد، افزود: مهندس ابوالفضل موسوی از دوره اول مدرسه مفید که راوی محسن رضایی بود، تعدادی از بچههای دوره سوم مفید را بهعنوان راوی به دفتر سیاسی سپاه معرفی کرد. این بچهها در چند عملیات در کنار فرماندهها قرار گرفتند و روایتگری کردند. از بچههای دوره سوم مدرسه مفید 10 نفر به شهادت رسیدهاند که در بین آنها نام حسین جلاییپور، محسن فیض و حمید صالحی بهعنوان راوی دیده میشود.
مولف کتاب «حرفه ای: خاطرات مرحوم جواد شریفیراد» ادامه داد: در سال 1389 از سوی مرکز، مأمور به نوشتن کتابی درباره این سه شهید راوی شدم. سالها پیش همسرم زمانی که در رشته ریاضی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل بود، در یک کار پژوهشی بیش از 80 ساعت مصاحبه با بچههای دوره سوم مدرسه مفید انجام داده بود که از دوستان این سه راوی شهید بودند. با این پیشزمینه با همراهی همسرم، پژوهش روی این کار را آغاز کردم.
قاضی گفت: وقتی وارد جزئیات زندگی بچهها شدم، دیدم نمیتوانم به این سه شهید بدون توجه به جمعی که در آن حضور داشتند، بپردازم؛ جمعی که با هم درس میخواندند، دانشگاه رفتند و به جبهه اعزام شدند. جمع نزدیک به 30 نفره بچههای دوره سوم مفید در دوران جنگ بیش از اینکه در کنار خانوادهشان باشند، در کنار هم بودند؛ جمع آنها هویت داشت و سعی کردم این هویت جمعی را در کتاب به مخاطب نشان دهم و برای اینکار ناچار بودم فضای تربیتی مدرسه، اردوهای جهادی، درگیریهای ایدئولوژیک با گروهکها در سالهای ابتدایی انقلاب، فضای دانشگاه و جمع صمیمی بچهها در جبهه و پشت جبهه را ترسیم کنم. ویژگی مهم بچههای دوره سوم مدرسه مفید این است که در هر صحنهای حضور پیدا کرده و تلاش میکردند نقش متفاوتی از روال معمول ایفا کنند. آنها حتی در جبهه نیز فعالیتهای متفاوتی داشتند و سعی میکردند منشأ تحول باشند.
نویسنده کتاب «عملیات فریب» اظهار کرد: مباحث کتاب در 6 فصل تنظیم شده به اینصورت که از خاطرات مدرسه مفید شروع میشود و فصلهای دوم و سوم به ترتیب به حضور بچهها در دفاع مقدس و روایتگری آنها اختصاص دارند. در حقیقت کتاب با ترسیم هویت جمعی بچههای مفید آغاز میشود. در سه فصل پایانی بهطور ویژه به زندگی شهید حسین جلاییپور، شهید محسن فیض و شهید حمید صالحی پرداخته شده است. حدود یکسوم آخر کتاب به این سه فصل زندگینامه شخصی شهدا اختصاص دارد.
وی با اشاره به مراحل انجام این پژوهش، افزود: نخستین قدم، جمعآوری و دستهبندی منابع بود و سپس مصاحبه با راویان و دوستان و خانواده آنها انجام شد. تا سال 1392 تحقیقات به پایان رسید و در سال 93 متن را نوشتم؛ نگارش متن این کتاب حدود 6 ماه زمان برد. نزدیک به دو سال نیز مراحل اصلاح و طراحی طول کشید و در نهایت کتاب طی یک پروسه زمانی 6 ساله، در سال 1395 به چاپ رسید.
قاضی، این کتاب را در نگاه نخست یک «مدرسهنگاری» دانست و ادامه داد: برای درک ماجراهای زندگی این شهیدان، باید ابتدا فضای تربیتی مدرسه مفید و تاریخچه آنرا بشناسیم که در مقدمه و بخشهای ابتدایی کتاب تشریح شده است. بچههای مدرسه مفید درس خواندن و حضور در جبهه را همزمان انجام میدادند. آنها چند کار مهم را در دوران جنگ انجام دادهاند که از آنجمله میتوان به پایهگذاری اعزامهای دانشجویی اشاره کرد. آنها همچنین از اعضای اولیه واحد اطلاعات مهندسی بودند. حس مسئولیتپذیری این بچهها در کتاب کاملاً جریان دارد؛ در عین توجه به علمآموزی، حضور در جبهه را تکلیف خود میدانستند.
این نویسنده و پژهشگر حوزه دفاع مقدس، گفت: مباحث این کتاب، بخشی از واقعیتهای جنگ است که تا به حال بازگو نشده است. برای مخاطب امروزی که فردگرا شده، آشنایی با هویت جمعی این راویان شهید، مفید و جذاب خواهد بود و میتواند بهعنوان الگو مطرح باشد.
برگی از دفتر زندگی یک شهید
در بخشی از زندگینامه شهید حسین جلاییپور میخوانیم: «همیشه زنگ در را که میزد، پیش از آنکه مادر چیزی بپرسد، میگفت: «انا حسین بن علی». حسین، پسر چهارم حاج علی جلاییپور، از بازاریهای قدیم تهران بود. حاج علی مذهبی و اهل هیات و روضه بود. در چهارراه مولوی یا میدان امینالسلطان سابق مغازه داشت و کاسبی میکرد. اهل زورخانه و ورزش پهلوانی هم بود. به قول معروف پهلوان زنگی بود، پا که میگذاشت توی زورخانه، مرشد برایش زنگ میزد. بعد از انقلاب، زمان آقای غفوریفرد هم، مدتی رئیس ورزش باستانی شد....
سال 1360 ، برادر بزرگ حسين، محمدرضا، كه تازه وارد سپاه شده بود، بهدست منافقين ترور شد. سال 1361 هم عليرضا، برادر ديگر حسين، كه طلبه حوزه علميه قم بود، در عمليات بيتالمقدس شهيد شد. شهادت محمدرضا و عليرضا براى خانواده جلاییپور خيلى سنگين بود. بار سنگين اين شهادت روى دوش حسين بود. حسین در خانه عصای دست پدر و مادرش شده بود. همه میدانستند نبودن حسین برای پدر و مادر داغدیدهاش، حکم تیر خلاص را دارد، اما حسین به بهانه آنکه خط مقدم نمیرود و پشت جبهه میماند، بالاخره رضایت مادر را برای رفتن گرفت. تکیه کلام حسین به مادرش این بود: «مادر، جنگ داره به سرنوشت نهاییش نزدیک میشه. شما دوست داری من مثل یه مرغ توی قفس بمونم؟» بالاخره دل مادر نرم شد و حسین راهی جبهه شد...»
نظر شما