«کوچه ابرهای گمشده» نوشته کوروش اسدی از رمانهایی است که بحث و نظر درباره آن کم نشده است. برخی از منتقدان آن را از رمانهای مهم منتشر شده در دهههای اخیر نام بردهاند و در جایزه دو سالانه داستان شیراز برگزیده شده است و در چند جایزه دیگر نیز به عنوان کاندیدای دریافت همین عنوان قرار دارد. سندی مومنی نگاهی نقادانه به این اثر داشته است.
بخش اول: کارون و آبادان و جنگ
گذشته کارون که با شهری جنگزده تلاقی پیدا میکند، ماجرایی دارد که مرگ نماینده اصلی آن است. بهاین معنا که کارون، از مرگ به سمت شهری پناه میآورد که زندگی- مرگی تازه، پیش رویش میگذارد. شخصیت اصلی این بخش خاطرات است.
بخش دوم: کارون و کاریز و پریا
این بخش، بعد از مهاجرت کارون شکل میگیرد. عشقی نیمهتمام، مردی سخاوتمند و کاسبی آبرومندانهای که صدالبته مشکلات خود را دارد. نماینده این بخش سردرگمی است. شخصیت اصلی این بخش نیز خاطرات است.
بخش سوم: کارون و ممشاد و شیده
بخش نهایی رمان جاندارتر از دو بخش قبلی است. خاطرات بیان میشوند. در این اثنا، اما و اگرهای کارون و خواننده نیز اتفاق میافتد. نماینده این بخش احتمالهایی است که نه تمایل به یقینشدن دارد و نه میتواند بدون مسئولیت ذهن مخاطب را درگیر سازد. شخصیت اصلی این بخش خاطرات به علاوه درخواست است.
کوچه ابرهای گمشده در فرایند شکل گرفتن، تاثیری آزاردهنده همراه با احساس ناامنی و بیهودگی به مخاطب القاء میکند. در بخش اول و دوم، فضا و مکان نیز شخصیتهای جانداری محسوب میشوند؛ اما در بخش سوم، با سه شخصیت اصلی روبهرو هستیم که ناگزیر در تقدیر یکدیگر قرار گرفتهاند. فراورده این همنشینی در تقدیر، برای سه شخصیت، متفاوت است. ارمغانش برای شیده بهگونه ای است که گویا زهر خاطراتش ریخته و حالا به دردی همراه و سردرگم تبدیل شده است. برای کارون سئوالهای بیپاسخی که هرچند با احتمالات قریببهیقین میتوان به آن پاسخ داد اما همچنان بیجواب هستند و برای ممشاد قدرتی پوشالی؛ قدرتی که زیرپوشش ترس از عریانشدن قرار گرفته است.
مثلث روابط شکل گرفته در رمان، انفعال کارون، تصادفیبودن برخی حوادث و عدم قطعیت در رسیدن به پاسخ قانع کننده، میتواند محل بحث کوچه ابرهای گمشده باشد.
یادآوری این نکته ضروری است که سیر روایت رمان از سه بخش یادشده تبعیت نمیکند و این بخشبندی بهجهت تمرکز بهتر برای بررسی رمان صورت گرفته است. در واقع در کوچه ابرهای گمشده، خواننده با روایت ذهنی کارون روبهرو است که زمانی محدود را شامل میشود. صبح اول مهرماه در تهران تا بعدازظهر همین روز. از خانهاش در کاریز تا منزل ممشاد و مهمانی بزرگی که برای شیده تدارک دیده شده است. در اینبازه زمانی، کارون، خواننده را به جریان سیال ذهنش دعوت میکند. به تمام آنچه قبل و بعد از مهاجرتش به تهران به چشم دیده است.
میراث رنج کشیدن: نقص عضوی به ارث رفته!
خشونت جنگ و پیامدهای آن در رمان بهطور مشخص در سرنوشت کارون و اعضای خانوادهاش و بهطور گذرا در صمیم خود را نشان میدهد. این خشونت آبستن آوارگی و مرگ و خاطرات سمج است.
مرگ خانواده در جنگ اولین ضربهای است که به کارون وارد میشود، آن هم وقتی که او سرگرم بازی است. گل از خودی و تیر از آسمان، تلفیق ضربهای است که کارون را متوجه جنگ میکند:
«... و چیزی توی هوا زوزه کشیده بود. شهر پکید. توپ ته دروازه بود با گلهای چسبیده به پوست. نمیدانست به توپ نگاه کند یا دود سیاه که بالای غسالخانه شیخسلمان داشت پخش میشد در هوا و یکی گفت: طرف خانه شماست. خمپاره بعدی انگار توی تنش ترکید. هرکس دوید یک طرف. از قبرستان قدیمی تا کوچه و خانه را یک نفس در زوزههای خمسه خمسه دوید... هم مادر مرد هم پدر که کور بود و هم همه.» (اسدی، 1395 :37-36)
گویا خشونتی که جنگ از نظر روانی به کارون تحمیل میکند، درد از دستدادن را در زندگیش همیگشی میکند. او این سئوال را از خود میپرسد که چرا هرچه را که دوست داشتهام از دست دادهام؟
کارون بعد از ورود به تهران اینگونه معرفی میشود:
«چند روزی میگذشت از وقتی که جنگ آواره شهر بزرگش کرده بود که توی پارک مثل پرندهای لطمهخورده از توفان یک گوشه نشسته بود.» (اسدی، 1395 :175)
کارون با ورود به تهران و مهاجرت تحمیلیاش در معرض خشونت جنسی قرار میگیرد:
«مردی آمد و کنارش نشست. نشست و بند کرد به چشمهای آبی کارون. بند کرده بود و میخواست بداند اهل کجاست. وقتی فهمید که کارون جا و پناه ندارد دعوتش کرد به سینما. اول برایش ساندویچ خرید و بعد بردش به سینما. توی سینما حرف را کشاند به دخترها و دست کارون را گرفت. کارون دستش را کشید. به هوای دستشویی بیرون زد. از سینما بیرون زد.» (اسدی:1395 :175)
این خشونت، پیش از آنکه جسمی قلمداد شود، خشونتی روانی ست؛ چراکه او را نسبت به محبتهای بعدی افراد در زندگیش مشکوک میکند. درواقع به امنیت روانی کارون لطمه میزند. کارون بهطور مشخص از این تردید، در مواجهه با ممشاد سخن میگوید. زمانی که ممشاد حمایت بیدریغ و بیچشمداشتی به کارون هدیه میدهد:
«اوایل کارون فکرهای دیگری میکرد. چون گه گاه بودند کسانی که گیر میدادند و ازش میخواستند که با هم بهخلوت بروند و در این وقتها همیشه از چشمهایش شروع میکردند. همیشه چشمآبی خطابش میکردند.» (اسدی،1395 :29)
صمیم، در قهوهخانه سهند کار میکند. عاشق حرفزدن است و هربار داستانی را تعریف میکند که در هیچ کتابی نوشته نشده است؛ اما او به دنبال آن کتاب میگردد. درواقع صمیم شخصیت دیگری است که کوچه ابرهای گمشده او را نماینده آسیبهای بعد جنگ معرفی میکند:
«هیچ کتاب داستانی در دنیا چنان صحنهای نداشت که صمیم گفته بود. آنها فقط پس لرزههای انفجار خمپاره بود در مغزش که همه چیز را درهم میکرد و هربار شکل دیگری میداد به ماجرا. خمپارهای که میپکد کنار صمیم. سربازی که رو به مرگ فریاد میزند. فریاد میزند و یکریز شلیک میکند با انگشتی که چسبیده به ماشه هوای خاکی روبهرویش را تیرباران میکند. تیرباران دود سیاه. تیرباران باد. و انگشت برنمیدارد از ماشه. برنمیدارد و نمیدارد تا وقتی که چشم وامیکند میبیند چکهچکه دارو دارد میچکد در محفظه سرم.» (اسدی،1395 :103)
جنگ، ترکش خود را در گوشه ذهن صمیم باقی گذاشته و جسم او را با خشونتی خونسرد، طعمه خود قرارداده است.
شاید انفعال کارون، دلبستگی او به گذشته، اصرارش به دستفروشی کتابهای کهنه، خرید کتابخانههای شخصی و انتخاب آگاهانهاش برای اینکه هیچچیز بکری در خانه نداشته باشد، یکی از عوارض جنگ و آوارگی و به یکباره از دستدادن خانوادهاش باشد. بهراستی پس از هجوم مرگ و از دستدادن، چهچیزی میتواند برای آدمی تازگی داشته باشد؟
در خاطرات کارون دختری نیز وجود دارد. دختری که همیشه کتابی در دست دارد و کارون و فاروق به بهانهافتادن توپشان در حیاط خانه او، میخواهند با او صحبت کنند. کارون وقتی خاطراتش را مرور میکند، انقلاب و جنگ را دو پدیدهای قلمداد میکند که خواهناخواه او را از دختر نامبرده جدا میکردند!
دو شخصیت دیگر نیز به خواننده معرفی میشوند که بیشتر بهنمایندگی از مشکلات دستفروشان و احقاق حقشان بهتصویر کشیده شدهاند. همایون و ایاز. همکارهای کارون در خیابانی که بساط کتاب دارند. کوچه ابرهای گمشده، تصاویرش را، بدون اشاره بهمفهومی مشخص، ارائه نمیکند. هر گوشه از زندگی کارون، گویا قصد دارد آسیبهای اجتماعی ناشی از جنگ و مهاجرت و شغلهایی را بیان کند که هرچند به صورت گذرا به آنها اشاره میشود، تلاش میکند در ذهن مخاطب بیتاثیر نباشد.
یک تکه امنیت نارنجی، شخصیت دیگری است که در واقع ماموریتش رساندن دستنوشتههایی است که در پلاستیکی همراه با دفتر و بریدههایی از روزنامه، قسمت مشخصی از رمان را بهخود اختصاص داده است. دست نوشتهها، سه شخصیت اصلی به نامهای رامین و سیما و سامان دارد. راوی دستنوشتهها، مساحت مشترک زیادی با وضعیت کارون دارد. مانند او سخن میگوید. هر دو در گذشته گیر کردهاند. حتی نوع نوشتار صوری دست نوشتهها، مانند روایت کارون در رمان است. در جاهایی بریدهبریده و مقطع.
وضعیت رامین و سامان، بسیار شبیه دوست شیده و خود شیده است. کلتی که سامان پیدا میکند و خانهای که برای مخفیکردنش پیدا میکند، میتواند یکی از خانههای ممشاد باشد.
تفاوت اصلی دستنوشتهها و روایت رمان، در ارائه تصویر دو زن است. سیما در دستنوشتهها و پریا در کنار کارون.
سیما زنی است که مردش را باتمام وجود دوست دارد. برای اینکه با او باشد با سامان میجنگد. تشکیل خانواده و داشتن بچه برای او مهم است؛ اما در مقابل پریا، دختری است که مدام در گریز است. پوششی پسرانه دارد و اهل جنگیدن است اما نه برای داشتن مرد و تشکیل خانواده. او صراحتا به کارون میگوید که زن خانه و زندگی نیست. حتی بعد از دخالت کارون در دعوایی که از سرمیگذراند، از او مصرانه میخواهد که خودش را قاطی ماجراهای او کند. درواقع سیما زنی است که به مرد نیازمند است و پریا نیازی به مرد ندارد!
یکی دیگر از اشتراکهای دستنوشتهها و روایت کارون در رمان، مسئله خشونت است. اگر در روایت کارون ناامنی و نوعی انفعال خودخواسته وجود دارد که میتواند از نتایج مصرف موادمخدر در خانقاههای ممشاد نیز باشد، در دستنوشتهها کلمات و بار معنایی آنها در پیوند با خشونت خود را نشان میدهند و در سمت دیگر، خشونتی که رامین نسبت به سامان اعمال میکند.
باران سگ (استفاده تلفیقی از واژهای که تداعیکننده رحمت و تازگیست با حس و حالی که درست نقطه مقابل آن است)، هوای استفراغ (این عبارت نیز درست دو عنصر را کنار هم گذاشته که یکی فرونشاندن حیات را نشان میدهد و دیگری بالا آوردن چیزی آزاردهنده را)، بهترین چیز را نفرت دانستن برای مقابله با خشونتی که رامین به سامان تحمیل کرده، داستانی که در ذهن رامین است و به کلاغ و پارک و درختها، شخصیتی خشن میبخشد، تصویر زنی که خودش را دار زده است و استفاده از عبارت زیبایی فرسوده:
«زنی که خودش را دار زده بود و طنابی که از شاخه به دور گردنش پیچیده بود مثل برف سفید بود. زن زیبایی بود. یک زیبایی فرسوده داشت.» (اسدی،1395 :168)
برای توضیح زیبایی، کلمهای را انتخاب میکند که هم با زیبایی تضاد دارد و هم نوعی برخورد خشونتبار با پدیده زیبایی است که البته در تصویری که ارائه میشود قابلپذیرش است. در واقع زیبایی با مرگ پیوند میخورد. در جایی دیگر که سامان بهمرگ فکر میکند، جنگلهای شمال را انتخاب میکند و مینویسد:
«جنگلهای شمال جان میدهد برای گمشدن و مردن» (اسدی،1395 :167).
در اینجا نیز میخواهد از زیبایی بهنفع مرگ استفاده کند. در جایی دیگر نیز مینویسد:
« رویاییست
درختهای خیس و مه – من و یک دره پر از صدای آب» (اسدی،1395 :172)
خشونتی که رامین نسبت به سامان اعمال میدارد در قسمتی از دستنوشتهها خود را نشان میدهد. آنجا که میخواهد برای بعد مرگش افسوس بشود (افسوس رامین منظور است) و اینکه کاری کند که رامین بداند زنده است اما نداند کجاست. خشونت پنهانی در افکار سامان حضور دارد که میخواهد به نوعی اقتدار خود را به نمایش بگذارد. همین اقتدار به او اجازه میدهد که مدام سامان را سرزنش کند:
«تو تا کی میتوانی نه این باشی و نه آن. هم این را بخواهی و هم آن و هیچکدام را هم نخواهی. داری همهچیز را حرام میکنی. همراه آدم نیستی. نمیشوی. تو آدم روزهای دشوار نیستی.» (اسدی،1395 :171).
یادآوری این نکته ضروری است که رابطه درهمتنیده رامین و سیما و سامان، به این اقتدار در جایی دیگر، قابلیت آن را میبخشد که بهخشونت رامین علیه سیما و سامان معنا شود. چرا که با تعلل رامین در تصمیمگیری و اراده ناکافی داشتن در انتخاب، وضعیتی سخت از جانب رامین برای سامان و سیما ایجاد شده است.
قسمتی در دستنوشتههاست که زاویه دید سامان نسبت به نوشتن و ادبیات را بیان میکند. این قسمتها گویا نقشه راه روایت کارون است. درواقع هرچه مدنظر سامان در نوشتن است، در روایت کارون عملی شده است. منتها پرسشی که پیش میآید این است:
آیا این صراحت در موضعگیری و توضیح نحوه نگارش که البته جذاب و خواندنی است خود به فرمولی بدل نشده است که چون از آن آگاهیم، بهاینخاطر که آن را با مخاطب در میان گذاشتیم، همان کاری را کرده است که سامان از آن بیزار است؟ عریان نوشتن، سرراست نوشتن، در سررسید داستان نوشتن...
آیا این نوع بیان، درحالیکه نمیخواهد همهچیز را در سطحی آشکار بیان کند با توضیحدادن خود، بهقولی دست باز، بازی نکرده است؟
و آیا از طرفی تقریبا قسمت بلندی از رمان در ابتدای خود، بهواسطه پیروی از همان فرمول مشخص، انرژی زیادی را از مخاطب نگرفته است و او را در ابتدا هیجانزده (بهخاطر آوردن عبارتها و فضاهای تازه و نحوه بیان جدید) و در ادامه خسته و ملالزده نکرده است؟ آیا روایت این اجازه را به راوی میدهد که خوانندهاش را همچنان منتظر نگه دارد؟
با اطمینان میتوان گفت که جریان سیال ذهن کارون، شخصیتی که وقایع بیشماری از سرگذرانده و حالا میخواهد راوی صبحی پاییزی تا بعدازظهری پر از اعتراف و تردید باشد، قابلیت روایتی این چنین درهمتنیده را خواهد داشت اما پرسش اصلی این است که تا چه اندازه؟
شاید بتوان نمای کلی کوچه ابرهای گمشده را اینگونه تصور کرد که همه شخصیتها و همه ماجراها برای نوشتن رمانی مهیا شده است که آدرسش را ممشاد به کارون میدهد. در صحنهای از رمان که کارون و ممشاد و شیده در کافیشاپی کنار هم هستند، ممشاد بهدنبال ناشر است. او کتاب موردنظر را اینگونه تعریف میکند:
«همه چیز در هم است. هم خاطره است، هم تاریخ، هم داستان. نه تاریخ است نه داستان نه خاطره. یک چیز درهمی از همه اینها.» (اسدی،395 :97)
کوچه ابرهای گمشده نیز چنین حالتی دارد. دستنوشتهها را میتوان نماینده داستان دانست. جنگ و وقایعی که مربوط به فعالیتهای شیده و دوستش در کنار معلم موسیقی است میتوان نماینده تاریخ سیاسی دانست (و البته تمام آن روایتهای خردی که در خاطرات و روایت کارون میخوانیم) و گذشته کارون که مدام در روایتی بازگو میشود، گاهی از دوران قبل جنگ، گاهی در دوران همخانهبودنش با پریا و آشناییاش با ممشاد را، میتوان نماینده بخش خاطره دانست. گویا همه در خدمت نگارش کوچه ابرهای گمشده هستند. کتابی که پریا نزد کارون جا میگذارد و شیده بهدنبال آن است و موضوع اصلی قرار پنهانیشان میشود. کتابی که گارسیا و همایون و ایاز نامش را نشنیدهاند و کارون وجود واقعی آن را تا مدتی از دید خواننده پنهان میکند.
گفتوگوی ممشاد و کارون در صحنهای که از آن نامبرده شد، مفاهیم دیگری نیز در خود دارد. صحبت از بهترین کار صادق هدایت میشود. مخاطبان میتوانند سلیقه ممشاد و کارون را با هم مقایسه کنند. میتوانند دوران شکوفایی و عصر ثبات و اعتقاد ممشاد را از نظر بگذرانند و این شخصیت را، شخصیتی دریابند که در گذشته گیر نکرده است. روبهآینده است. حمایتگر است اما... گذشتهای دارد که با پوشش امروز، تبدیل بهقدرتی شده است که کنجکاوی را نمیپسندد!
پریا شخصیتی که در همان صفحات ابتدایی رمان در خواب کارون ظاهر میشود، یکی از بهظاهر قربانیان رمان است که به ناگاه در روزی که قرار است عزیزی را با کارون آشنا کند غیب میشود!
زنی با دهان باز و آروارههای مهیب در خواب کارون که سر کارون را در خود جای داده است و زنی که در واقعیت نشان ماهگرفتگی در گردن دارد و گریزی همیشگی در زندگیش جاریست. این شخصیت ادامه چیزهایی است که کارون او را دوست دارد و از دستش میدهد.
شیده زنی رنگپریده و بیمار و کمحرف، زنی که با همه زنهایی که گرد ممشاد هستند فرق میکند، او بهمثابه رنجی ست از گذشته که کارون را بلاتکلیف میکند و ممشاد را نگران. زنی که حضورش در بخش نهایی رمان، جان تازهای به رمان میدهد. گفتوگوی کارون و شیده در بیرون خانه و بعد در خانه، روند کند قسمتهای قبلی رمان را سرعت میدهد و مخاطب را به کشفهایی تازه نائل میکند.
ابلیسه، مردی که آبدهان بر صورت شیده میاندازد، نماینده ترسی است که معلق است.
شاید بتوان از نوشتههای سامان کمک گرفت. آنجا که مینویسد:
«معلوم است یک چیزی در من درست کار نمیکند. در مورد من این چیز مربوط میشود به اینجا و اینجا و اینجا. به قلب و مغز و دستم.» (اسدی،1395 :170)
اگر قلب را نماینده احساس بدانیم، شخصیتهای رمان علیالخصوص کارون، احساسهای اشتباهی دارند. پریا زنی نیست که بتوان به آن دل بست اما کارون این کار را انجام میدهد.
مغز مسئول دستور تصمیم است. شخصیتهای رمان، تصمیمهای اشتباهی میگیرند. کسی میتواند حمایت بیدریغ مردی را بپذیرد که همچون ممشاد است؟ و در نهایت اگر دست نماینده انجامدادن کاری باشد که در ظاهر نادرست است، کارون این کار را انجام میدهد. نمیپذیرد در دوره شکوفایی، کتابهای درسی بفروشد. بهقول گارسیا باید بعد از مرگش مجسمهای گچی از او ساخت و زیرش نوشت: مفتباز! و از طرفی او میداند که نباید با شیده قرار بگذارد ولی این کار را انجام میدهد. احساسهای اشتباهی حتما به تصمیمهای گمراهکننده و در نهایت کارهای نادرست منتهی میشود و اگر نقص این عضوها را به جامعه منتقل کنیم، پرسشی که مطرح میشود این است: تا کی میتوان اشتباه کرد؟
ترسی که وحشت بهوجودآورنده آن است، ناامنی که نتیجه از دستدادن است، در متن خشونتی را مدام بازتولید میکند که خاستگاههای اصلی آن در نهادهای اجتماعی و سیاسی جامعهای است که کارونهای زیادی در آن زندگی کرده و میکنند. ممشاد نماینده قدرت است. قدرت نمیتواند درگذشته زندگی کند. نمیتواند اعمالنظر نکند. نمیتواند دستکاری نکند. کارون نماینده انفعالی است که بهنظر بهنوعی درماندگی آموختهشده منجر شدهاست و شیده میراث اشتباهی است که گویا همیشه در حال تکرار است!
نظرات