محمد یوسفی، مترجم کتاب «فلسفه در قرن جدید» میگوید: سرل درباره آینده فلسفه پرداختن به نوعی جدید از فلسفه را ممکن میداند، فلسفهای را که با سوگیری معرفتی آغاز نمیکند و به فراسوی هر آنچه تا نیم قرن پیش تصور میکرد قدم میگذارد. این فلسفه با شکاکیت شروع نمیشود بلکه با واقعیتهایی که عموماً علم در اختیارمان میگذارد به حرکت در میآید.
در ابتدا توضیحاتی را درباره جان سرل و جایگاه علمیاش در غرب ارائه کنید؟
جان سرل، متفکر نامدار در سنت فلسفه تحلیلی است که در سال ۱٩۳۲ در کلرادو زاده شد. وی در سه حوزه فلسفه زبان، فلسفه ذهن و فلسفه اجتماع صاحب نظر است که در این میان فلسفه ذهن او مورد علاقه خاص من بوده است. سرل تا میانسالی عمدتاً به تأمل درباره فلسفه زبان اشتغال داشت و کتاب «افعال گفتاری» او مهمترین کتابش در این دوره است. از میانسالی به بعد شاهد گرایش او به فلسفه ذهن و همزمان فلسفه اجتماع هستیم. علت یا دلیل این تغییر موضع از زبان به ذهن را خودش به خوبی بیان میکند: «در بیشتر قرن بیستم، فلسفه زبان، «فلسفه اولی» بود. دیگر شاخههای فلسفه مشتق از فلسفه زبان قلمداد میشدند و در ارائه راه حل، متکی به نتایج حاصل از فلسفه زبان بودند. هماینک توجه، از زبان به ذهن معطوف شده است. چرا؟ خوب، نخست آنکه فکر میکنم بسیاری از ما که درباره فلسفه زبان کار میکنیم پی بردهایم که خیلی از مسائل در قلمروِ زبان، مواردی خاص از مسائلی درباره ذهناند.» مشهورترین نوشته سرل در این دوره مقالهای است تحت عنوان «اتاق چینی» که در سال ۱٩٨۰ منتشر شد. شاید مهمترین کتاب سرل در فلسفه اجتماع «ساخت واقعیت اجتماعی» باشد که در سال ۱٩٩۵ انتشار یافت.
چه ضرورتی برای ترجمه این اثر احساس کردید؟
از نظر اهمیتی که برای اندیشههای این فیلسوف، به دو جهت، قائلم ترجمه همه آثار او را به زبان فارسی ارزشمند میدانم: یکی موضوع یا موضوعات مهمی است که او به آن مشغول است، دیگری زبان روشن و قابل فهمی است که در نوشتههایش به کار میگیرد. فلسفه سرل متکی به دستاوردهای علوم به ویژه در حوزه عصبشناسی است. برای مثال از نظر او آگاهی گرچه به تمامی معلول فعالیتهای نورونی مغز است اما قابل تقلیلِ هستیشناختی به مغز و حالتهای مغزی نیست، نکتهای که موضع او را از مادی باوریِ تقلیلگرا و حذفی جدا میکند.
مقالات کتاب در سه حوزه فلسفه ذهن، فلسفه زبان و فلسفه اجتماع تقسیمبندی شده است. سرل بر چه اساسی این صورتبندی را انجام داده است؟
مقالههای مندرج در این کتاب نوشتههای پراکنده سرل در دو دهه پیش از انتشار در این کتاب هستند که قبلا اینجا و آنجا به چاپ رسیدهاند اما اکنون در یک کتاب در دسترس خواننده قرار میگیرند. البته این نکته قابل ذکر است که این مقالهها تا حدی به ایجاز نوشته شدهاند و در آنها شرح و بسط نظراتش را آن گونه که در کتابهایش شاهدیم نمیبینیم اما البته به ایجاز ما را با اندیشههای محوری او آشنا میسازند. از این رو شاید آشنایی مقدماتی با افکار این فیلسوف، مقدمه خوبی برای درک بهتر این مقالهها باشد.
فلسفه در دوران جدید چه شاخصههایی دارد؟
از نظر سرل فلسفه در دوران جدید دیگر مختصاتی را که در سده نوزدهم و دهههای آغازین سده بیستم داشت ندارد. برای مثال دغدغه فلسفه از نیمه قرن بیستم به قبل، عموماً دغدغه معرفتشناختی بود. اما امروزه شاهد گذار فلسفه از این موضوع هستیم. سرل خود در این باره میگوید: «ما اکنون حجمی عظیم از دانش در اختیار داریم که، قطعی، ابژکتیو و کلی است. این رشد دانش، به تدریج موجب دگرگونی فلسفه میشود. عصر جدید در فلسفه که با دکارت و بیکن و برخی دیگر در سده هفدهم آغاز شد، با پیشفرضی همراه بود که امروزه دیگر کهنه و منسوخ شده است. آن پیشفرض این بود که وجود خود دانش مورد شک و تردید است و از این رو وظیفه فیلسوف رویارویی با مسئله شکاکیت است... در بیشتر این دوران پارادوکسهای شکاکانه در مرکز فعالیتهای فلسفی جای داشتند... به نظرم اکنون دوران معرفتشناسی شکاکانه به سر رسیده است. زیرا به صرف رشد دانش کلی، ابژکتیو و قطعی دیگر ممکن بودنِ معرفت مسئله محوری در فلسفه به شمار نمیآید.»
فلسفه در دوران جدید مشتمل بر چه موضوعاتی میشود؟
موضوعات فلسفه جدید که بسیار متنوع هستند و ذکر همه آنها برای من مقدور نیست اما اشاره به یک نکته را ضروری میدانم. حقیقت این است که آن خط فاصلی که قدما میان علم و فلسفه قائل بودند به تدریج در حال محو شدن است و مرز دقیق و باریکی که میان فلسفه و علم میشد تصور کرد در حال زدودن است. فلسفه از دادههای علمی بهره فراوان میبرد و دانشمندان هم از دستاوردهای فیلسوفان بینصیب نیستند به طوری که گاه این دو چنان به هم میآمیزند که تشخیص موضوع از این نظر که فلسفی است یا علمی دشوار میشود. اتفاقا به گمان من این اتفاق نیکی است که شاهدش هستیم. من همیشه این سخن اینشتین را در خاطر دارم که فلسفه اگر بر پایه علم نباشد تهی است.
وضعیت کنونی فلسفه از نگاه جان سرل در چه شرایطی است؟
همانطور که پیشتر گفته شد سرل بر قطعیت، ابژکیتویته و کلیتِ دانش تأکید میکند و با گذر از شکاکیتی که مسئله اساسی معرفتشناسی سنتی بود -گرچه مسئله بودن آن را در برخی محافل تخصصی دانشگاهی هنوز هم زنده میداند- فلسفه را در دوران پساشکاکانه ترسیم میکند. سرل در مقاله اول این کتاب مینویسد: اگر مراد از «مدرنیسم» دورهایی از فراست و عقلانیت نظاممند باشد که از رنسانس شروع شد و در روشنگری اروپایی به اوج خود رسید، در این صورت ما در دوره پسامدرن به سر نمیبریم. مدرنیسم تازه آغاز شده است. من [سرل] بر این باورم که ما در دوره پساشکاکانه یا پسامعرفتی به سر میبریم. اگر به رشد تصاعدی دانش به منزله واقعیت عقلانی مهم پی نبرید، درنخواهید یافت که در زندگی عقلانی ما چه چیزی در حال وقوع است. بیمعنی است که متفکر پستمدرنِ ما از طریق اینترنت بلیت هواپیما بخرد، سوار هواپیما بشود، ضمن پرواز با لپتاپ خود کار کند، در مقصد از هواپیما پیاده شود، برای رفتن به محل سخنرانیاش تاکسی بگیرد و بعد این مدعا را در سخنرانی خود اظهار کند که به هر روی هیچ دانش قطعیای وجود ندارد و ابژکتیویته مورد بحث و همه ادعاهای حقیقت و دانش در واقع چیزی نیستند جز چهره مبدل چنگالهای قدرت!
جان سرل چه چشمانداز و آیندهای را برای فلسفه ترسیم میکند؟
سرل پرداختن به نوعی جدید از فلسفه را ممکن میداند، فلسفهای را که با سوگیری معرفتی آغاز نمیکند و به فراسوی هر آنچه تا نیم قرن پیش تصور میکرد قدم میگذارد. این فلسفه با شکاکیت شروع نمیشود بلکه با واقعیتهایی که عموماً علم در اختیارمان میگذارد به حرکت در میآید. واقعیتهایی که نظریه اتمی ماده و نظریه تکاملی زیستشناسی توصیف میکنند، حتا واقعیتهایی عرفی همچون این واقعیت که ما آگاهیم، حالتهای ذهنی رویآورنده (التفاتی) داریم و گروهای اجتماعی و واقعیتهای نهادی تأسیس میکنیم. سرل چنین فلسفهای را در موضوع خود، نظری، جامع و نظاممند و کلی میداند.
چه کتابهای دیگری از شما در دست ترجمه یا تالیف است؟
کتابی ترجمه کردهام به اسم «متافیزیک» نوشته استیون مامفورد که توسط انتشارات ققنوس در دست انتشار است و امیدوارم تا پایان سال وارد بازار نشر شود. کتابی هم در دست ترجمه دارم تحت عنوان «پاسخ به ارسطو» که امیدوارم تا پایان بهار آینده ترجمهاش به پایان برسد و در اختیار ناشر قرار بگیرد.
نظرات