در آغاز با تیراژ محدود نسبت به وضعیت نشر در جامعه اروپا منتشر شد. اما در فاصله زمانی کم تاکنون بیش از سیصدهزار نسخه از آن در فرانسه به فروش رسیده است. بهاینترتیب رومن پوئرتولاس در جایگاه یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسه نشسته است. این رمان آیینه بزرگنمایی است از زندگی آدمهایی که درد مشترکی را فریاد میزنند. درد آوارگی از دیاری ناآشنا به دیاری دیگر که حتی تصویری از آن را در نقشه جغرافیا ندیدهاند. و دوباره آواره و پناهنده به دیارانی دیگر. این سرنوشتها و این تصاویر تاریخی امروز بشر بهصورت یک سفر نمادین البته بر بستری کاملا رئال صورت میگیرد که مسافرش یک مرتاض هندی بهنام «اژاتاشاترولاواش پاتل» است، بهانه داستانی با سفر دوروزه این مرتاض از هند به پاریس صورت میگیرد تا از فروشگاه ایکیا، تختی میخی بخرد. اما او یک مرتاض است و در چرخه قراردادهای از پیش تحمیلشده اسیر موجودی ته جیبش است که همه فرصتها را از او گرفته و مجبور به سیرالعرضی ناخواستهاش میکند.
او در این مهاجرت اجباری همراه و همگام پناهندگان آسیایی و آفریقاییتبار به فاجعهبارترین شکل ممکن از راه زمین و دریا، کشورهای اروپایی را دور میزند. رمان با برائت استهلالی شروع میشود. که درعینحال رگههایی از طنز در زبانش است. مرتاض هندی بهمحض دیدن پاریس کلمه سوئدی ایکیا بهمعنای: این دیگر شاهکار است را تلفظ میکند درحالیکه راننده تاکسی خیال میکند او آدرس ایکیامال را میدهد. او را به آن فروشگاه عظیم و شگفتانگیز میبرد.
او که تاکنون جز به حیلهها و تردستیها برای فریب دیگران فکر نکرده، نخستین ضربه تکاندهنده را در آغاز این سفر بر روح خود احساس میکند: شک در مورد خودش. از این لحظه جهان درونی او تغییر مییابد و منجر به کشف عشق میشود. این رمان حکایت یک سفر است. سفری در ارض، با گذشتن از هزاران شهر سنگی که ضد قهرمان پشتسر میگذارد. در این رمان، خواننده بهشکلی کاملا عینی، با زبانی ساده همراه با طنزی تلخ، رنجهای جهان بهشدت غیرقابلباور مهاجرین و شرایط غیرانسانی تحمیلشده بر آنها را به تصویر میکشد.
ضدقهرمان رمان که برای درامانماندن از آسیب مرد کولی و پلیس پاریس در جالباسی فروشگاه ایکیا پنهان شده، از همینجا سرنوشت امسال او بهسراغش میآید. جالباسی پناهگاه او جهت فروش به بریتانیا سوار کامیونی میشود که اتفاقا شش پناهنده سودانی در آن مخفی هستند. اینجاست که درد مشترک فریاد میشود و مرتاض هندی با دردهایی آشنا میشود که روی سینه مرد سودانی سنگینی کردهاند. دردهایی که از روز آغاز این سفر طولانی و بیسرانجام او را همراهی کردهاند. مرتاض هندی میفهمد که مرد سودانی تن به دریا سپرده و خود را به آبوآتش زده تا اقبالش را در کشورهای «دلپذیر» بیازماید. او میدانست که «تنها ایراد زندگیش این بود که در قسمت بد مدیترانه بهدنیا آمده بود.» مرد هندی در این قسمت سفر فهمید که این مردان قوی در خارج از محیط زندگی خود به مردانی آسیبپذیر، حیوانهایی کتکخورده با نگاههای مرده و بیفروغ تبدیل میشوند، آنها همه دور از خانههایشان کودکانی کتکخورده و رنجوراند.
نهادها و بنیادهای اجتماعی برای این طیف از اجتماع در تقابلی از پیش سامانیافته و درظاهر بهغیرعمد قرار گرفتهاند. تا نهادها و دولتهای متمدن، این سامانه تلخ و ناروا را شکل و ساختاری موجه جلوه دهند و استحکام ببخشند: «یک طرف موسسات کمکرسانی و خیریه قرار داشت و یکسو پلیس مرزی» مرتاض ما در این سفر ناخواسته از انگلیس به ایتالیا به اجبار فرستاده میشود. در نقاط کور مرزی وقتی که موسسات خیریه و کمکرسانان به آنها غذا میدهند و دمی از رنج گرسنگیشان میکاهند. نیروهای پلیس به تعداد ظرفهای غذای این انجمنها پناهندگان فراری را جستجو و دستگیر میکنند.
اما مرتاض ما در این سفر چیزهای دیگری هم فهمید. او فهمید که «حتی مهاجران غیرقانونی هم غرور دارند. آنها با ازدستدادن اموال، گذرنامه و هویتشان شاید همین غرور تنها چیزی است که برایشان باقی میماند.» دومین عاملی که در مسیر سفر مرتاض هندی را تکان میدهد آن است که همسفران پناهنده به او میفهمانند پنهانشدن در جالباسی برای فرار، مایه شرمندگی نیست بلکه شرمنده واقعی پدری است که حتی نمیتواند یک لقمه نان به بچهاش بدهد و همه آنها در این کامیون در این شرمندگی شریکاند. مرتاض هندی، در این سفر ما را به دیدن تصاویر ناشناخته و دردآلود از زندگی مهاجرین میبرد، حتی آنها را مانند گربههای خیسی میبینیم که در شبی بارانی بهسرعت میدوند و میپرند پشت کامیونی در حال حرکت، تا از دست پلیس مرزی در امان بمانند تا مرزی دیگر و پلیسی دیگر.
نظر شما