سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۴
«چوب نروژی»‌ موراکامی 12 میلیون نسخه در ژاپن فروخت/شاهد ظهور یک نسل طلایی در ادبیات ژاپن هستیم

مهدی غبرایی که به‌تازگی دست به ترجمه اثری از هاروکی موراکامی زده است، عقیده دارد: کشوری مانند ژاپن از صدسال پیش به فکر صنعتی‌شدن بوده است و مردم‌شان در تلاش بوده‌اند تا بتوانند با کشورهای دیگر رابطه برقرار کنند؛ بنابراین در کنار این روابط اقتصادی و سیاسی ادبیات آنها نیز به کشورهای مختلف رفته است و شاید به همین دلیل است که ما شاهد ظهور یک نسل طلایی در ادبیات ژاپن هستیم. به‌نظر من اگر کشوری نتواند در حوزه علم، سیاست و صنعت به موفقیت دست یابد نمی‌تواند در رشته‌های دیگری مانند ادبیات نیز ورود کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شهاب دارابیان: مهدی غبرایی، بعد از گذشت شش سال توانست مجوز انتشار کتاب «چوب نروژی»‌، یکی از پرطرفدارترین آثار هاروکی موراکامی را دریافت کند که این اثر طی روزهای گذشته از سوی انتشارات کتاب نشر نیکا راهی بازار نشر شده است. در همین راستا گفت‌وگویی را با غبرایی درباره «چوب نروژی»‌ و ادبیات آمریکا داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

رمان «چوب نروژی» که به تازگی با ترجمه شما وارد بازار نشر شده است، یکی از آثار متفاوت موراکامی است که از نظر زبانی، تفاوت‌های ملموسی با دیگر آثار این نویسنده ژاپنی دارد. درباره این اثر به ما توضیح دهید.
«چوب نروژی» یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های هاروکی موراکامی است که او در این اثر در تلاش است تا از دنیای عجیب و غریبی که در برخی از آثارش مانند «کافکا در کرانه» مشاهده می‌شود، فاصله بگیرد. مثلا در این اثر خبری از حرف‌زدن پیرمرد با گربه یا صحبت با ارواح نیست. او در نگارش این کتاب به‌سراغ دنیایی عام‌تر رفته است و شاید به همین دلیل «چوب نروژی»‌ با استقبال بی‌نظیر مخاطبان روبه‌رو شد.

موضوع این رمان درباره چیست؟
مخاطب در این اثر با داستان پسری روبه‌روست که معشوقه‌اش به یک بیماری روانی دچار می‌شود اما پسر تحت هیچ شرایطی حاضر نیست دختر را رها کند و تا پایان عمر دختر، به او پایبند و وفادار می‌ماند. در ادامه داستان و در زمان حیات «نائوکو» سروکله یک دختر دیگر در زندگی پسر پیدا می‌شود اما رابطه پسر با او در حد یک هم‌دانشگاهی است و دوست ندارد که به او نزدیک‌تر شود. حتی بعد از مرگ دختر نیز پسر به عشق پایبند می‌ماند. البته داستان به صورت پایان باز به اتمام می‌رسد و موراکامی این حق انتخاب را به مخاطب می‌دهد که درباره آینده این رابطه تصمیم بگیرد.

در توضیح این کتاب آمده است، که او این اثر را با الهام از دو کتاب دیگر نوشته است. آیا خود او نیز این موضوع را تایید کرده است؟
بله! موراکامی این کتاب را با الهام از دو کتاب «گتسبی بزرگ»، نوشته اسکات فیتز جرالد و «ناطوردشت»، اثر سلینجر نوشته است و رگه‌هایی از این دو کتاب و سایر رمان‌های جذاب قرن نوزده و بیست در آن دیده می‌شود. البته دلیل این تاثیرپذیری را می‌توان به داستان ترجمه این دو اثر توسط موراکامی در ژاپن مرتبط دانست. به اعتقاد من موراکامی با نگارش این اثر بخت خودش را در حوزه رمان‌های کلاسیک - مدرن امتحان کرده است.

چه عواملی باعث پرمخاطب شدن این اثر شده است؟
در این کتاب ما با پرداختی بی‌نظیر و جملاتی جذاب روبه‌رو هستیم؛ به‌طوری که خواننده پس از مطالعه چند صفحه در داستان غرق می‌شود و این هم از توانایی‌های ویژه موراکامی است. داستان بسیار سرراست و خطی دنبال می‌شود و فقط در مواقعی شاهد فلش‌بک‌هایی به گذشته هستیم؛ که همین روایت خطی نیز در جذب مخاطب بی‌تاثیر نیست.

آیا کتابی مشابه «چوب نروژی»‌ در میان دیگر آثار موراکامی دیده می‌شود؟
علاوه بر «چوب نروژی» او صاحب دو سه اثر دیگر است که براساس رئالیسم جادویی نوشته نشده‌اند، اما این اثر شاخص‌ترین کار او در این حوزه است. برای مثال کتاب «جنوب مرز و غرب خورشید» ویژگی‌هایی شبیه به «چوب نروژی» دارد.

شما تا به امروز چندین کتاب از موراکامی ترجمه کرده‌اید و شناخت کافی روی این نویسنده دارید. هاروکی موراکامی از دیدگاه مهدی غبرایی چطور نویسنده‌ای است؟
تا امروز آثار زیادی از موراکامی ترجمه کرده‌ام و باقیمانده آثارش را نیز به دلیل ممیزی به ارشاد نسپرده‌ام؛ بنابراین می‌توانم خودم را متخصص موراکامی بدانم؛ زیرا تقریبا تمام آثار او را مطالعه کرده‌ام. بدون شک اگر من ظرفیت‌های لازم را در آثار او مشاهده نکرده بودم به سراغ او نمی‌رفتم. در نتیجه ویژگی‌های جذابی در آثار او وجود دارد که من را به سمت آن آثار کشیده است. بخشی از داستان‌های موراکامی در ژاپن امروز می‌گذرد، یعنی کاملا واقعی است و برای مخاطب قابل درک است اما بخش دیگری از آن در دنیای ذهنی نویسنده رقم می‌خورد و خلاف آن چیزی است که ما آن در زندگی روزانه می‌بینیم. موراکامی در بخشی از داستان‌هایش نگاه «هزار و یک شب»ی به داستان دارد؛ یعنی پایبند به زمان و مکان نیست. به اعتقاد من موراکامی در این اثر علاقه بسیار زیادی به طبع‌آزمایی داشته است. شاید جالب باشد که بدانید براساس یک رشته از آمارها این رمان تنها در ژاپن 12 میلیون نسخه فروخته است.

واقعا این کتاب 12 میلیون فروش داشته است؟
بله همین طور است و این آمار اصلا جای تعجب ندارد؛ چراکه مطالعه یکی از تفریحات مفرح ژاپنی‌هاست.

مگر وضعیت مطالعه در این کشور چگونه است؟
در ژاپن اکثر روزنامه‌ها با تیراژ بالای یک میلیون نسخه چاپ می‌شوند، مجلات تیراژی 150هزارتایی دارند و یک اثر مانند «چوب نروژی» 12 میلیون نسخه می‌فروشد، مردم در این کشور از ساعت 11 و 12 شب در صف خرید کتاب می‌مانند تا صبح اول وقت بتوانند کتاب مورد علاقه‌شان را تهیه کنند؛ بنابراین با همین چند مثال ساده می‌توان متوجه شد که نگاه کتابی ژاپنی‌ها با دغدغه‌های فرهنگی ما بسیار متفاوت است. طبق آماری که در یکی از این سایت‌های کتابی منتشر شده بود، کتاب «سینوهه» با ترجمه ذبیح‌الله منصوری یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های بازار نشر ایران است که حدود 500هزار نسخه فروخته است. البته باید به این نکته توجه داشته باشیم که این 500هزار نسخه، فروش 20 سال کتابفروشی‌های ما بوده است و این جزو موارد خاص است و مترجمی مثل من که سال‌هاست در این حوزه فعالیت می‌کند، پرفروش‌ترین کتابش رمان «کوری» است که به چاپ 34‌ام رسیده و حدود 60هزار نسخه فروخته است. به‌هرحال تیراژ کتاب در ایران به این شکل است و من منتقد آن نیستم و از آن راضی‌ام.

نویسندگان ژاپنی در چند سال گذشته موفق به دریافت سه جایزه نوبل ادبیات شده‌اند؛ به اعتقاد شما چه عواملی باعث تثبیت ادبیات ژاپنی در سطح جهان شده است؟
کشوری مانند ژاپن از صدسال پیش به فکر صنعتی‌شدن بوده است و مردم‌شان در تلاش بوده‌اند تا بتوانند با کشورهای دیگر رابطه برقرار کنند؛ بنابراین در کنار این روابط اقتصادی و سیاسی ادبیات آنها نیز به کشورهای مختلف رفته است و شاید به همین دلیل است که ما شاهد ظهور یک نسل طلایی در ادبیات ژاپن هستیم. به‌نظر من اگر کشوری نتواند در حوزه علم، سیاست و صنعت به موفقیت دست یابد نمی‌تواند در رشته‌های دیگری مانند ادبیات نیز ورود کند.

این نویسندگان چطور خودشان را تثبیت کرده‌اند؟
این اثبات به سادگی نبوده است. موراکامی نویسنده‌ای است که تا مدت‌ها او را در ژاپن هم قبول نداشتند و همه مخالف او بودند. کنزابورو اوئه، نویسنده مطرح ژاپنی که در سال 1994 موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد یکی از مخالفان سرسخت موراکامی بود و حتی او را تا قبل از انتشار کتاب «سرگذشت پرنده کوکی» قبول نداشت. در نشریات ژاپن نیز مقالات مختلفی منتشر می‌شد که موراکامی را مورد سرزنش قرار می‌دادند. با گذشت زمان و تلاش‌های موراکامی رفته‌رفته شرایط بهتر شد و بعد از انتشار کتاب «چوب نروژی» وضعیت او به کلی تغییر کرد و به یک نویسنده مطرح در ژاپن تبدیل شد. همه این موارد بیانگر تلاش بدون وقفه این نویسندگان است. در کشور ژاپن همانطور که صنعت و روابط اجتماعی رشد کرد، هنر نیز توانست بازتاب‌های خودش را داشته باشد. نخستین هنری که از این کشور جهانی شد، سینما بود و از دهه 50 و 60 میلادی به بعد آرام آرام رمان‌های ژاپنی نیز به دست مردم کشورهای دیگر رسید.

شناخت نیازهای مخاطب غربی در موفقیت نویسندگانی مانند موراکامی، کنزابورو اوئه و ایشی گورو چقدر تاثیرگذار است؟
به نکته خوبی اشاره کردید. در مورد دلایل موفقیت نویسندگان ژاپنی باید به این نکته اشاره کرد که آنها به‌خوبی سلیقه مخاطب غربی را می‌دانند و به دلیل روابط خوب بین‌المللی آثارشان به دست مخاطبان غربی می‌رسد. برای مثال موراکامی قبل از ورود به نویسندگی مغازه‌ فروش صفحات موسیقی داشت، بعدها به کاست‌فروشی پرداخت و به این شکل با موسیقی و فرهنگ غربی به‌خوبی آشنا بود. او همچنین رمان‌های غربی را به خوبی مطالعه می‌کرد و همین آشنایی باعث شد تا بتواند اثری بنویسد که مخاطب غربی آن را دوست داشته باشد.

پس شما معتقدید که نویسنده‌ای مانند موراکامی تنها به فرهنگ غربی توجه می‌کند و به همین دلیل موفق است؟
این طور نیست. او با حفظ ریشه‌های شرقی، نگاهی غربی به داستان دارد و حتی جالب است بدانید که او آثارش را در زمان گوش‌دادن به موسیقی جاز می‌نویسد. با این حال المان‌های نوشته شرقی مثل تخیل و خیال و اتفاقات عجیب و غریب در داستان‌هایش وجود دارد اما این موارد به شکلی نیست که مخاطب را از اثر برماند. به‌طورکل می‌توان گفت که موراکامی پا به پای فرهنگ غربی از عناصر شرقی استفاده می‌کند. باعث تاسف است که او از داستان «هزار و یک شب» الگوبرداری می‌کند و ما هنوز نتوانسته‌ایم به یک برداشت مناسب از این اثر برسیم.

شما بین نویسندگانی ژاپنی کدام را بیشتر می‌پسندید؟
در مقایسه ایشی‌گورو و موراکامی باید گفت که این دو با هم کمی متفاوت‌ هستند؛ چراکه ایشی‌گورو از کودکی در انگلستان بزرگ شده است و می‌توان او را یک نویسنده انگلیسی نامید. من به شخصه موراکامی را به ایشی‌گورو ترجیح می‌دهم. البته با همه این تفاسیر من به نظر هیات داوران نوبل احترام می‌گذارم؛ زیرا آنها اطلاع کاملی از وضعیت ادبیات جهان دارند و ما از بسیاری از آثار بی‌خبریم؛ بنابراین قضاوت ما نمی‌تواند درست باشد اما هرکسی این اجازه را دارد تا درباره ادبیات نظر بدهد. برای مثال من یکی از مخالفان جایزه نوبل باب‌دیلن بودم و معتقدم که نباید جایزه نوبل ادبیات به یک ترانه‌سرا می‌رسید؛ این در حالی است که دوست دیگری معتقد بود که جایزه نوبل حق باب‌دیلن است پس در اینجا می‌توان گفت که ما یا نباید نظر بدهیم و یا باید با شرط احتیاط به صحبت بپردازیم که من گزینه دوم را انتخاب می‌کنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها