دان دلیلو نویسنده، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، پدیدآور و رماننویس اهل ایالات متحده آمریکا یکی از چهار نویسنده بزرگ زماناش شناخته میشود که توانسته بالغ بر بیستوپنج جایزه معتبر جهانی را از آن خود کند.بسیاری از منتقدان ادبی او را یکی از شخصیتهای محوری ادبیات پستمدرن میدانند. جنگ سرد، تروریسم جهانی، هنرهای اجرایی، ریاضیات، مصرفگرایی و ... از موضوعات متعددی هستند که او در آثارش به آنها پرداخته است. دلیلو رماننویسی پُست مدرن است که تحت تأثیر جاز، فیلمهای خارجی و اکسپرسیونیسم ذهنی است. در ادامه شما را به خواندن مصاحبه جالب این نویسنده با لسآنجلس تایمز دعوت میکنیم.
شیوه ارتباطی که او ترجیح میدهد، فکس است. او هنوز رمانهایش را با ماشینتحریر مینویسد. دان دلیلو بهرغم این دوری از مظاهر تکنولوژی، یکی از غولهای ادبیات داستانی آمریکاست.
این نویسنده ۸۱ ساله تاکنون ۱۸ رمان؛ از جمله رمان «برفک» که برنده جایزه ملی کتاب شد و رمانهای پرفروش «جهان زیرین» و «برج میزان» را نوشته است. در آخرین رمان دان دلیلو به نام «کی صفر» که سال گذشته منتشر شد و به فاصله کوتاهی با ترجمه سهیل سمی به بازار کتاب ایران راه یافت، جف به سیستم حفظ سرمایشی پدر میلیاردرش راس لاكهارت سفر میکند. مادرخوانده جف و همسر راس به بیماری لاعلاجی مبتلا بوده و در آستانه مرگ هستند. پدر جف میخواهد با استفاده از سیستم انجماد از مرگ خود و همسرش جلوگیری کند.
دان دلیلو درباره آثارش با لسآنجلس تایمز مصاحبهای کرده است که در ادامه میخوانید:
- سبک نوشتار شما واقعا شاخص، جوشان و پرحرارت است. دوست دارم کمی درباره حرفهتان بگویید. وقتی نشستهاید و مینویسید، جملات از کجا نشات میگیرند؟
به طرقی اتفاق میافتد که توضیحش بسیار سخت است، چون فهمیدنش خیلی آسان نیست. مطمئن نیستم که چطور یک جمله یا پاراگراف خودش را بسط میدهد. نمیتوانم بگویم بهطور خودکار عمل میکند، اما بهنظر میرسد همه چیز بهطور شهودی اتفاق میافتد و من بسیار بیشتر نسبت به حروف و کلماتی که روی کاغذ شکل میگیرند، آگاه شدهام. تطابقها، نه تنها در آواها، بلکه تطابق بین حروف در یک کلمه یا از کلمهای به کلمهای دیگر کمی رازآلود است.
انگار که یک صفحهی چاپی مستقل، نه تنها باید معنا داشته باشد، بلکه باید واحد مفهومی تصویری هم باشد.
-آیا روی کاغذ مینویسید یا پشت کامپیوتری با صفحه نمایش؟ وقتی درباره روایت تصویری حرف میزنید، به چه چیزی نگاه میکنید؟
من همیشه با ماشینتحریر مینویسم. از خودکار و کاغذ به عنوان وسایل کمکی استفاده میکنم. چیزی که اتفاق افتاد این بود که در اواسط دهه ۱۹۷۰ ماشینتحریر رویالم مانند همیشه کار نمیکرد، کمی ضعیف شده بود. یک ماشینتحریر دست دوم المپیا خریدم و از آن موقع تا بهحال از آن استفاده میکنم. این ماشینتحریر بهتر است چون حروف را بزرگتر چاپ میکند و بنابراین واضحتر میتوانم ببینم چه چیزی مینویسم.
پس وقتی شما رمان ۸۳۲ صفحهای «جهان زیرین» را نوشتید، یک کپه کاغذ مخصوص ماشین تایپ داشتید.
خیلی زیاد بود. فکر میکنم در موزه رنسوم سنتر تگزاس نگهداری میشود و نمیدانم که کسی تعداد صفحات را شمرده یا نه، چون شمارهگذاری صفحات دقیق نبود. دلیلش هم این بود که اینها صفحات دستنویس اول بودند. اما نسخه نهایی، میدانم که بیش از هزار صفحه بود، مطمئن نیستم که ۱۱۰۰ صفحه بود یا ۱۴۰۰ صفحه. واقعا نمیدانم.
-پس هیچوقت سراغ هیچکدام از واژهپردازها نرفتید؟
نه، نرفتم.
- جالب است که ناشر شما گفت که شما از ایمیل استفاده نمیکنید. اما در رمان «کی صفر» شخصیتها پشت تاکسی نشستهاند و هر کسی به نوبت به نوعی میکوبد به صفحه ویدیو تا خفهاش کند (دلیلو میخندد) و قطع نمیشود. مشخص است که شما در این جهان بودهاید. توانستهاید در این جهان و جزئی از آن باشید و هم شغل نویسندگیتان را دور از آن نگه دارید؟
سوال جالبی است. فکر میکنم من فقط کمی از این جهان دورم. از همه این چیزها اطلاع دارم. و البته دوستانی و همسرمی دارم که از ایمیل استفاده میکنند. بنابراین هرگز خیلی خیلی دور نیستم و از آیپد برای جستجو استفاده میکنم. اگر لازم باشد چیزی را جستجو کنم، سعی میکنم در آن فضا دنبالش بگردم. این لزوما به کاری که انجام میدهم ربطی ندارد. شاید بخواهم نام یک فیلم یا کارگردان را چک کنم و حروفی را در آیپد کنترل میکنم.
- برای نوشتن «کی صفر» چه تحقیقاتی دربارهی علم سرماشناسی انجام دادید؟
سعی کردم محدودش کنم. البته تحقیق کردم اما نمیخواستم عنان کار از اختیارم خارج شود. در یک نقطه، همان اول، از جستجوی اطلاعات دست کشیدم و چیزی را که میتوانستم خلق کردم، سعی کردم در مرزهای واقعیت باقی بمانم. فکر میکنم نکته کلیدی جنبه سرماشناسی در رمان این است که اینجا در این مجتمع، جایی است که «کی صفر» نام دارد و افراد داوطلبانه متحمل جریان سرمابخشی میشوند، اگرچه میدانند تا آستانه مرگ پیش میروند. این اساس رمان است. تا جایی که میدانم داوطلبانه است، بنابراین این کاملا واقعیتی سه بعدی است.
- اگر واقعیت سه بعدی است، واقعیت داستان چیست؟
من به دو بعد یک تصویر فکر میکنم یا یک صفحه که مردم میخوانند.نویسندگان امیدوارند که در واقع شخصیتها در جهانی سهبعدی زندگی کنند، اول در ذهن نویسنده، بعد در ذهن خوانندگان.
وقتی صحنهای را تصور میکنم، آیا آن را در هر سه بعدش میبینم؟ پاسخ به این سوال ساده نیست. میبینمش، شخصیتها را میبینم، آدمها را میبینم، خیابانها را میبینم. ماشینها را و به نظر میرسد آنها در این سطح ویژه از واقعیت ذهنی وجود دارند. من نمیتوانم خصوصیات چهره یک شخصیت را تشخیص دهم وقتی که ایدهای مربوط به این شخصیت دارم، وقتی او را در اتاقی میبینم و در اکثر موارد خود اتاق کاملا عمومی است – بهجز وقتی واقعا یک اتاق را توصیف میکنم – این اتفاق در «کی صفر» رخ میدهد و بعد یک اتاق را روشنتر میبینم.
- گفتید که در ذهن شما شخصیتها ساکن نوعی فضایی سهبعدی هستند که تنها زمانی شکل میگیرد که با یک انگیزه و دلیلی توصیفش میکنید. آیا هرکدام از کتابهایتان فضای جداگانهای را اشغال میکنند؟ یا سیارهای خارج از آنجا به نام سیاره دلیلو وجود دارد با همهی کتابهایتان، «نامها»، «جهان زیرین» و ...
فکر میکنم، از نظر ذهنی، هر کتابی فضایی جداگانه را اشغال میکند. اما من فقط حافظه مبهمی درباره کتابهای اولم دارم، کارهایی که دهه ۱۹۷۰ را دربرمیگیرد. خیلی یادم نمیآید؛ میتوانم تک صحنههایی را به یاد بیاورم و در بعضی موارد حتی در به یاد آوردن نام شخصیت اصلی مشکل دارم. اما زمانی که به دهه ۱۹۸۰ و رمان «نامها» میرسیم، حافظهام شفافتر میشود. جریان عجیب و غریبی است.
از چه نوع جریانی حرف میزنم؟ فقط از روندی که یک نویسنده از کارهای اولش فاصله میگیرد و ذهن نویسنده کمی بیشتر از آن کارها جدا میشود، قطعا این یکی از جنبههای پیر شدن است.
- شما و پل استر به همدیگر کتاب تقدیم کردهاید. با نویسندگان دیگر درباره این موضوع حرف میزنید؟ فاصله گرفتن از کارهای قدیمیتر؟
وقتی با نویسندگان حرف میزنم، دوست دارم درباره سینما حرف بزنیم. درست است، صحبت کردن درباره سینما راحتتر است. من خیلی درباره کارم با نویسندگان دیگر صحبت نمیکنم، درباره کتابهای آنها هم باهاشان حرف نمیزنم. فقط چند جمله. ما دو شخصیت را در یک فیلم وسترن قدیمی دوست داریم که عنصر اصلی آواییاش این است که بسیار کم حرف است. این اتفاقی است که وقتی با نویسندگان دیگر درباره نوشتن حرف میزنم، رخ میدهد.
(مکث طولانی)
راندولف اسکات و جان وین.
- کدام فیلم راندولف اسکات یا جان وین را باید ببینیم؟
آخرین فیلم – نامش چه بود، کارگردان «این گروه خشن» - او قبلا فیلمی با بازی راندولف اسکات هم ساخته بود که بسیار تاثیرگذار است و مایلم فکر کنم که آن فیلم، آخرین فیلم راندولف اسکات بوده باشد، چون در سطح بالاتری بود. نام کارگردانش سم پکنیپا بود. تقریبا مطمئنم او فیلمی با بازی راندولف اسکات ساخته بود*.
- خوانندگان لسآنجلستایمز خوشحال میشوند که این فیلم قدیمی را به یاد بیاورید.
من رمانهای خودم را به یاد نمیآورم، چه رسد به این فیلمهای قدیمی.
- گفتید که خیلی به کتابهای اولتان فکر نمیکنید، اما به فیلمهای قدیمی فکر میکنید. کتابهای جدید را میخوانید یا فیلمهای جدید را تماشا میکنید؟
بله، حتما به سینما میروم و داستانهای معاصر را هم میخوانم، نه آنقدر که قبلا عادت داشتم. فکر میکنم شبیه نوعی انزواطلبی طبیعی است یا یکجور گوشهگیری نصفه نیمه. فقط آنطور که قبلا بود، نیست. من عادت داشتم داستانها را با ولع بخوانم، هر جور داستانی را. آمریکایی، اروپایی و هر آثار نویسندگان همه جای دنیا را. هنوز هم کتاب میخوانم، اما نه به اندازه قبل.
هنوز هم خیلی فیلم تماشا میکنم، البته نسخه دیویدیشان را و بسیاری از فیلمها را در خانه تماشا میکنم. اما هنوز هم به طور منظم به سینما میروم.
- اگر دیگر مثل قبل با ولع کتاب نمیخوانید، آیا اوقاتتان را با نوشتن پر میکنید؟
بستگی دارد چقدر برای نوشتن وقت دارم. اخیرا خیلی وقت نداشتهام. فکر میکنم در آیندهای تقریبا نزدیک، وقت بیشتری خواهم داشت و امیدوارم برگردم و داستانهای بیشتری بنویسم و داستانهای بیشتری بخوانم.
- اجازه دهید سوالی به سبک یک دانشجوی Phd مطرح کنم، سوالی نامرتبط.
(محتاطانه) بسیار خوب.
- در رمان «ستاره رتنر» شخصیتی به نام بیلی تولیگ هست که نامش در هنگام تولد ویلیام ترویلیگر بود. یادتان هست چطور به این نام رسید؟
سوال خیلی خوبی است. من نامی متداول میخواستم. نامی میخواستم که ممکن بود در یک کارتون، در یک فیلم یا در کتاب کمیک کودکان باشد. تولیگ به نظرم مناسب آمد. نمیدانم، رمان «ستاره رتنر» را سالها پیش نوشتم.
بگذارید چیزی را که درباره «ستاره رتنر» به ذهنم رسیده برایتان بگویم. کلمات عنوان کتاب خلاصهای از کتاب است. شما کلمه دوم S-T-A-R را دارید بعد کلمه رتنر که حروف R-A-T را دارد با یک حرف S در پایان. به طوری که یک مجموعه از حروف، مجموعهای دیگر از حروف را بازتاب میدهد. هر چهار حرف در هر دو کلمه وجود دارند.
معنایش چیست؟ خب معنایش این است که نویسنده کمی نامتعادل است.
- نه، کمی اولیپویی** (Oulipian) است، درست تلفظش کردم؟
بله، خوب است. و این را درباره تولیگ و ترویلیگر هم میتوانم بگویم. الان به یاد ندارم که در ذهنم چه بود، جز اینکه قرار بود نامی باشد متعلق به شخصیت یک کتاب کمیک، یا شخصیتی مربوط به اشعار مهدکودک.
- مطمئنا همه کتابهایتان را به یک اندازه دوست دارید، اما در بینشان کتابی هست که برای شما محبوبیت ویژهای داشته باشد؟
برای من خیلی سخت است که فکر کنم کدامشان محبوب است. من عاشق کتابهایم نیستم. حس رضایت دارم از اینکه موفق شدهام رمانهای زیادی بنویسم. اما اگر قرار بود کتابی را نام ببرم که برای من معنای ویژهای دارد، اسم «جهان زیرین» یا «برج میزان» یا «کی صفر» را میگفتم.
* اسکات راندولف در فیلم «بر دشت مرتفع بتاز» به کارگردانی سم پکینپا بازی کرد. راندولف با جان وین در فیلم «خرابکاران» همبازی شد که کارگردانش ری انرایت بود.
** Oulipo – مخفف عبارت Ouvroir de littérature potentielle (کارگاه ادبیات بالقوه): گروهی بینالمللی مرکب از ریاضیدانان و ادیبان که در ۱۹۶۰ بهدست «ریمون کنو» (Raymond Queneau) رماننویس و «فرانسوا لیونه» (François Le Lionnais) ریاضیدان پایهریزی شد. نویسندگانی چون «ایتالو کالوینو» (Italo Calvino)- نویسنده ایتالیایی- و «ژرژ پرک» (Georges Perec) بعدها به این گروه پیوستند. اولیپوییها معتقد بودند که گروه آنان نه جنبشی ادبی است نه انجمنی علمی و به ادبیات برپایهی اتفاق و تصادف هم اعتقادی ندارد. این گروه قیدوبندهای فرمی را برانگیزانندهی قدرتمندی برای قوهی تخیل میدانست.
نظر شما