سینا دادخواه آثار نویسندگان جدید را دنبال میکند و به اینده رمان خوشبین است، او درباره شیوه نوشتن خود می گوید: در کارهایم وجه واقعی چیزها را روایت میکنم. به نانفیکشن و شرححال علاقه دارم و برای نوشتن داستان بیشتر به خاطراتم رجوع میکنم و به نحوی همیشه سعی کردهام مستندنگاری را به داستان نزدیک کنم.
دادخواه درباره شباهت این رمان با کارهای قبلی خود گفت: در این رمان هم به شهر پرداختهام و نقش آن از کارهای قبلیام هم پررنگتر است. در«شاهراه» به طور مشخص به شهرک اکباتان و محله امیرآباد پرداختهام که برایم همزمان معنی مدنی و سیاسی و به نوعی هم تاریخی و اجتماعی دارد. در این رمان نسبت به کارهای قبلیام جنس بازنمایی تهران را شکل پختهتری دادهام. اولویت نوشتن من از فضاهایی است که به شخصه تجربه کردهام و از آنها شناخت دارم. به عنوان مثال انتخاب من برای نوشتن، میدان انقلاب به پایین نیست چون اشرافی نسبت به آن فضاها ندارم. در رمانهایم بیشتر از محلههایی که نسبت به آنها شناخت دارم و آدمهای متوسط روبهبالا مینویسم.
نویسنده «یوسفآباد خیابان سیوسوم» درباره علاقه خود به سبک خاصی از رماننویسی توضیح داد و گفت: به نظر من هر رمان یک روایت اتوبیوگرافیکال است. بهترین مثالی هم که به ذهنم میرسد، «جنگوصلح» اثر تولستوی است. تولستوی در این اثر با هنر نویسندگی خود در قالب این قصه، زندگی و احوالات خود را بیان میکند. من در کارهایم وجه واقعی چیزها را روایت میکنم. به نانفیکشن و شرححال علاقه دارم و برای نوشتن داستان بیشتر به خاطراتم رجوع میکنم و به نحوی همیشه سعی کردهام مستندنگاری را به داستان نزدیک کنم.
نویسنده «زیباتر» در ادامه درباره موفقیت سبکهای خاص در رماننویسی در فضای ادبیات گفت: اعتقادی به این تقسیمبندیها ندارم. تعریف خاصی برای آن نمیتوان ارائه داد. به عنوان مثال کتاب «مرشد و مارگریتا» سنت رئالیسم ادبیات روسیه را شکست و تلفیق جدیدی از ادبیات فانتزی و سیاسی با رگههایی از الهیات و طنز ارائه داد. به نظرم هر اثری که بتواند بقیه را شگفتزده کند، میتواند بهتر دیده شود.
دادخواه درباره اهمیت وجود عنصر جغرافیا در آثار ادبی عنوان کرد: در سالهای اخیر ارجاع به تهران در ادبیات معاصر به نحوی باب شد و در 15 سال اخیر جنبه ویترینی و توریستی گرفت. اما به تدریج کیفیت این آثار بالا رفت و نقش شهر در رمانها از آن جنبه توریسیتی که در ابتدا داشت، فاصله گرفت. زمان و مکان عنصر مهم یک روایت است و به نظرم روایت مساوی است با مواجهه زمان با مکان. به عنوان مثال در داستانی مانند «ارباب حلقهها» یک جغرافیای خیالی خلق میشود اما به هر حال این جغرافیا وجود دارد. در آثار رئالیستی این جغرافیا واقعی است. آثار مودیانو مثال خوبی برای این موضوع است. در آثار مودیانو پاریس در یک برهه زمانی خاص روایت میشود. این بازه محدود است و به یک مقطع زمانی خاص تعلق دارد. دکتروف هم در مواجهه با نیویورک یک بازه زمانی مشخص را از این شهر برای روایت در نظر میگیرد. نکتهای هم که این میان مهم است همین است؛ نویسندگانی که به دنبال کشف روح یک شهر هستند باید یک مقطع کوچک از زمان را برای روایت انتخاب کنند.
این نویسنده درباره وضعیت فعلی ادبیات معاصر عنوان کرد: من رمانهای معاصر فارسی را دنبال میکنم و مخاطب جدی ادبیات معاصر هستم. کارهای یزدانیخرم و خورشیدفر را خواندهام و میخوانم و مشتاقم تا کار جدیدی از فرهاد جعفری بخوانم. کتابهای «هرس» از نسیم مرعشی، «سالتو» از مهدی افروزمنش و «تهرانیها» از امیرحسین خورشیدفر را به تازگی خواندهام و به طور کلی به رمان فارسی علاقهمندم. به رمان فارسی خوشبینم و به نظرم کارهای خوبی چاپ شده و میشود.
نظر شما