جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۰
شمس لنگرودی 67 ساله شد؛ از «رفتار تشنگی» تا «حکایت دریاست زندگی»

امروز (26 آبان‌ماه 1396)، شصت و هفتمین سالگرد تولد محمد شمس لنگرودی شاعر، پژوهشگر، بازیگر و مورخ ادبی معاصر ایران است. به این بهانه در نوشتار پیش‌رو، شمه‌ای از زندگی و آثار وی به علاقه‌مندانش معرفی شده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شمس لنگرودی در سال ۱۳۲۹ در محله آسید عبدالله لنگرود متولد شد. پدرش جعفر شمس لنگرودی، به مدت ۲۵ سال امام جمعه شهر لنگرود بود. وی در دبستان کورش و دبیرستان‌های امیرکبیر، ملی محمدیه و خیام شهر لنگرود تحصیل کرد و در سال ۱۳۴۸ دیپلم ریاضی گرفت. علاقه پدر به شعر و کتابخوان بودن مادر سبب شد که به شعر و ادبیات علاقه‌مند شود و در سال ۱۳۴۶، اولین شعرش در هفته‌نامه امید ایران چاپ شد. نخستین دفتر شعر خود با عنوان «رفتار تشنگی»  را با هزینه شخصی در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد.
 
محمد شمس لنگرودی در ابتدای راه شاعری، تحت‌تأثیر زبان و نگاه فریدون توللی، فریدون مشیری و به‌ویژه نادر نادرپور بود. با وارد شدن به جریانات سیاسی و تحت‌تأثیر شرایط زمانه به شعر سیاوش کسرایی و در نهایت احمد شاملو متمایل می‌شود و می‌توان بخش بزرگی از اشعار او را متأثر از زبان شاملو دانست. زبان‌ساده، کوتاه نویسی، طنز، پرداختن به زندگی روزمره و پررنگ بودن عشق از ویژگی‌های اصلی شعرهای اخیر شمس لنگرودی است.
 
نام شمس لنگرودی پس از انتشار مجموعه‌های «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیده لبخند چاک‌چاک» به شهرت رسید. سپس ده‌سالی را با سکوت در شعر ‌گذراند و در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نت‌هایی برای بلبل چوبی» را منتشر کرد. این شاعر در دهه ۱۳۸۰ سال‌های سکوت و کم‌کاری را جبران کرد و در این سال‌ها هشت مجموعه شعر از او منتشر شده که از آن‌جمله می‌توان به «پنجاه‌وسه ترانه عاشقانه»، «رسم‌کردن دست‌های تو» و «شب، نقاب عمومی است» اشاره کرد.
 
از این شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، در مدت بیش از 40 سال، ده‌ها عنوان کتاب در قالب‌های شعر، رمان، پژوهش و داستان کودک تالیف کرده که از آن‌جمله می‌توان از شعرهای «طوفانی پنهان شده در نسیم»، «مرا ببخش خیابان بلندم» و «تعادل روز بر انگشتانم» و همچنین رمان‌های «رژه بر خاک پوک» و «آنها که به خانه من آمدند» نام برد.
 
در ادامه قطعه‌ای از اشعار شمس لنگرودی به علاقه‌مندان شعر و ادب فارسی تقدیم می‌شود.
 
تو نیامدی ...
 
صبح
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید
تونیامدی
 
گنجشک های منتظر
دور خانه‌ی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند
تو نیامدی
 
شعر از دلم به دهانم
از لب‌هایم به دلم پر کشید
تو نیامدی
 
آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید
تو نیامدی.
 
مه میداند
که باید برخیزد
و به خانه ی خود بیاید
در سینه ی من

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها