شاهد انتشار دو کتاب همزمان درباره احمد شاملو از شما بودیم. توضیح مختصری دربارۀ دو کتاب بفرمایید.
«بام بلند همچراغی» گفتوگوی من با آیدا شاملوست. شعر فارسی و ادبیات معاصر ایران وجود شاملو را مدیون آیداست. تصور شاملویی که میشناسیم، بدون حضور آیدا محال است. ممکن است بگویید شاملو پیش از آشنایی با آیدا دو مجموعه شعر اثرگذار «هوای تازه» و «باغ آینه» را منتشر کرده بود و صاحب نام و جایگاه بود، تعدادی از زیباترین شعرهای شاملو در این دو دفتر است. سردبیر «کتاب هفته» بود. بله، تردیدی نیست؛ اما شاملوی دهۀ چهل و دهۀ پنجاه دستاوردهای درخشانتری دارد و اگر آیدا در بزنگاه و بهرغم تمامیِ دشواریهایی که در کتاب از آنها سخن گفته شده با شاملو همراه نمیشد شاملو تمام شده بود. همۀ دوستانِ نزدیک شاملو در آن ادوار، صحت این حرف مرا تأیید میکنند و چه کسی بهتر از آیدا میتواند راویِ زندگی و سلوک شخصی و اجتماعیِ شاملو باشد؟ اهمیت سخن گفتن آیدا دربارۀ شاملو بر کسی پوشیده نیست. کتاب «من بامدادم سرانجام» نیز از جوانبی دیگر دارای اهمیت است. همانطور که در «مقدمه» نوشتهام این دو کتاب در کنارِ هم وجوه شخصیتی و حیطههای متنوعِ کاریِ شاملو را ترسیم میکنند؛ بهویژه مقالاتی که دوستان شاملو دربارۀ شخصیت، روحیات و روش کار او نوشتهاند.
با توجه به اینکه در گذشته کتابهایی دربارۀ شاملو منتشر شده بود و ما در قفسۀ کتابخانهها کتاب «شاملوشناسی» اثر محمدعلی رونق را داریم که ادعا دارد همۀ مسائل را دربارۀ شاملو بیان کرده است، چرا دست به انتشار این دو کتاب زدید؟ در مقدمۀ کتاب اشارهای به تلنگر یکی از دوستان داشتید؛ اما من فکر نمیکنم که فقط موضوع همین باشد. بدون شک داستان دیگری پشت سر چاپ این کتاب وجود دارد. آن داستان چیست؟
هرکس کارِ خودش را میکند و به قول شاملو «به اندازۀ همّت خودش خانه میسازد.» هیچ کتابی راه را بر تحقیق و گام نهادن در راههای تازه نمیبندد. دربارۀ شاملو بسیار گفته و نوشتهاند: دربارۀ زندگی او و روزگار جوانی تا مرگ او و فعالیتهای گستردۀ فرهنگی و سیاسی و اجتماعیِ او؛ اما چه کسی همواره در کنارِ شاملو حاضر بوده، نفس در نفس او داشته، شاهد تلاشهای او، رنجها و مصائب او، غمها و شادیهای او، اشکها و لبخندهای او و در صدرِ همه شاهد آفرینشهای ادبی او بوده است؟ روایت چه کسی میتواند دقیقتر و کاملتر و درستتر از دیگران باشد؟ جز آیدا از چه کسی میتوانیم نام ببریم؟ پس از چاپ این کتابها بسیاری به من گفتند چرا روایت آیدا در مواردی در تعارض با روایت دوستان شاملوست؟ حالا من میپرسم چرا کسانی انتظار دارند آیدا، در مقام همسر شاعر، به عریانیِ دوستانِ شاملو دربارۀ بعضی مسائل سخن بگوید؟ یکی از هنرهای خوانندۀ هوشیار و توانمند خواندنِ سطرهای سفیدِ کتاب است! باید اشارهها را دریافت.
قضیه به همان سادگی بود که نوشتم. واقعاً تلنگرِ یکی از دوستانم جرقۀ این کتاب را زد؛ اما رفتهرفته اهمیت کار آشکارتر شد. دلایلی ضمنی هم در کار بوده؛ در کتاب «بام بلند همچراغی» مسائل بسیاری از ابهام بیرون آمده، ناگفتههای فراوان در کتاب هست که اگر آیدا نقل نمیکرد برای همیشه در پرده میماند، فراموش میشد و محل مناقشه بود.
اهمیت کتاب «من بامدادم سرانجام» گذشته از اینکه تمامیِ مقالاتش تازه است از یک منظر در تنوع موضوعیِ آن است. در این کتاب دربارۀ شعر، ترجمهها، کتاب کوچه، داستانها، دکلمهها، روزنامهنگاری، شخصیت، روش کار، مواضع سیاسی و اجتماعی و در مجموع، ضعفها و قوّتهای شعر و شخصیت و اندیشه و کار و بار شاملو در همۀ زمینهها مقاله داریم. اهمیت دیگر کتاب در این است که در هریک از این حیطهها نویسندگانی توانمند مقاله نوشتهاند و به عقیدۀ من اغلب، آنچه در چنته داشتهاند رو کردهاند. در فصلهای «کارنامۀ شاملو» و «خاطرۀ نزدیک قرنها» نیز روایت نویسندگان از سالهای دوستی و همکاری با شاملو حاویِ نکاتی تازه و روشنگر دربارۀ اوست که تا امروز ناگفته مانده بود.
به اعتقاد من چاپ همزمان دو کتاب دربارۀ شاملو از یک محقق میتواند باعث دیده نشدن کتابها شود و یکی بر دیگری تأثیر بگذارد. از قیمت بالای دو کتاب هم نباید چشمپوشی کرد. آیا فکر نمیکنید که پرداخت 148 هزار تومان برای مخاطب در شرایط فعلی دشوار باشد و بهتر نبود که این دو کتاب همزمان منتشر نمیشدند؟
دربارۀ قیمت دو کتاب با شما همنظر نیستم. «من بامدادم سرانجام» 832 صفحه است که 50 صفحۀ آن آلبومی با برگهای گلاسه است؛ «بام بلند همچراغی» 532 صفحه است که 80 صفحۀ آن آلبوم گلاسه است. دربارۀ چاپ همزمان دو کتاب نیز من چنین عقیدهای ندارم. قیمت کتابها مناسب هم است و اتفاقاً هر دو کتاب در فهرست پُرفروشهای دو ماه اول پاییز بودهاند. این دو کتاب با هم آماده و منتشر شدند؛ البته دلایلی دیگر برای چاپ همزمان این دو کتاب داشتیم که بماند.
به کتاب «بام بلند همچراغی» میپردازم. بدون شک طرح نزدیک به 2000 سؤال کار بسیار دشواری بوده و نیاز به مطالعۀ بسیار زیادی داشته است. برای طرح این سؤالات چقدر تحقیق و پژوهش انجام دادید؟ از طرفی پرسیدن اینهمه سؤال از خانم آیدا سرکیسیان که کمحرف هستند، کار بسیار سختی بوده است. دربارۀ روند مصاحبه توضیح دهید.
در مقدمۀ این کتاب گزارشی از روند گفتوگو دادهام. شاملو شاعر محبوب من در میان معاصران است. هرچه دربارۀ او نوشته شده دیده و خواندهام و یادداشتهای مفصّل برداشتهام. مقالۀ شاملو را برای «دانشنامۀ ایرانیکا» نوشتهام، سالها با شعر شاملو سر و کار داشتهام؛ بنابراین، نمیتوانم بگویم برای طرح پرسشها تحقیق و پژوهشی مشخص انجام دادهام؛ ضمن اینکه بعضی پرسشها از دل گفتوگو بیرون میآید؛ دیگر اینکه گفتوگو با آیدا با فراهم آوردن و تدوینِ «من بامدادم سرانجام» همزمان بوده و پارهای از پرسشها حاصل گفتوگو با دوستان و نزدیکانِ شاملوست؛ در کتاب هم میبینید که گاه پیش از طرح یک موضوع گفتهام مثلاً اسفندیار منفردزاده یا مسعود خیام یا محمد حقوقی و... به من چنین و چنان گفتند.
آنچه بارها مرا شگفتزده کرد دقت و نظم کمنظیر آیداست. مثلاً در ضمن گفتوگو صحبت از یک روزنامه پیش میآمد که چهل سال پیش در آمریکا منتشر شده و آن را برای شاملو خواندهاند. خانم آیدا در چشمبه همزدنی این یک برگ روزنامه را از میان انبوه مجلات و کتابها و اسناد آرشیو شده مییافت! پایبندی ایشان به مسائل اخلاقی و پرهیزشان از داوری دربارۀ دیگران گاه موجب میشد از بیان بعضی ماجراها تن بزنند و یا بگویند؛ اما نخواهند که در کتاب ثبت شود. این خُلقیات در زمانۀ ما اندکیاب است.
به نظر من این کتاب میتوانست در صفحه 370 تمام شود؛ آیا این امکان وجود نداشت که بخش دوم در این کتاب نیاید و این کتاب تنها به صحبتهای خانم سرکیسیان اختصاص داشته باشد.
انتخاب شش نامۀ منتشرنشده شاملو به احسان یارشاطر، حسن فیّاد، حسین قاضیان، علیرضا اسپهبد و کلارا خانس بیهوده نبوده است و هرکدام گوشههایی از اندیشه و شخصیت شاملو را نشان میدهند و انتشارشان در این کتاب پیام و مفهوم مشخصی دارد. چاپ «متن سخنرانی شاملو در کنفرانس مشترک دانشگاه پرینستون و انجمن قلم آمریکا» و «گزارش هیئت ژوریِ جایزۀ واژۀ آزاد» نیز به این دلیل است که در ضمن گفتوگو به آنها پرداخته شده است؛ اولی نمونهای از دغدغهها و نوع بیان شاملو در محافل ادبیِ خارج از ایران است و دومی درکی که شاعران و بعضی منتقدان ادبیِ اروپا از موقعیت و شعر شاملو دارند. اهمیت وصیتنامۀ شاملو دربارۀ سرپرستی و حقالتألیف آثارش نیز توضیح بیشتری نیاز ندارد. ضمیمۀ دیگر این بخش از کتاب، دو نامه است که یدالله رؤیایی و احمد کریمیحکاک دربارۀ این کتاب به من نوشتهاند. رؤیایی ماجرای سفرشان به کنگرۀ نظامی گنجوی را روایت میکند و از فراست شاملو میگوید و نامۀ کریمیحکاک نیز حاوی نکاتی فوقالعاده دقیق از درک و دریافت شاملو از جراید غرب و نحوۀ مواجهۀ او با پارهای مسائل سیاسی و اجتماعی آن روزگار است. پیوست دیگرِ این بخش «یادداشتها و توضیحات منتشرنشدۀ شاملو بر هفت شعر و یک دفتر شعرش» است که برای اولینبار در این کتاب چاپ شده، از جمله یادداشت مهم شاملو بر شعر «در آستانه».
بدون شک پنج سال مصاحبه دربارۀ شاملو دریچههای جدیدی از شخصیت و شعر او را به روی شما باز کرده و شاید نگاهتان را تغییر داده باشد. آیا در این بین به فکر نوشتن اثری تألیفی دربارۀ شاملو نیفتادید؟
تغییری در نگاه من به شعر شاملو رخ نداد؛ اما شخصیت و روحیات شاملو برای من مکشوفتر شد. دربارۀ شعر شاملو بسیار نوشتهاند؛ بعضی نقدها خواندنی و عالمانهاند و انبوهی دیگر فقط انشابافی و آسمان ریسمانند. پیشتر هم گفتهام که پنجاه شعر شاملو را نقد و تحلیل کردهام و کوشیدهام معناهای مورد نظر شاملو و یا معناهای پنهان در شعرها را نشان دهم؛ آن چیزی که در نقد ادبی به آن «نیت مؤلف» میگویند.
در اندیشۀ نوشتن یک زندگینامۀ دقیق و مفصّل از شاملو هم هستم؛ مواد کار هم آماده است. باید قالبی ابتکاری و جذاب برای آن تدارک ببینم. در مقدمۀ کتاب «من بامدادم سرانجام» نوشتهام که «شاملو ستون خیمۀ روشنفکری ایران است... حرفهای بسیار هست؛ اما جای جراحی همۀ جوانب شاملو اینک و اکنون نیست... اگر در سالهای آتی فرصتی به چنگ آمد میتوان نورِ بیشتری به ستون خیمه تاباند.» در این زندگینامه همۀ آنچه به دلایلی از این دو کتاب بیرون ماند نوشته خواهد شد و آنوقت ممکن است نورِ این شفافیّت، چشمِ خیلیها را بزند!
کرج، حیاط خانۀ دهکده، 1373 عکس: بهروز مقصودلو، منبع: کتاب «بام بلند همچراغی»، ص 491).
در مقدمۀ کتاب و در برخی از صفحات، بارها دربارۀ شرایط بد مالی احمد شاملو صحبت شده است. آیا آوردن این وضعیت در مقدمۀ کتاب کمی آزاردهنده نیست؟ نکتۀ دیگر اینکه فردی که در سال 35 فقط 10 هزار تومان از دانشگاه دریافت میکرده، چه میشود که به این وضعیت دچار میشود؟
چرا باید آزاردهنده باشد؟ اینها سیاهنمایی نیست. شاملو آن موقعیتها را از سر گذرانده. پاسخ را میتوانید در مقالههای نعمت آزرم و ناصر شاهینپر و تعدادی دیگر از دوستان شاملو در کتاب «من بامدادم سرانجام» بخوانید. به قول نعمت آزرم «شاملو گرانترین شاعر جهان بود!» او اگر روزانه 100 هزار تومان هم دریافت میکرد موقعیتش تغییری نمیکرد؛ چون پیش از غروبِ آفتاب همۀ پولها از دست رفته بود!
با توجه به اینکه سالها برای شاملو وقت گذاشتهاید، آیا به نظر شما شاملو به حقش رسیده است و در جایگاهی که سالها برای آن تلاش کرده قرار دارد؟ به اعتقاد من مردم تصمیم میگیرند که چه کسی ماندگار و چه کسی در تاریخ ادبیات محو شود؛ اما شما در کتاب «من بامدادم سرانجام» تأکید ویژهای روی ماندگاری شاملو دارید. استدلال شما چیست؟
شاملو از شاعران سعادتمند ادبیات ماست. در گسترۀ ادبیات فارسی کمتر شاعری میشناسیم که طعم واقعیِ شهرت را چشیده باشد. چهرههایی برجسته از شاعران ما پس از مرگشان مشهور شدند. در میان کلاسیکها سعدی چنین بختی داشت و نامش پیشتر از خودش به شهرها و ممالک دیگر وارد میشد. در همین دوران معاصر، نیما مدام تحقیر شد، دیوانه خطاب شد. به سپهری و فروغ نگاه کنید، سپهری گوشهگیرانه زیست و در عزلت و تنهایی مرد و آوازهاش پس از مرگ پیچید. مرگ دلخراش فروغ در شهرت او سخت اثرگذار بود. اینها پس از مرگ چهرههای شناختهشدهتری بودند تا در زمان زندگیشان؛ اما شاملو موقعیت دیگری داشت. سالها سردبیر و یا همهکارۀ شماری از پُرخوانندهترین نشریات بود؛ در قلمروهای متنوع فرهنگی و سیاسی و اجتماعی حضوری مقتدرانه داشت؛ هزاران مقلّد ریز و درشت داشت که همه به هوس تکیه زدن بر کرسیهای بلندپایۀ شعر فارسی سوختند و کباب شدند. به تعداد دوستدارانش دشمن داشته و دارد. او بیشتر از هر کس دیگری تحسین شد که البته حقش بود؛ نمیخواهم نام ببرم؛ اما کسانی از فرط حسادت او را ستایش میکردند. چارۀ دیگری نداشتند؛ در مقابلِ او دیده نمیشدند و ناگزیر بودند برخلافِ خواستشان در برابرِ او تمامقد ادای احترام کنند؛ اما زیر لب به او دشنام بدهند. میتوانم بگویم حصاری از حسادت همواره او را احاطه کرده بود. امروز هم حاسدان بیکار نیستند و هریک به نحوی به او ضربه میزنند. شاملو از پسِ فوجی از مخالفان و حاسدانِ گردنکلفت برآمد و توانست دورهای طولانی در اوج بماند.
با اینهمه، حتی مخالفانش اکنون سپر انداختهاند و او را یکی از پنج شاعر بزرگ نوگرای قرن اخیر میدانند. ضیاء موحد اولین کسی بود که شاملو را بزرگترین شاعر زبان فارسی پس از عصر حافظ نامید؛ زندهیاد ابوالحسن نجفی هم چنین عقیدهای داشت. عدهای اینگونه اظهارنظر را نادرست میدانند؛ اما نکته اینجاست که فقط در مورد شاملو نادرست میدانند؛ یعنی اگر موحد و نجفی و منتقدان و شعرشناسان زبدۀ دیگر، این تعبیر را فیالمثل دربارۀ اخوانثالث به کار میبردند کسی متعرّضشان نمیشد و این سخن را در بوق و کرنا میکردند.
به نظر من در جهان ادبیات، مردم تصمیم نمیگیرند که کسی ماندگار یا فراموش شود. ذوق عوام معیار برگزیدن آثار ادبی نیست. عوامل متعددی در ماندگاریِ یک امر دخیلند. دربارۀ شاملو میتوان گفت شاعری «زبانآور» یا «زبانآفرین» است. رفتار او با زبان بسیار هوشمندانه و خلاقانه است، ابتکارات زبانی او نیازی به ذکر نمونه ندارد و در شعرهای درخشانش عیان است. اگر شعر را رفتار هنرمندانه با زبان بدانیم شاملو در این عرصه از سرآمدان است. این دو سطرِ پنج شش کلمهای را ببینید که در عین ایجاز چه نیرویی در خود دارند:
«فریادی شو تا باران
وگرنه مرداران!»
این همان درک عمیق از زبان است. یا این سه سطر از اخوان:
«در خوابهای من
این آبهای اهلیِ وحشت
تا چشم بیند کاروان هول و هذیان است.»
من همین دو تکه از شاملو و اخوان را با تمام آنچه بهعنوان شعر در این دو سه دهه چاپ و تبلیغ شده معاوضه نمیکنم. این کیمیاکاریهای زبانی در تاریخ شعر فارسی ماندگارند؛ همانطور که کیمیاکاریهای سعدی جاودان است. محتوای غالب قصاید انوری، در یک کلمه «گدایی» است؛ انوری با آنهمه عظمت به حاشیه رانده شده؛ اما محتوای انسانیِ شعر حافظ در جادوی بلاغت کلامش همیشه تازه خواهد ماند. محتوای آزادیخواهانه و انسانی و «درد»ی که در عمق شعرهای شاملو هست هرگز کهنه نمیشود. بدون تردید کسانی با این نظر مخالفند؛ آنها نظر خودشان را دارند؛ من معتقدم تا روزی که زبان فارسی زنده است شعرهای درخشان شاملو هم خوانده و تمجید میشوند.
عکسهایی که در انتهای هر دو کتاب آمده بسیار جذاب است. دربارۀ این عکسها توضیح میدهید؟
این عکسها از منابع متعددی در ایران و اروپا و آمریکا به دست آمدهاند و از عکاسانشان یا دوستان شاملو گرفتهام و تعدادی نیز مرحمتیِ خانم آیداست. استاد ارجمند، آقای محمدحسین عناصری نیز مدتها صرف رتوش و پرداخت عکسها کردهاند. صمیمانه قدردان این عزیزان هستم که عکسهایشان را برای چاپ در این دو کتاب مرحمت کردند: رضا دقتی، مریم زندی، ویدا شیخالاسلامی، خسرو قدیری، دکتر حسن جوادی، مسعود خیام و پرییوش گنجی، ناصر شاهینپر، دراگوتین دومانچیچ، بهمن مقصودلو، امیر نادری، ابراهیم حقیقی، محمد توکلی طرقی، یدالله رؤیایی، اسفندیار منفردزاده، بیژن اسدیپور، احمد کریمیحکاک، سارا اسکندری و دوستانی دیگر که اکنون به یاد ندارم. و نیز زندهیادان: تورج حمیدیان، فریدون فریاد، بهروز مقصودلو، ضیاءالدین جاوید و خسرو شاکری.
کتاب «من بامدادم سرانجام» از هفت فصل تشکیل شده است نویسندگانی که در این کتاب حضور دارند به چه شکلی انتخاب شدهاند؟ به اعتقاد من همۀ این نویسندگان در یک طراز نیستند. این موضوع را قبول دارید؟
طبیعی است. تعدادی از حاضران در این یادنامه نویسندۀ حرفهای نیستند؛ نقاش، طرّاح، موسیقیدان و در مجموع، دوستان شاملو و یا حتی پزشک او بودهاند؛ در مقابل، نامآورانی همچون احسان یارشاطر، فتحالله مجتبایی، تقی پورنامداریان، اسماعیل خویی، محمود کیانوش، علی بلوکباشی، علیاشرف درویشیان و بزرگانی دیگر در این کتاب مقاله دارند. کسانی در ایران چندان شناختهشده نیستند؛ اما ناگفتههای فراوانی از سالها و دههها دوستی با شاملو داشتهاند و من از آنان خواستم در این کار حاضر شوند و از شاملو بنویسند. هر یک از مقالات کتاب حاوی نکته یا نکتههایی است. من فقط یک مثال میزنم: مطلب عباس جوانمرد سه صفحه است. او در این سه صفحه خاطراتی از شاملو در زمان زندگیاش با طوسی حائری نقل کرده که اهمیت فراوان دارد؛ مطلب زندهیاد ضیاءالدین جاوید هم همینطور، کوتاه است؛ اما نکتههای تازه دارد؛ بنابراین، همواره نویسنده یا محقق طرازاول بودن اولویت ندارد؛ بلکه اولویت با کسی است که میتواند اطلاعاتی تازه و بکر در باب یک موضوع بر آگاهی ما بیفزاید.
در مورد مقالات شاعران و نویسندگان کشورهای دیگر هم صحبت کنید.
در این کتاب مقالاتی از أدونیس، کلاراخانس، لین کافین و دراگوتین دومانچیچ داریم. مقالات أدونیس، کلاراخانس و لین کافین را با واسطه گرفتهام؛ اما خودم با آقای دومانچیچ روابط دوستانه دارم. مطلب أدونیس را همانطور که در ذیل مقالۀ أدونیس نوشتهام مرهون خسرو شاکری هستم. مقالۀ کلاراخانس را دوست بزرگوارم آقای احمد طاهری از او گرفت و شعر و یادداشت خانم کافین، شاعر و داستاننویس آمریکایی، را آقای محسن عمادی از ایشان گرفت. یک مقالۀ دیگر هم از آندرس کولهد استاد ادبیات دانشگاه استکهلم داشتم که در کتاب نیاوردم.
چرا؟
فقط این مقاله نبود، از یازده نفر دیگر مقاله خواسته بودم؛ اما مقالاتی که فرستادند آن چیزی نبود که انتظار داشتم و کنار گذاشتم.
شما در این کتاب آورده اید که از سال 79 پرچم شعر فارسی روی زمین مانده است. این ادعای بسیار بزرگی است و بعد از خوانده شدن کتاب ممکن است واکنشهای مختلفی در پی داشته باشد.
شما این سخن را «ادعای بسیار بزرگ» میخوانید؛ اما از نظر من ادعای بسیار بزرگ نیست. نوشتهام: «پرچمی که شاملو حوالی غروب دوم مرداد 1379 روی زمین گذاشت همچنان بر خاک افتاده و کسی را دیگر آن وزن و زهره نیست که مردمانی بیشمار را حیران رفتارِ خود با کلمات کند.» همانجا گفتهام که «دوران زوال شعر در ایران سالهاست که آغاز شده است.»
شاعر زبان بدنِ یک ملت در هر عصر است. هر بدن فقط به یک زبان مجهز است. در سرزمینِ شعرخیزِ ما گاه در یک عصر چند شاعر طراز اول در کنار هم حضور دارند؛ همانگونه که در سلسلهجبالِ استثنائی هیمالیا آنهمه قلۀ بلند پیش آمده؛ با این وصف، و با وجود آنهمه قلۀ مرتفع فقط یک اورستِ سر به فلک کشیده داریم. بین تمام شعرای سلسلهجبالِ استثنائی شعر نو با توجه به اقبال عام و بهرهوری در تمام زمینهها شاملو اورستِ این سلسلهجبال است و بدون تعارف پس از شعرای بنام دهۀ چهل، باقی شاعران سنگریزههایی هستند که در پای هر کوه دیده میشود و کثیری دیگر نیز گل و لای حواشیِ کوه که به خاطر پارهای توهمات، خودشان را همعرض نیما و اخوان و فروغ و سپهری و شاملو و بلکه بالاتر از آنها میبینند. به ضرب و زورِ راهاندازیِ کلاسهای شعر یا تبلیغات کاغذی و صوتی و تصویری و برگزار کردن محافل بهاصطلاح ادبیِ «رونمایی» و «شعرخوانی» و توزیع و دریافت جایزه و بلند کردن مو و ریش و سبیل و شال و بند کیف، کسی شاعر شناخته نشده که این آقایان و خانمها نفر دوم یا هزارم آن باشند.
نگران واکنشهای احتمالی نیستید؟
واکنشهای احتمالی؟ واکنشهای احتمالی چه میتواند باشد؟ کسانی که خودشان را شاعر میدانند تظاهرات خواهند کرد؟! گروهی از اینها میگویند «ما از شاملو گذر کردهایم! همعصران ما شعر ما را درک نمیکنند!» تعبیر «گذر از فلانی» سالهاست که بر سرِ زبانها افتاده: «گذر از نیما» «گذر از فروغ» و بهویژه «گذر از شاملو». تعابیرِ بیمحتواییِ که فقط برای بازارگرمیِ مدعیانِ رنگارنگ شعر و شاعری به کار میآید. نتیجۀ این «گذرها» چه بوده؟ یک دفتر شعر نام ببرید که اهل فن در برجستگی و عظمت آن اتفاق نظر داشته باشند. شما حتی یک شعر نام ببرید. مرعوبِ هیاهوی ژورنالیستی و تبلیغات سازمانیافته نباشید. شعر نو در ایران مرده است. هفده سال از مرگ شاملو گذشته. در این سالها چیزی نخواندهایم که حقیقتاً شعر باشد. شاید ما دیدۀ بصیرت نداریم یا شاید فقط «حلالزادهها» قادر به رؤیت شعرهای درخشان شاعرانِ این دههها و سالها و روزها هستند!
دربارۀ جایزۀ شعر شاملو نظرتان چیست؟
ضمن احترام برای یکی دو تن، به فهرست و کارنامۀ فرهنگی داوران ادوار مختلف این جایزه نگاه کنید. حقیقتاً چه کسی اینها را شعرشناس میداند؟ اینها صاحبان کدام آثار عالمانه در حیطۀ شعر فارسی هستند؟ هیچ. من با جایزه دادن برای دفتر شعر، به هر شکل و عنوان مخالفم. جایزه دادن به آدمهایی بیاستعداد که همه شبیه همند فقط آفاتی بر آفات دیگر علاوه میکند. نتیجۀ اینهمه جایزه که در این سالها بذل و بخشش شده چه بوده است؟ کدام اثر درخشان بیرون آمده؟ نوشتههایی که مصداقِ مسلّمِ «شیر بییال و دُم و اِشکم»اند از سوی سخنناشناسان با عنوانِ «شعر» تمجید میشود! همان است که محمود درویش گفت: «ما را از شرّ این شعرها نجات دهید!»
کسانی خوشباورانه میگویند این جایزه برای تشویق جوانهاست؛ اما این تشویق جوانان نیست؛ بلکه گستاخ کردن کسانی است که کمترین درک و شناختی از زبان فارسی ندارند، مثقالی نبوغ و خلاقیّت ندارند؛ و از همه مهمتر «درد» ندارند. «تکثر» بلای روزگار ماست. دیوِ شهرت همهشان را بلعیده و در این میان شعر هم بازیچه است. هیچکس دیگری را برنمیتابد و هرکس فقط و فقط خودش را شایستۀ دریافت جایزه میداند. زمانی که جایزهای به آنها داده میشود سرمست میشوند و از داورانِ «فرهیخته» که قدر «گوهر کلامشان» را دانستند تشکر میکنند؛ اما وقتی جایزه به رقیبشان اهدا میشود، ورق برمیگردد و جنجال میکنند که حق ما را بالا کشیدند! بسیاری از اینان تاب انتقاد را ندارند و حتی به منتقدان دشنام میدهند و آنها را نادان و حسود میخوانند! من خیل عظیمی از اینها را کُشتگان شاملو میدانم؛ همان «تالی فاسد» که اخوانثالث گفت. شعر نو با شاملو تمام شد. شاید در دهههای بعد شاعرانی بزرگ به صحنه آمدند، زبانِ روزگار خود شدند و تحسین ناقدان را برانگیختند.
نظرات