امروز هفدهم مهرماه زاد روز گلی ترقی نویسنده مجموعه داستانهای «جایی دیگر»، «من هم چه گورا هستم»، «فرصت دوباره»، «خاطرههای پراکنده» و رمانهای «خواب زمستانی» و «اتفاق» است.
به سال 1348 و در سی سالگی نخستین کتاب داستانی که خود را با نام «من هم چهگوارا هستم» در انتشارات مروارید منتشر کرد. از آن زمان تا به امروز دیر به دیر اما پیوسته نوشته است و منتشر کرده است. آثارش به فرانسه هم منتشر شده است و جایزه هایی برای او آورده است که از آن جمله باید برنده شدن یکی از داستان هایش به نام «بزرگ بانوی روح من» اشاره کرده که در سال 1985 به عنوان بهترین داستان سال در فرانسه برگزیده شد. در سال 2009 نیز عنوان برندهٔ دوّمین دوره جایزه بیتا به او تعلق گرفت.
در ایران نیز جدای از این که آثارش مورد توجه مخاطبان ادبیات داستانی قرار گرفته است، منتقدان نیز کارهای او را مورد نقد و بررسی قرار داده اند که از این جمله باید به کتاب شهلا زرلکی درباره او اشاره کرد. در جایزه های ادبی هم بی نصیب نمانده است و مجموعه داستان «جایی دیگر» در دوره دوم جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی به طور مشترک با مجموعه داستانی از بیژن نجدی به عنوان کتاب سال برگزیده شد.
برخی از منتقدان نیز به آثار او بیشتر از چشم خاطره نویسی نگاه می کنند و آن ها را در مرز داستان و خاطره دسته بندی می کنند. خودش در نشستی که خرداد ماه 1390 در شهرکتاب برگزار شد، در نگاهی کلی به آثارش گفته است:«هر کس از کودکی در زمینهای استعداد دارد. من هوش و گوش ادبی داشتم، اما گوش موسیقی و هوش ریاضی نداشتم. در انشاءنویسی از همه جلوتر بودم. میخواستم نویسنده بشوم، ردخور هم نداشت. الان که نگاه میکنم میبینم نثر «من هم چه گوارا هستم» نثر ضعیفی است. آن موقع زبانی که امروز در اختیار دارم را در دست نداشتم. من قبل از انقلاب به آمریکا رفتم و در آنجا به تحصیل پرداختم. من از بچگی خیلی حراف بودم و همیشه قصهگویی میکردم. سر میز صبحانه شروع به تعریف خوابی میکردم که دیده بودم و کلی هم چاخانپاخان میبافتم و این کار آنقدر طول میکشید که برای ترک کردن خانه و رفتن به مدرسه از همه عقب میماندم. برای من، همه چیز قصه بود و تا امروز عشق به قصه گفتن در من زنده مانده است. برای من همه چیز قصه است، زندگی هم قصه است. قصه خوب، قصه بد، قصه شیرین؛ همه جایش رنگ دارد، عطر دارد، شکل دارد. فقط آدمها نیستند که رنگ و شکل و بو دارند. همهی اشیاء چنین هستند. وقتی ده یازده ساله بودم، انشائی بیست صفحهای نوشته بودم دربارهی یک جفت کفش. کفشها را گوشهی اتاق نگاه کردم، دیدم اینها کفش نیستند! دهانشان باز بود! فکر اینکه کفش به پای چه کسی رفته و کجاها را گشته و چه احساسی دارد و... مرا با خود برد. همیشه با اشیاء رابطهی بهتری داشتهام تا با آدمها. وقتی با فروغ فرخزاد آشنا شدم، قصهای برایش تعریف کردم. او گفت این را بنویس. گفتم بلد نیستم، اگر بنویسم آبروریزی میشود. باز گفت بنویس. بالاخره داستانی به اسم «میعاد» را نوشتم. خود فروغ و شعرهایش روی من تاثیر زیادی داشته است. او در زبان و نگاه به اشیاء بسیار پیش رفته است. فروغ کلمات سنگین را به زیبایی در شعرش میآورد و ترکیب کلمههای سنگین را کنار کلمههای شاعرانه با مهارت میچیند. من این کار را همیشه دوست داشتهام. کلمهها و حروف کلمهها برایم صدایی دارد که مثل نتهای موسیقی است. وقتی دارم مینویسم انگار یک کمپوزیسیون را شکل میدهم. وقتی جملهای مینویسم میگویم این جمله باید با فلان حرف به آخر برسد. البته اینها حسی و غریزی است. من بازیگوشی را دوست دارم؛ طنز را هم همینطور. نثری که در آن شعر و طنز باشد را هم میپسندم. در به کار گرفتن کلمهها خودم را محدود به کلمههای فارسی نمیکنم. میگذارم واژههای عربی هم بیایند. این واژهها میتوانند کمک کنند تا زبان قشنگی داشته باشیم. «من هم چه گوارا هستم»، از نظر نثر کار ضعیفی است. نثرم در «خواب زمستانی» خیلی بهتر شده.»
گلی ترقی به مانند برخی از داستان نویسان ایرانی همواره علاقه مند به سینما هم بوده است و جدای از فیلم «درخت گلابی» به کارگردانی داریوش مهرجویی که بر اساس داستانی به همین نام از آثار او نوشته و ساخته شده است، خود نیز فیلم نامه «بیتا» را نوشته است.
نظر شما