انتشارات ستارگان درخشان با همکاری مقاومت بسیج سمیرم، فرازهایی از زندگی جهادگر شهید، غریبعلی حمزوی را در کتاب «از جهاد تا شهادت» منتشر کرد.
غریبعلی حمزوی متولد سال 1336 است که پس از رنج و مرارت فراوان، همراه با کار کشاورزی و باغداری از هنرستان کشاورزی موفق به اخذ دیپلم میشود و در قسمت كميته كشاورزي به عنوان مسئول واحد مرتع در دهستان وردشت سميرم مشغول به كار ميشود. وی علاوه بر شرکت در تظاهرات و مبارزات انقلابی سال 1357 و تحمل زندان و شکنجه، در دوران پس از انقلاب در جهاد سازندگی منشاء خدمات فراوان برای مردم محروم منطقه به ویژه در زمینه ترویج کشاورزی و توزیع مایحتاج مردم بوده است.
وی با داشتن زن و فرزندانی که نیاز شدید به مراقبت و حمایت مالی و روحی داشتهاند، در دي ماه 1365 از طريق پشتيباني جنگ جهاد شهرستان، عازم منطقه جنگی شلمچه میشود و در سیزدهمین روز از بهمن سال 1365 در حین سنگرسازی درعمليات والفجر منطقه شلمچه در اثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نائل ميشود.
کتاب در قالب زندگینامه مستند، مبتنی بر مصاحبه باز، تحقیقات میدانی و با تکیه بر شماری اسناد مکتوب به رشته تحریر درآمده است که قالب و محتوای خاص خود را دارد و به خوبی زندگینامه ارزشمند و سراسر پر تلاش و خالصانه شهید غریبعلی حمزوی را به عنوان یک جهادگر نمونه، پدری دلسوز، امین بیتالمال و سرانجام به عنوان یک رزمنده جان بر کف نشان میدهد.
هدف نگارش کتاب، شرح زندگی بیتکلّف انسانی است که در جامعه ایلی به دنیا آمده، با محرومیتهای عصر خود دست و پنجه نرم کرده، به مدد ایمان قوی و عزم راسخ خویش، از تنگناهای زندگی عبور کرده، آگاهانه در وادی عشق قدم نهاده و سرانجام به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
نویسنده با توجه به خلاءهای اطلاعاتی و مقطعی موجود در زندگی شهید، از فصلبندی رایج در کتابهای پرحجم و قطور، اجتناب کرده و همه مطالب گردآوری شده درباره شهید را بر مدار خط سیر زندگی شهید (از تولد تا شهادت) آورده است و در انتها تصاویر و اسناد شهادت این شهید را ضمیمه اثر کرده است.
در بخش پایانی کتاب میخوانیم: «پس از ساعتی دیدار و گفتوگو، گفت: عموجان! شما به درخواست امام لبیک گفتید و ادای وظیفه کردید، ولی ما چی؟ من به محض این که برگشتم به جبهه میروم. احساس میکنم دینم را ادا نکردهام. من هم سهمی دارم. فکر میکنم از کاروان رزمندگان و ایثارگران عقب ماندهام، من هر طور شده باید بروم.
اشک از چشمانم جاری شد، قلبم به تندی به تپش افتاد، دامن کتش را گرفتم و ملتمسانه جلو او زانو زدم و گفتم: عمو جان به فرزندت حسین فکر کردی که نیاز به مراقبت ویژه دارد؟ او از نظر جسمی ناتوان است. پرستار و مراقبت میخواهد. فردا که بزرگتر شد، مادرش از عهده او برنمیآید. او به تو احتیاج دارد. یکی از برادرهایت شهید شده و بچههایش سرپرست ندارند. اگر برای تو هم اتفاقی بیفتد، این بچههای خردسال را چه کسی باید تربیت کند؟ شما برای رفتن عجله نکنید، همین که از بیمارستان مرخص شدم به ده برمیگردم، با هم صحبت میکنیم و تصمیم میگیریم.
استغاثه و التماس من هیچ اثری نداشت. او ظاهرا تصمیمش را گرفته بود. به خواهش و درخواست من جوابی نداد. فقط سکوت کرد. سکوتی معنادار و تکاندهنده. چند دقیقه بعد، بدون اینکه یک کلمه جواب دهد، خداحافظی کرد و به اصفهان بازگشت. این آخرین دیدار ما بود و پس از آن دیگر او را ندیدم تا سرانجام خبر شهادتش را آوردند.»
کتاب «از جهاد تا شهادت» به قلم محسن رجاییپناه در 77 صفحه با بهای 12000 تومان توسط انتشارات ستارگان درخشان روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما