رمان « انقلاب» اثر دبورا وایلز روایتی از تبعیض نژادی در سالهای دههشصت میلادی است.
رمان انقلاب اینگونه آغاز میشود: «اولین کاری که من و ژیلت میکنیم این است که مطمئن شویم همه خوابیدهاند. پدر و آنابل (من هنوز نمیتوانم او را مادر صدا کنم) بعد از تماشای نمایش لارنس وِک از تلویزیون میخوابند. پارنل هم نیمهشب بعد از جارو تمیز کردن سینما لوفلور که در تقاطع خیابانهای واشنگتن غربی و فولتون است به خانه میآید. آدری کوچولو ـ قهرمان خواب ـ هم چند ساعتی است که در حال خروپف کرد است و جای نگرانی نیست. اینکه کلانتر دیِویس چه ساعتی با آن ماشین کروزر سفید و سیاهاش از جلوِ خانهی ما رد میشود، چه مسیری را طی میکند و کی از استخر شهر عبور میکند را دقیقاً میدانیم. همهی اینها را حساب کردهایم.مایوی شنایم را که هنوز از شنای بعدازظهر سرد و مرطوب است در حمام تنام میکنم. ژیلت خیلی آهسته از راهرو صدا میزند: «عجله کن سانی.» و من آهسته جواب میدهم: «صبرکن، پوشیدنش سخته.» پیراهن نازک آستین حلقهایام را که شکل گل داوودی دارد روی مایو تنآم میکنم، حولهام را سریع برمیدارم، آرام از حمام بیرون میآیم و با صدایی شبیه صدای فرشتگان زمزمه میکنم: به خدا ایمان داشته باشید و در برابر هر وسوسه و مشکلی صبر پیشه کنید. اینگونه رشد خواهید کرد. »
داستان در آغاز اصلا لو نمیدهد که شخصیت اصلی داستان سر از مسائل سیاسی در میآورد. رمان با تعریفهای شیطنتآمیز خواهر و برادر ناتنی شروع میشود و بعد اتفاقهای دیگری رخ میدهد.
تکهای از داستان از این قرار است: «برای تجمع امروز عصر مردم از همهجا آمدهاند. بعضی پیاده، بعضی با ماشینهای انجمن اسنک و بعضی با اتوبوس. حتی کسانی که ثبتنام نکردهاند، برای تجمعی که در کلیسای گرینوود است آمدهاند. همه آمدهاند تا به یکدیگر قوت قلب بدهند، برای مسیر طولانیای که برای آزادی در پیش است. الان، تقریبا هر روز از این اجتماعات برگزار میشود. امشب کلیولند جردن، یکی از اعضای باسابقه انجمن ملی پیشرفت سیاهپوستان و حامی پردلوجرات جنبشهای آزادیخواهانه، پرحرارت مشغول سخنرانی و دعاخواندن است: شما همگی من رو میشناسین. من کلیولند جردنم. شهروند گرینوود. پنجاهساله که اینجام. سهتا پسر و دو دختر دارم. من صادقانه برای این شهر کار کردم. کارهایی که حتی بعد از مرگم هم برای مردم شهر میمونه. ما همه فردا میریم دادگاه تا برای رایدادن ثبتنام کنیم. بدون هیچ سلاحی. میریم تا مساوات بین سفیدا و سیاهها برقرار شه. و با آرامش ازشون میخواهیم که بذارن ما هم با صلح کنارشون باشیم. ماشینهای پلیس اطراف کلیسا را محاصره کردهاند و منتظرند مردم بیرون بیایند تا اسامیشان را یادداشت کنند. افبیآی هم اینجاست. آنها اجازه مداخله و دستگیری کسی را ندارند و اعلام کردهاند این یک مسئله محلی است و آنها بهعنوان شاهد حضور دارند.
نظر شما