یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۹
بُهت و اندوه نویسندگان و هنرمندان از درگذشت مدیا کاشیگر

در گذشت مدیا کاشیگر، جامع ادبی و هنری ایران را داغ‌دار کرد. در این گزارش مروری بر یادداشت‌های برخی از نویسندگان و هنرمندان در سوگ این نویسنده داریم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،بیماری مدیا کاشیگر، به بیمارستان رفتن، در آی‌ سی ‌یو بستری شدن او و در نهایت درگذشت این نویسنده پیش‌کسوت چنان سریع بهت‌آور اتفاق افتاد که اصلا متوجه نشدیم چه شد که مدیا کاشیگری که تا دو هفته پیش می‌خندید و پشت هم سیگار دود می‌کرد چطور کارش به قطعه نام‌آوران بهشت زهرا رسید. جامعه ادبی که هنوز مرگ کورش اسدی را هضم نکرده بود، ناگهان با این خبر ناگوار روبه‌رو شد و به دنبال آن موج پیام‌های تسلیت در شبکه‌های مجازی و رسانه‌های مختلف مطرح شد که در ادامه به برخی از آنها خواهیم پرداخت:
 
 
شهلا زرلکی، نویسنده با انتشار عکسی که خودش از مدیا کاشیگر گرفته بود، نوشت: خداحافظ ابرشلوارپوش! همین طور رقص‌کنان رفتی تا آخر جاده زندگی. این عکس را حدود 10 سال پیش گرفتم در یکی از جاده‌های شمال. پارسال پیدایش کردم از فایل شلوغ و بی‌نظم عکس‌ها. چاپ کردم که بزنم روی دیوار. نه به خاطر اینکه عکس توست. این عکس برایم نماد زندگی و شادمانی بی‌سبب است. کاش رقصیدن تا آخر راه را از تو یاد بگیریم ما بی چرا زندگان! مردنت را به حافظه نمی‌سپارم. این عکس را می‌گذارم جایی جلوی چشمم که یادم باشد باید تا آخرین روزهای زنده بودن به «شدیدترین شکل ممکن» زندگی کنم. درست مثل تو.

مهدی یزدانی‌خرم با انتشار عکس دو نفره‌اش با مدیا کاشیگر نوشت: مدیا کاشیگر همیشه بود، سر هر بزنگاه، هر جا گیر و گرفتی پیش می‌آمد. به بدن‌اش رحم نکرد و شاد و پر سیگار زیست. او که در جوانی جودو تمرین می‌کرد و نسل من با ترجمه‌ی «ابر شلوار پوش»‌اش آن شاهکار فوتوریستی مایاکوفسکی می‌شناخت‌اش ذهنی پر کلمه بود. حجم خوانده‌های اش به معنای واقعی شگفت بود... شگفت... مترجم بود از نوع مولف‌اش نه از این زورچپان شده‌ها ... مجموعه داستان «وسوسه» اش را که نشر آرست درآورد با نام م. کاشیکر، هنوز دوست دارم... می‌دوید، جان می داد برای ادبیات. فرانسه را چنان می‌دانست که فارسی را ... در خواندن پی عیش و لذت بود تا بیانیه‌های خلقی که در جوانی خیلی زود از آن‌ها برید... ایمان عجیبی به جوان‌ترها داشت و کنجکاو بود در دانستن... این‌ها مرثیه نیست، چه وقتی در آخرین دیدار دیدم عملا دیگر پاهای‌اش از نا رفته‌اند و به خیالش هم نیست دریافتم می‌خواهد تا ته خط را همان جور که دوست دارد زنده‌گی کند... قلب‌اش مشکل داشت و سیگار از دست‌اش نمی‌افتاد... مدام از خوانده‌های به روزش می‌گفت، نه از حسرت‌های‌اش... به ندرت در این ادبیات کسی را دیدم چون او که شاد و طرب ناک بود از خواندن و زیستن در میان کلمات... می‌توانستی مخالف‌اش باشی... حرف اش را رد کنی و هیچ اتفاقی برای دوستی‌ات نیفتد... مردی که به راحتی می‌توانست فرانسوی زنده‌گی کند و در فرانسه و به فرانسه بنویسد ولی همیشه در ایران بود و در سفر به فرانسه... مردی شیفته‌ی قهرمان‌های کمیک استریپ، دیوانه‌ی هری‌پاتر، ادبیات فانتزی، شعر سمبولیست‌ها، سعدی و مالاپارته و آرا بال و... او زمان را کش می‌داد برای خواندن... پایان مدیا کاشیگر برای من لا یتصور است... حجم تصاویر و خاطرات روی ام آوار شده و مثل من بسیارند دوستان اش و او حالا در این ظهر داغ در سردخانه‌ی خنک درازکشیده و خواب است... خداحافظ رفیق...
 
کامران عدل، عکاس در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: آشنایی رسمی و دوستی نزدیکم با مدیا کاشیگر به بیست و پنج سال قبل بازمی‌گردد؛ اوایل انقلاب بود که به دعوت کریستیان گراف؛ سفیر وقت فرانسه در تهران به یک میهمانی رفتم و آن میهمانی بهانه‌ای برای دوستی‌مان شد. بعد از آن کم کم دوستی‌مان عمیق‌تر شد، آنچنان که با بهرام دبیری، محمدعلی سپانلو، جواد مجابی، امید روحانی، شهریار(برادر خودم) و مدیا کاشیگر دور هم جمع می‌شدیم و آنقدر دوستی صمیمانه‌ای داشتیم که اغلب صدای قهقهه‌مان فضای ساختمان را پر می‌کرد. بواسطه سال‌ها دوستی با مدیای عزیز معتقدم که مردی بسیار خوش اخلاق و مترجمی زبده بود. متأسفانه امروز از آن جمع دوستانه تعداد بسیار کمی باقی مانده‌اند و اغلب آنها را که از بزرگان عرصه فرهنگ و هنر بودند از دست داده‌ایم. محال بود شما در جمع افرادی که به نام‌شان اشاره شد، بنشینید و حتی لحظه کوتاهی از این همنشینی به سکوت بگذرد. خاطراتی که بواسطه سال‌های بی شمار دوستی‌مان در ذهنم نقش بسته آنقدر زیادند که نمی‌دانم از کدام یک از آنها بگویم. نمی‌دانم بعد از فقدان بزرگانمان جای خالی آنان را چگونه پر خواهیم کرد! نمی‌دانم با این شکافی که میان نسل پیشکسوتان فرهنگ و ادبمان با جوانانمان رخ داده چگونه با این فقدان‌ها روبه‌رو خواهیم شد. مدیا کاشیگر رفته و حالا باید حسرت از دست دادن بزرگ دیگری را بخوریم که ادیبی بی‌مانند بود. نمی‌دانم باید با جای خالی‌اش چه کنیم.
 
امیرحسین خورشیدفر، نویسنده نیز در روزنامه ایران نوشت: مدیا کاشیگر یک چهره ادبی چند بُعدی و یگانه بود. مترجمی قابل و مرجع در ادبیات فرانسوی به شمار می‌آمد، ضمناً نویسنده و شاعر بود و از معدود روشنفکرانی که ادبیات ژنریک و رمان علمی تخیلی (Si-Fi) و فانتزی را اولاً دوست داشت و ثانیاً از حیث نظریه، ادبیات را به دقت می‌شناخت. اتفاقاً این ذائقه ادبی، که مثل طعنه‌ای به سلیقه عبوس رایج میان روشنفکران بود وجهی از شخصیت او را می‌نمایاند که در ادامه می‌کوشم به آن اشاره کنم.آنچه مدیا کاشیگر را در مرتبه یکه قرار می‌دهد آن است که او کاریزما و تأثیرگذاری خود را به عوض آنکه صرف تحمیل نظر و عقیده‌اش کند اغلب برای ایجاد منفعت جمعی به کار بست. از جایزه ادبی گرفته تا جمع دوستانه. اینها همه از شخصیت بزرگوار، مدرن، اجتماعی و اهل معاشرت او نشأت می‌گرفت. مدیا هنر و لذت را می‌فهمید. بسیاری از نویسندگان و هنرمندان در این سرزمین ذائقه لذت بردن ندارند و از این‌رو هرآنکه زیستن را دوست دارد مورد پرسش است.مدیا، یک کارگزار ارشد ادبیات و هنر بود. به تنهایی، یک نهاد ادبی یا اگر بخواهم دقیق بگویم مصداق یک شیوه زیست اعلا و هنرمندانه. ادبیات و هنر در باور مدیا از دوستی و رابطه انسانی منفک نبود. از این حیث شاید تنها زنده یاد سپانلو با مدیا کاشیگر قابل مقایسه است. کاشیگر مثل نقطه اشتراکی برای جمع بزرگی از نویسنده‌ها و روشنفکران و هنرمندان ایرانی بود.
تحقق تجربه معاشرت و دورهمی و شاد بودن جمعی برخلاف ظاهر در بین روشنفکران ایرانی بسیار دشوار است. بزرگ منشی و گشاده دستی و ظرافت طبع بسیار می‌خواهد تا کسی بتواند جمعی نویسنده و هنرمند را گرد آورد. آن همه گردهم آمدنی که به فعالیت سازنده بینجامد. از مواجهه هنرمند و نویسنده و فیلسوف و مورخ گرفته تا جلسه فیلم و کنسرت تجربی و جایزه ادبی و.... مدیا کاشیگر، نه تنها مترجم برجسته و نویسنده و شاعر که الگویی برای نسل‌های نویسنده و هنرمند ایرانی بود تا رفتار مدرن و پرنسیب را از او بیاموزند.
 
 
کاوه میرعباسی، نویسنده در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: امروز و با شنیدن خبر درگذشت مدیا کاشیگر، انگار که برادر نداشته‌ام را از دست داده‌ام. مرگ او به‌شدت منقلبم کرد چرا که سابقه دوستی ما به پنجاه سال پیش برمی‌گشت. حالا خبر درگذشتش پنج دهه دوستی و خاطرات و اتفاقاتی گوناگون را برایم تداعی می‌کند. من و مدیا کاشیگر تا کلاس یازدهم، یعنی تا هفده‌سالگی، هم‌شاگردی بودیم. سال پنجاه، من به فکر خواندن کارگردانی سینما افتادم و دوستی ما از آن زمان جدی‌تر شد. در همان سال‌ها ما در اولین جشنواره سینمای آزاد که مربوط به فیلم‌های آماتورِ جوانان بود شرکت کردیم. در کلاس یازدهم اولین فیلم‌مان را به‌طور مشترک با هم ساختیم. نام آن فیلم کوتاه «سکون» بود که در سال پنجاه ساخته شد و در سال پنجاه‌ویک به نمایش درآمد. در این فیلم ما هر دو هم کارگردان بودیم و هم بازیگر و داستان فیلم هم یک‌مقداری روشنفکرمابانه بود. ما چندین ایده و پروژه سینمایی در ذهن داشتیم که می‌خواستیم به‌طور مشترک کار کنیم اما امکان ساخت آنها را پیدا نکردیم. «سکون» فیلمی انتزاعی بود و یادم هست که وقتی فیلم را مونتاژ می‌کردیم صحنه‌ای را به ‌شکلی مونتاژ کردیم که تصویر یک‌دفعه از خیابان به بیابان می‌‌رفت. دوستان ما با دیدن این صحنه به شوخی نام فیلم را بیابان اندر خیابان گذاشته بودند. در همان سال‌ها کتابی هم به‌صورت مشترک ترجمه کردیم که برای نوجوانان بود و سه داستان را در بر می‌گرفت که ما از زبان فرانسه ترجمه‌شان کرده بودیم. سال پنجاه‌ودو این کتاب را به ناشری فروختیم و بعد از آن با هم به انتشارات بابک رفتیم. آگهی درخواست همکاری این نشر را دیده بودیم و با هم به آنجا رفته بودیم و قرار بود هرکداممان یک کتاب ترجمه کنیم که البته سرانجامی نیافت. بعد از آن من برای تحصیل در دانشگاه به فرانسه رفتم و در این میان هروقت به ایران می‌آمدم مدیا را می‌دیدم. اما بعد ارتباط‌مان قطع شد و همدیگر را گم کردیم تا اینکه در سال هفتاد دوباره یکدیگر را پیدا کردیم و دوستی‌مان تا همین امروز ادامه پیدا کرد.
مدیا کاشیگر وجوه مختلفی داشت اما در وهله اول او بیش‌ از هرچیز مترجمی طراز اول بود و دانش خیلی زیادی داشت. تسلط او به زبان فرانسه خیره‌کننده بود و نثر فارسی‌اش هم درخشان بود. مدیا دبستانش را در فرانسه خوانده بود و وقتی به ایران آمد و با هم هم‌کلاس شدیم فارسی را خیلی خوب نمی‌دانست. اما بعدتر دانش زبانی‌اش را به‌طرز چشمگیری افزایش داد و در آثارش نثر فارسی خیلی خوبی داشت. ما هر دو ریاضی خوانده بودیم. یکی از وجوه دیگر کار او توانایی نظریه‌پردازی و قدرت استنتاج‌اش بود. این ویژگی او در مقالات متعددی که نوشته به روشنی دیده می‌شود.
وجه دیگری از فعالیت‌های کاشیگر، تلاش چشمگیری بود که او در جایزه‌های ادبی داشت. در بسیاری از جایزه‌های ادبی که مدیا حضور داشت من هم با او همکاری داشتم و از نزدیک شاهد بودم او چطور تک‌وتنها بار این جایزه‌ها و جشنواره‌ها را به دوش می‌کشید. از این‌ حیث مدیا کاشیگر به‌عنوان یک شخصیت فرهنگی اهمیت زیادی در طول این سال‌ها داشت. یکی از نمونه‌های تأثیر حضور او در جایزه‌های ادبی، جایزه یلدا بود. پیش از آن که مدیا دبیر این جایزه شود چند دوره‌اش برگزار شده بود اما وقتی او دبیرش شد آن را متحول کرد و وجهه خیلی خوبی به آن داد. در جایزه‌های ادبی رسم است که به هیئت‌داوران و به‌طورکلی دست‌اندرکاران جایزه مبلغی را پرداخت می‌کنند اما مدیا در هر جایزه‌ای، به هر شکلی که حضور داشت، هیچ چشمداشت مادی نداشت. او واقعا دغدغه ادبیات و فرهنگ داشت و می‌توان گفت هرجا که ردی از فرهنگ در میان بود او در آنجا حضور داشت. این اواخر حتی قصد داشت نشریه‌ای ادبی و فرهنگی منتشر کند و از من هم خواسته بود مطلبی برای نشریه‌اش بنویسم. آخرین‌بار سال گذشته بود که مدیا را در خانه‌اش دیدم و خیلی هم متأسف شدم چون به تازگی عمل جراحی کرده بود و نمی‌توانست حرکت کند. در همان‌جا شماره صفر این نشریه را دیدم. حتی با هم صحبت کرده بودیم که من پاورقی‌هایی برای نشریه‌اش بنویسم که در آخرین دیدارمان گفت فعلا صبر کنم تا انتشار نشریه قطعی شود. کاشیگر داستان‌هایی هم نوشته بود که تعدادشان اندک بود و اگر کل آثار او را درنظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم که داستان‌نویسی او جنبه ثانویه‌ای در میان آثارش داشت. بااین‌حال کتاب «وقتی مینا از خواب بیدار شد» داستان خوبی برای کودکان و نوجوانان بود.
 
 
محمود حسینی‌زاد، نویسنده: مدیا کاشیگر را ٣٣ سال بود که می‌شناختم. یعنی از اوایل دهه ٦٠، همان سال که هر دو به‌عنوان مترجم رسمی دادگستری قبول و هم‌زمان مشغول به کار شدیم. دوستی‌مان از همان زمان آغاز شد و ادامه یافت. آنچه بیش از هر چیز در مدیا کاشیگر مایه حیرتم بود معلومات وسیعش در زمینه‌های مختلف و متنوع بود؛ آن‌قدر که گاه به‌شوخی به او می‌گفتم تو لابد عمر نوح‌ داری چون گردآوردن این همه معلومات فقط از آدمی با عمر نوح برمی‌آید. در ترجمه، حیطه کاری‌اش بسیار متنوع بود و این را با یک نگاه به کتاب‌هایی که در زمینه‌های مختلف ترجمه کرده، می‌توان فهمید. هرچه را می‌خواند و می‌پسندید و حس می‌کرد به درد فضای ادبی ما می‌خورد و گرهی از کار ادبیات ایران می‌گشاید، ترجمه می‌کرد؛ از شعر بگیر تا نمایش‌نامه و نقد ادبی و... گرچه این اواخر بیشتر روی ترجمه نقد و نظریه ادبی متمرکز شده بود و کارهای مهمی را هم در این زمینه ترجمه کرد. بین ترجمه‌هایش بیش از هرچیز ترجمه «ابر شلوارپوش» مایاکوفسکی معروف شده است هرچند معتقدم ترجمه‌های دیگری داشت که از این ترجمه مهم‌تر بود و لازم است به آنها هم توجه شود. در داستان‌نویسی هم سبک خاص خودش را داشت. به زبان فرانسه بسیار مسلط بود. یکی از کارهایش را در زمینه ترجمه ادبیات نمایشی بسیار دوست داشتم و آن تلفیقی بود از نمایش‌نامه‌های ژان ژنه که با عنوان «خاطرات یک دزد» توسط کامبیز اسدی روی صحنه رفت. همواره به ادبیات دیدی منصفانه داشت و در عین اینکه گاه عصبانی می‌شد اما عصبانیتش موقتی بود و آن نگاه منصفانه را اغلب در قضاوت‌هایش درباره ادبیات رعایت می‌کرد. جدا از انتخاب‌هایش در ترجمه، با دو جایزه ادبی «یلدا» و «روزی‌روزگاری» هم قدمی مهم برای ادبیات ایران برداشت. این هر دو جایزه از بهترین و درست‌ترین جوایز ادبی ایران بود، چون کاشیگر برای این جایزه‌ها داوران خوبی را انتخاب کرد. خانه‌اش هم سال‌ها پایگاهی بود برای جمع‌شدن و ملاقات تعداد زیادی از نویسندگان و شاعران و مترجمان و دیگر اهالی فرهنگ و هنر. همیشه برنامه‌های زیادی در سر داشت. پروژه‌هایی که می‌گفت باید به انجام‌شان برساند. نمی‌دانم چه‌قدر فرصت کرد که تمام این کارها را انجام دهد اما امیدوارم دست‌کم توانسته باشد بیشتر پروژه‌هایی را که برایشان برنامه‌ریزی کرده بود به انجام رسانده باشد.
 
 
 
سعید طباطبایی، داستان‌نویس: مدیا هم رفت. آن مرد نه، ابری شلوار پوشیده. به همین سادگی. شنبه ظهر چشمانش را بست. با آرامشی عجیب و چشمانی نیمه باز. انگار از ورای جهان واژگان هنوز به ما نگاه می‌کرد. آخرین مشایعت‌کنندگان و آخرین نفس‌ها. ریه‌ای که دیگر تاب هوای آلوده را نداشت. هوایی از جنس زندگی در این عالم را. اگر عالمی دیگر می‌شد ساخت، مدیا هم رقص‌کنان می‌آمد... و اینک آن انسان. از دور می‌آمد. زورباوار. چون واژگان رقصان شعرهایی که ترجمه کرد. چون آن فلسفیدن بی‌پایان که تا آخرین لحظات هم ادامه داشت. چون خواندن آن قدیم‌ترین نوشتارهای فارسی زبانان. چون سخن گفتن از دانش و دانش‌شناسی. چون رمان‌هایی که ترجمه کرد و نوشت و چه شوری داشت آن تن رقصان و آن قلب مشتاق. سال‌ها پیش بود و جمع کوچکی بودیم. و مدیا فردایش عازم بیمارستان بود. اگر حافظه بگذارد آنژیوگرافی در انتظارش. سخن مرگ بود و مدیا از رفتنش می‌پرسید و جهان پس از خودش از دیدگان ما. دوستان بهتر از جانم چون همیشه، بر حذر می‌داشتند او را و خود را از سخن مرگ. در میانه آن حرف‌ها من بودم که گفتم اگر که نباشی، دیگر نیستی. به همین راحتی. دیگر نخواهی بود... و دیگر حرفی از مرگ گفته نشد در آن شب. آن کشف باشکوه دیگر نبودن... و امروز دیگر نیست. او رفته و ما مانده‎ایم چشم انتظار آن لحظه محتوم و موعود... او کاشف جهانی شده در عدم... مزه‌مزه می‌کند آن لایتناهی نبودن را... و ما در چهارراه فصول...
 
علیرضا اسدی، فعال فرهنگی و مدیر انتشارات: مدیا کاشیگر عزیز درگذشت... دیدارهایم با او همیشه از لحظات خوب و فراموش ناشدنی‌ام بود. همیشه گفته‌های او پیرامون مرگ و زندگی و آگاهی کامل او به زندگی و مرگ برایم جالب بود. زندگی برایش یک بازی بود و مرگ یک شوخی. در هر حال هر نویسنده و یا هر شخصی که در شکل‌گیری فرهنگ و ادب نقشی دارد، فقدانش اندوه و تلخی بسیاری به ‌همراه خواهد آورد. البته به نظرم که هیچ خالق اثری نمی‌میرد؛ چراکه همیشه در متن‌هایش جریان دارد و زندگی می‌کند.
 
اسدالله امرایی، مترجم: مدیا کاشیگر آن‌گونه زیست که دلش می‌خواست، گرچه مرگ برای او زود بود و باید می‌ماند تا ثمره‌ کارهایش را ببیند، این اواخر به روایت همه دوستان نزدیکش امید به زندگی در او بیشتر شده بود. انسانی بود مثل همه انسان‌ها با ضعف‌ها و قوت‌های انسانی. دنیای ادبیات یکی از خادمان خود را از دست داد.
 
 
همچنین آرش شفاعی، کاوه فولادی‌نسب، حجت بداغی، یوسف انصاری، شهاب لواسانی، محمدجواد حق‌شناس، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی، شمس لنگرودی، احمد پوری، آیدا عمیدی، حسن محمودی،سید صابر حسینی، شمس آقا‌جانی، با انتشار عکس‌هایی از مدیا کاشیگر در شبکه‌های اجتماعی درگذشت این نویسنده و شاعر و مترجم و فعال فرهنگی را تسلیت گفتند.  همچنین مصطفی انصافی و سیعدبرآبادی نیز با انتشار یادداشت‌هایی از مدیا کاشیگر نوشتند.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها