«چرا سفر میکنید؟» سیروس علینژاد منتشر شد
دهکده شبهایرانی در چین و پذیرایی از زندهیاد ستوده با شیرچایی و نمک
کتاب «چرا سفر میکنید؟» حاصل گپ و گفت سیروس علینژاد با تنی چند از اصحاب فرهنگ، تاریخ، هنر و ادب است که در این روزگار برخی از آنها دیگر در میان ما نیستند.
سفرنامهنویسی در ایران زمین سابقهای ندارد
علینژاد در سطوری تلاش کرده که به دلیل توجه به سفر و افرادی که برای مصاحبه انتخاب کرده، پاسخ دهد: «در این دوره و در این مجلات(فصلنامه سفر و مجله زمان) با کسانی گفتوگو میکردم و میکردیم که به سفرهای بسیار دست زده بودند. تعداد آن گفتوگوها زیاد است که پارهای از آنها را، که خیال میکنم به خواندن دوباره میارزد، در این کتاب گردآوردهام. در آن مصاحبهها از مصاحبهشوندگانی که بهطور حرفهای سفر میکردند، از جمله میپرسیدیم که برای چه سفر میکنند یا چرا سفر میکنند نام این کتاب نیز برگرفته از همان سؤال است. پاسخ این سؤال را بهتر است در لابهلای گفتوگوها جستوجو کنید. چون انگیزه هرکس برای سفر کردن متفاوت است.»(ص 8)
از طرفی باید گفت در ایران برخلاف فرنگ، نوشتن سفرنامه چندان رواج نداشته است. اما این کمبود در عصر ناصرالدینشاه تا حدی برطرف شده که در مقدمه آمده است: «مهمترین دستاورد سفر، در دورانهای گذشته سفرنامه و در روزگار ما که مطبوعات و رسانههای همگانی همهگیر شده است، گزارش سفر است. این ژانر ادبی که مثل شعر و داستان بخشی از ادبیات مغربزمین است، در ایران سابقه درخشانی ندارد. ما این نوع نوشتن را هم از مغربزمینیان آموختهایم. درست است که چند سفرنامه معروف مانند «سفرنامه ناصرخسرو» و «مطلعالسعدین» عبدالرزاق سمرقندی در تاریخ ادبیات ایران وجود دارد، اما تا زمان ناصرالدینشاه، این نوع ادبی در ایران رواج نداشته است.»(ص17)
سفر جزئی جدا نشدنی از زندگی ایرج افشار بود و شاید اگر در کتاب «چرا سفر نمیکنید» سراغ افشار نمیرفتند، گویی کتاب ناقص بود. افشار که با بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ ایران سفر کرده و بیشتر ناشناختهها و مکانهای تاریخی و طبیعی وطن را میشناخت. برای همین علینژاد در وصف بکردیدههای افشار مینویسد: «شاید هیچکس گوشه گوشه ایران را بهقدر او نگشته و نمیشناسد. چندان رفتوآمد کرده که در اقصا نقاط ایران آشنایان و دوستان نزدیک دارد و به کمک آنان هر جای دینی و تاریخی کشور را میشناسد. راستی در این سفرها او در جستوجوی چیست و با آن اخلاق تیغهچاقویی که چگونه همسفرانش سالهای دراز او را همراهی میکنند.»(ص29)
بقایای آسیابهای بادی زوزون در حال نابودی
شاید یکی مانند افشار است که میتواند از کمتردیدهها، بکر مناظر و آثار ایران بگوید، از آثاری که در تربتحیدریه به سمت مرز افغانستان وجود دارد و برای مسئولان اهمیتی ندارد. ذهن انباشته از اطلاعات و دانستههایش حتی از آسیابهای بادی لب مرز نیز غافل نیست و در ترسیم آنها چنین میگوید: «باز از این جا اگر به بشوقان که در اطراف آنجا قرار دارد بروید و بعد به طرف زوزن بیایید بقایای آسیابهای بادی آنجا را میبینید که از عجایب فنی، هنری و اجتماعی است و متأسفانه رو به نابودی است. یک دستگاههایی باید اینها را برای دیدار دلپذیز بکنند؛ با تشویق مردم، با چاپ پوستر و ... حالا راهش کمی سخت است، خب باشد. مگر از راههایی که مارکوپولو و ابنبطوطه میرفتند سختتر است. فقط یک ذره خاک است.»(ص39)
فرد دیگری که از سفر روایت خودش را دارد، صنعتیزاده است، اما نام همایون صنعتیزاده بیش از هر چیزی یادآور انتشارات فرانکلین است و موفقیتی که وی در چاپ این کتابها کسب کرد. اما صنعتیزاده اعجوبهای است که در هر چیزی دستی دارد. وی در سفر به دنبال ارضای حس کنجکاوی است و شاید به همین دلیل در سفرهایش نوعی شور نهفته است. شوری که در کلمات موج میزند: «در افغانستان جایی هست به نام کافرستان. بعد از امیر عبدالرحمان خان نام آنجا نورستان شده است. در زبان فارسی به ایرانیها پیش از زردشت میگوییم کافر. در کرمان به قبرهای پیش از زردشت میگویند گور کافر. زردشتیها قبر ندارند. اصلا فرق دوره زردشتی و پیش از زردشت همین است. این کافرستان مردمی دارد که به آنها سیاهپوشان میگویند. نظامیگنجوی در هفتپیکر داستانی دارد به نام گنبد سیاه. من سالها مانده بودم که او این قصه را از کجا آورده است. بعدها پی بردم که آن قصه مال همین سیاهپوشان کافرستان است.» (ص62)
گاهی در میان جهان شباهتهای عجیب معماگونهای وجود دارد که تا مدتها حل نمیشود. صنعتیزاده یکی از این معماها را چنین روایت میکند: «باز یک جای دیگر هم هست که خیلی ذهنام را قلقلک داده است، اما نتوانستهام به آن جا برویم، نشده است. در پاکستان کشور کوچک مستقلی هست به نام «هُنزا». یک دره است. جمعیتاش حدود سیهزار نفر. همه فارسی زباناند. فیلمی هم درست شده است به نام افق گمشده. افق گمشده هُنزاست. یک وقتی با امیر هنزا مکاتبه کردم، دعوت کرد قرار شد به آن جا برویم. ایرج افشار تنبلی کرد، نرفتیم. بعد هم انقلاب شد. نشد دیگر. از عجایب آنکه در کرمان هم دهی هست به نام هنزا. در جبال بارز. ارتباط این دو هنزا هم روشن نیست. من نمیدانم.»(ص70)
روایت ستوده از داستان دزدی رابینو
ورق زدن سخنان منوچهر ستوده هم زمان میخواهد و هم دقت. کلمات، اسامی و موضوعاتی که استاد جغرافیای تاریخی ساکن کوی نارنج از آن استفاده میکند، ولع دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران زمین را برمیانگیزد. وی که تالیفاتش حاصل سفرهایی است که به ویژه به صفحات شمالی کشور داشته، به نخستین پژوهش و کشف عجیب قلعه رودخان که مسئولان به اعتنایی نکردند، اشاره میکند. از دشتها و جنگلهای فارغ از کتیبه، کاشی و مسجدی عجیب میگوید بعد هم سراغ ریشه سربداران در نور و مازندران میرود.
روایتی از شیوع امامزادهها دارد که آنرا به شاهعباس ربط میدهد و بعد هم داستان دزدی رابینو را میشکافد. به این چند نکته و حدیث بسنده نمیکند و از چشمه عزیزنگار و ترانههای عاشقانه آن سخن میگوید، یادش میماند که به نکات عجیب قلعهالموت که زمان مردآویج محل گردآوری جواهرات بوده و عجایب قلعه لمبسر هم اشاره کند و در عین حال از مردمی بگوید که در چین با عقبه فارسی زندگی میکنند و شرح پذیرایی دهکده شبهایرانی با شیرچایی و نمک و دهکده پریزاد را نیز فراموش نکند. مورخ ایراندوست ما سفر را به مطالعه پشت میزی ترجیح میداد و معتقد بود: «اگر قلم با قدم توام نباشد تحقیق یک عباسی هم نمیارزد و جغرافیای تاریخی با نشستن در تهران و مطالعه کردن کار صحیحی نیست.»
اما هوشنگ دولتآبادی، پزشکی که به واکاوی در ریشههایش علاقهمند است و سفر را از این دریچه مینگرد که آدمی را به ریشههایش نزدیک میکند. دولتآبادی اعتقاد دارد که سفر ما را با تاریخ دیگری آشنا میکند: «انسانهایی که در کشورهای کهنسال زندگی میکنند، لازم است که تاریخ خود را بشناسند. شناختن تاریخ هم از روی کتابهای تاریخ بسیار مشکل است، زیرا تاریخنویسان ما بیشترشان وزیر و همه مواجببگیر حکومتها بودهاند، حکومتها جبار بودهاند و مورخان هم عاقل. بنابراین به جای اینکه بیایند واقعیت را بنویسند در بسیاری از موارد اغراق کردهاند. من بعید میدانم وزیر اگر حقایق را مینوشت، شانس آن ار میداست که مقام خود را حفظ کند.»
مسجد داربستزده وکیل مناسب عکاسی نیست
علینژاد در کتاب «چرا سفر میکنید؟» سراغ افراد متفاوتی رفته و تلاش کرده است تا روایتهای متنوعی از انگیزه و چرایی سفر به دست بیاورد. نصرالله کسرائیان، عکاسی که مشغلهاش ثبت لحظههای خاص سرزمین ایرانی است و در عین داشتن مشغلههای بسیار در توصیف سفر معتقد است: «شاید جالب باشد که وقتی از کسی بپرسند وقتی سفر نمیروید چه احساسی دارید و در پاسخ بگوید: احساس کلافگی میکنم و باید بروم.»
با این حال کسرائیان از جمله افرادی است که در گفتگو با علینژاد از دغدغههایش در عکاسی آثار باستانی و کاغذبازیهای زیاد از حد در آزار است. وی در شرحی از سفرهایش به مزاحمتهای نهادها و سازمانهای اداری در عکاسی از تخت جمشید و مسجدوکیل میگوید: «مثلا من اغلب به دلایلی عکاسی در صبح زود را ترجیح میدهم و این بدان معناس که خیلی وقتها موقعی که کار اداری شروع میشود من دیگر کاری ندارم که بکنم. من چند بار رفتهام از تختجمشید عکاسی کنم و هر با محافظ آن گفته است مثلا ساعت هشت صبح باز میشود و هرقدر توضیح دادهام که بلکه متقاعدش کنم که وقت کار یک عکاس با وقت کار یک کارمند اداره یکی نیست، نتوانستهام که نتوانستهام... برای عکاسی از مسجد وکیل شیراز دو سه روز دوندگی کردهام. آدمهای مختلفی را دیدهام که بتوانم عکاسی کنم و تازه وقتی میروم میبینم چون مسجد وکیل محل برگزاری نماز جمعه شده، تمام صحن حیاط داربست زدهاند و نمیشود عکس گرفت. و یا شبستان آن را در چند جهت نردهکشی کردهاند و باز نمیشود عکس گرفت. حالا شما به من میگویید: آیا گفتهام برای کارم نیاز به هلیکوپتر دارم؟ من برای چاپ اول همین کتاب «سرزمین ما ایران» درخواست کاغذ کردم، ندادند. حالا بروم درخواست هلیکوپتر بکنم؟»(ص121)
محمدعلی موحد، پیرشیرین سخنی است که با سفرنامه ابنبطوطه میتواند هزاران نکته از سفر در دل تاریخ بگوید. نکاتی که در کمتر کتابی یافت میشود و شرح وی از شخصیت ابنبطوطه و استادانش خواندنی است: «در کمتر اثری چنین ابعاد وسیع و عمیقی وجود دارد. مثلا او در دمشق درس خوانده و دو تن از استادانش زن بودهاند. به نظر من این نکته جالب است که ما متوجه میشویم آن زمان استادان زن هم داشتهاند. بنده دنبال موضوع این استادان زن را گرفتهام. یکی از آنان عایشه است. دیگری زینب نام دارد. جلد دوم کتاب دُرر از شانزده زن به اسم عایشه نام برده است. همه آنها طراز اولاند، اعیان قرن هشتماند، اما «عایشه»ای که ابنبطوطه میگوید از راه دوزندگی زندگی میکرده است. در جلد دوم دُرر 23 زن نیز به نام زینب نام برده شده است. شما ببینید که تمدن و فرهنگ اسلامی در آن زمان، در آن شهر در چه وضعی بوده که این همه استاد مبرز از زنان داریم. زینبی که استاد ابنبطوطه است، به بیماری چشم مبتلا بوده، شوهر نداشه و شهرت زیادی داشته است.»(ص142)
اصفهان سهم خانواده کشوادها بوده است
عبدالرحمان عمادی، وکیل دادگستری، حکایت دیگری از سفر به روستاها و نقاط پرت و دورافتاده دارد. شاید به دلیل دلبستگیاش نمیتواند به هیچ نقطهای به عنوان زیباترین و دیدنیترین مکان ایران اشاره کند: «هیچ شهری را در ایران سراغ ندارم که خالی از فرهنگ ایرانی بوده باشد. بدین جهت، من نمیتوانم جایی را بر جای دیگر ترجیح دهم. حتا اصفهان پایتخت قباد را. میدانید که قباد اولین کسی بود که اصفهان را پایتخت خود قرار داد. اصفهان سهم خانواده کشوادها بوده است. هگمتانه را هم نمیتوان ترجیح بدهم. شوش، شوشتر، اهواز... بهترین دلیل این که من چقدر به این شهرها علاقه دارم، همین مطالبی است که راجع به شوش و شوشتر و اعلام جغرافیایی خوزستان نوشتهام. شهر گمشده صددروازه، دامغان، که البته چیزی از آن بر جای نمانده. اما تاریخ آن را که میخوانید در مییابید که کمتر از شهرهای دیگر نبوده.»(ص152)
سفرهای ایران درودی مکافات و مشکلات خاص خودش را دارد. زنی نقاش که هماره نگران اضافه بار است و با اینکه دائم مسافر هواپیماهای گوناگون است اما از آن بیم دارد. درودی در وصف دلهره دوخته شده به سفرهایش مینویسد: «با به یادآوردن سفرهای طولانی و دور به چهار گوشه دنیا همراه با تابلوها، این تصور برایم پیش میآید که شاید مجبور باشم به جای خاطرات، سفرنامه بنویسم، عجیبتر این که از هواپیما میترسم و در طول سفر از وقت تلف شده توأم با نگرانی و اضطراب در انتظار سقوط هواپیما بسیار رنج میبرم. دوستی به طعنه میگفت: اگر در کرة ماه گالری باز کنند حتما تو آنجا نمایشگاه خواهی گذاشت، در دل گفتم این دوست شوخطبع از کجا شجاعت فضانوردی را در من سراغ دارد. در این صورت مجبور خواهم بود فقط آثارم را بفرستم. با این همه گاه تصور میکنم سرنوشتام سوار هواپیماست و مرا به دنبال خود میکشاند.»(ص165)
امیر کاشفی، عکاس مجربی است که به رونق توریسم در ایران علاقهمند است. کاشفی انتشار کتابهایی که شامل عکسهای باکیفیتی از آثار تاریخی و طبیعت ایران باشند، سودمند میداند. با این حال با در نظر گرفتن مشکلات نشر ایران از چاپ کتابهای عکاسی توریسم میگوید: «میدانید که در تشکیلات انتشاراتی ما همیشه پیگیر کتابی هستند که گل میکند و فروش خوبی دارد. اما هرگز خودشان نمینشینند این را بررسی کنند و ببینند اوضاع و احوال چیست و مردم طالب چه چیزی هستند. در وضعیتی که هر فرد مشکل آب و نان دارد، دیگر فرصتی نیست که بنشیند و کتاب دو هزار صفحهای را که راجع به آثار تاریخ فلان سرزمین است، مطالعه کند. اما اگر یک آلبوم عکس جلویش باشد، از آنجا که عکس برای چشم خوشآیند است، در موقع خستگی هم میتواند آن را تورق بکند و ببیند.»(ص172)
درهای که از پل خواب بالا میرود!
عکاس پیشکسوت اما درک خاصی از زیبایی طبیعت دارد و زیبایی رودی را در دل کوه چنان وصف میکند: «در کنار جاده چالوس، درهای است به نام اویذر که به صورت نهر است. درهای که از پل خواب بالا میرود و دوباره از همان جاده بیرون میآید. منطقه کوهستانی فوقالعاده قشنگی است، بهخصوص پاییز بسیار زیبایی دارد. به اتفاق مرحوم گلگلاب [پسر] و چند تا از این بچههایی که به غلط میآیند پیش ما الفبای عکاسی یاد بگیرند، رفته بودیم به همین دره اویذر برای عکسبرداری. من به هر کدامشان، تکتک، میگفتم که مثلا اینجا زاویه قشنگی دارد، اینجا، ترکیب این رودخانه و کوه مطلوب است و ... اینها در نهایت تعجب دیدند من که همیشه دوربین دستام بود، اصلا عکس نگرفتم. پرسیدند: پس چرا برای خودت عکس نمیگیری؟ گفتم: من زیباییای نمیبینم.»(ص181)
پس از اینکه افرادی با مشاغل گوناگون از سفر گفتند، نوبت به منوچهر صانعی میرسد، مردی که علینژاد، وی را محقق، اهل معماری و عطیقه معرفی میکند. مردی که تهران را خوب میشناخته و این شناخت در جملاتش لبریز است: «مهمانخانه دربند هم یکی از بهترین مهمانخانههایی ایران بود که در صخرههای کوه و در یکی از بهترین نقاط تهران قرار داشت. ساکت، آرام و بینظیر. انسان یک چنین هتلی را خراب میکند؟ برای چه؟ نمیتوانم تصور کنم که چرا یک چنین جاهایی را خراب میکنند. اینها همه زمانی ساخته شده که هنوز مدرنیسم در معماری ایران رسوخ نکرده بود. مدرنیسم بعد از سالهای سی/ سیوپنج رسوخ کرد که خانههای دو طبقه رسم بود و هنوز سه طبقه وجود نداشت. ناگهان مدرنیسم آمد و همهچیز را به هم ریخت.»(ص213)
ساختمان بلدیه گام اول سیدضیاء بود
صانعی در مرورش بر تهران از برخی چهرههای سیاسی و هنری سخن میگوید: «سیدضیاء خیلی علاقه به کارهای شهری داشت. قدم اول او هم همین ساختمان بلدیه بود. مارکف (مهندس روسی) هم آنموقع در تهران بود. این عمارت را معماران ایرانی (تصور میکنم استاد محمد صادقی) با طرح او و زیرنظر او ساختند. خیلی عمارت قشنگی بود. بانک شاهی هم عمارت جدید خود را شروع کرد. این عمارت با استیل شرقی و در نهایت سلیقه ساخته شد. ولی از همه مهمتر و عظیمتر عمارت وزارت پست و تلگراف بود که در زمان رضاشاه ساخته شده.»(ص222)
کتاب «چرا سفر میکنید؟» مجموعه مصاحبههای سیروس علینژاد درباره سفر در 261 صفحه، شمارگان پانصد و 50 نسخه و به بهای 17 هزار تومان از سوی انتشارات کندوکاو به چاپ رسیده است.
نظر شما