کتاب «ساخت جامعه» رهیافتی به نظریه اجتماعی از نوع بسیار معینی را شروع میکند که شرحی دقیق از کارکردگرایی و مفهومی طبیعتگرایانه از جامعهشناسی را ترکیب میکند.
پیشینه این کتاب در مجموعهای از پیشرفتهای مهمی قرار دارد که در یک و نیم دهه گذشته در علوم اجتماعی اتفاق افتاده است. این پیشرفت به میزان زیادی در نظریه اجتماعی تمرکز یافتهاند و مخصوصاً به خطرناکترین و محرّکترین علوم اجتماعی، یعنی جامعهشناسی مربوطند.
کتاب مزبور، رهیافتی به نظریه اجتماعی از نوع بسیار معینی را شروع میکند که شرحی دقیق از کارکردگرایی و مفهومی طبیعتگرایانه از جامعهشناسی را ترکیب میکند. نوشتههای بعدی پارسونز این دیدگاهها را با تفصیل نسبتاً زیاد بسط دادند، اگرچه تأکید داشتند که کنش انسانی، صفات بسیار خاص و متمایزی دارد، علم اجتماعی روی هم رفته در چارچوب منطقی مشابهی با علم طبیعی سهیم است.
بر اساس آنچه که مولف اثر در مقدمه میگوید، نظریه ساختیابی بر این قضیه بنا میشود که این دوگانگی باید بهعنوان دوسویگی ـ دوسویگی ساختار ـ مفهومسازی مجدد شود. اگرچه میپذیرد معنای چرخش زبانی، ترجمه روش تأویل یا جامعهشناسی تفسیری نیست. مادامی که تأیید میکند جامعه، خالق سوژههای فردی نیست از هر مفهومی از جامعهشناسی ساختاری دور است. هرچند تلاش مفهومی بسیار قابل ملاحظهای میکند توضیحی منسجم از عاملیّت انسانی و مطالبات ساختار را فرموله کند.
شرحی از این دیدگاهها در فصل آغازین ارائه میشود و در سراسر کتاب، بیشتر بسط مییابد. این تفسیر مستقیماً به سایر موضوعات مهم، مخصوصاً شرح مطالعه روابط زمان ـ فضا منجر میشود. ویژگیهای ساختار نظامهای اجتماعی فقط تا آنجا وجود دارند که اَشکال رفتار اجتماعی دائماً در سراسر زمان و فضا بازتولید میشوند. ساختیابی نهادها را بر این اساس میتوان درک کرد که چگونه باعث میشود که فعالیتهای اجتماعی به سراسر گستره وسیع زمان ـ فضا بسط یابند. ادغام زمان ـ فضا در قلب نظریه اجتماعی به معنی تفکر مجدد درباره برخی از تقسیمهای علمی است که جامعهشناسی را از تاریخ و جغرافی جدا میکند. مخصوصاً مفهوم و تحلیل تاریخ، مسئلهساز است.
بهدرستی این کتاب احتمالاً بازتابی مبسوط از عبارتی مشهور و غالباً ذکر شده را بهدقت توصیف میکند که در دیدگاههای مارکس دیده میشود. مارکس توضیح میدهد که انسانها [بگذرید بیدرنگ بگویم نوع انسانی] تاریخ را میسازند. اما نه در وضعیّتهای منتخب خودشان. خوب، بنابراین انسانها میسازند. اما چه تنوعی از مسائل پیچیده تحلیل اجتماعی از این فتوای آشکارا بیضرر ناشی میشود!
گیدنز با فرموله کردن این توضیح نظریه ساختیابی، به اقتباس ایدههایی از منابع کاملاً ناهمگرا بیمیل نبوده است. احتمالاً برای برخی این موضوع، گزینشگری غیرقابل قبول به نظر میآید، اما گیدنز قادر به درک نیروی این نوع اعتراض نبوده است!
در فصل نخست، شرح مختصری از مفاهیم اصلی مستلزم نظریه ساختیابی ارائه شده است، در فصل دوم با بخش اصلیتر کتاب با بحث آگاهی، ناآگاه و ساخت زندگی روزمره شروع شده است. مولف عاملها یا کنشگران انسانی ـ این اصطلاحات را بهطور قابل تعویض به کار برده ـ بهعنوان جنبه ذاتی چیزی که انجام میدهند، توانایی درک آنچه انجام میدهند را در حالی که آن را انجام میدهند، دارند.
به گفته مولف اثر، تواناییهای بازتابی کنشگر انسانی مشخصاً مستلزم سبکی پیوسته با جریان رفتار روزمره در زمینههای فعالیت اجتماعی است. اما بازتابندگی فقط تا اندازهای در سطحی گفتمانی به کار میرود. آنچه عاملها درباره کاری که انجام میدهند و اینکه ار آن را انجام میدهند، میدانند، ـ آگاهی پذیریشان بهعنوان عاملها ـ به طور زیادی به آگاهی عملی انتقال مییابد. آگاهی عملی مرکب زا همه کارهایی است که کنشگران بهطور ضمنی از آنها آگاهاند، در این باره که چگونه در زمینههای زندگی اجتماعی بدون قادر بودن به دادن تعبیر گفتمانی مستقیم، به آنها ادامه بدهند. معنای آگاهی عملی، موضوعی مهم در این کتاب است، و باید هم از آگاهی (آگاهی گفتمانی) و هم از ناآگاه متمایزشود.
در فرموله کردن نظریه ساختیابی مولف مایل بوده از دوگانگی مرتبط با عینیّتگرایی و ذهنیتگرایی بگریزد اما برخی منتقدین احساس کردهاند این نظریه، به عوامل مورد تاکید به وسیله عینیتگرایی مخصوصا در رابطه با جنبههای فشارآور ویژگیهای ساختاری نظامهای اجتماعی، اهمیت کافی نمیدهد. مولف با نشان دادن اینکه اینگونه نیست به تفصیل مشخص کرده که فشار در نظریه اجتماعی، چه معنایی میگیرد و معانی گوناگونی که میتوانند با این اصطلاح مطرح شوند در نظریه ساختیابی چگونه درک میشوند. شناخت ماهیت و معنای فشار ساختاری به معنای تسلیم شدن به جاذبههای جامعهشناسی ساختاری نیست و همانطور گیدنز سعی دارد روشن کند نقطهنظری نزدیک به فردگرایی روششناختی را هم نمیپذیرد.
ساختار آنطور که در نظریه ساختیابی، مفهومسازی شده به معنی چیزی متفاوت از کاربرد معمول آن در علوم اجتماعی است. همچنین دستهای از سایر مفاهیم متمرکز بر مفهوم ساختار در کتاب معرفی شده و تلاش شده نشان داده شود چرا آنها ضروریاند. مهمترین مفهوم در میان آنها ایده اصول ساختاری است که ویژگیهای ساختاری جوامع عام یا کلیّتهای جامعهای هستند؛ همچنین مولف بهدنبال نشان دادن این موضوع است که از طریق مفهوم اصول ساختاری است که مفهوم تناقض میتواند بهطور سودمندتری بهعنوان مفهومی کاربردی برای تحلیل اجتماعی مشخص شود. باز هم این مفاهیم نمیتوانند به شکل صرفاً انتزاعی بیان شوند و گیدنز آنها را با اشاره به سه نوع اصلی جامعه که میتوانند در تاریخ انسانی مشخص گردند، بررسی کرده است: فرهنگهای قبیلهای، جوامع طبقهبندی شده و ملت ـ دولتهای مدرن که با رشد سرمایهداری صنعتی مرتبطند.
به گفته گیدنز، اگر نظریه ساختیابی به روشن کردن مسائل پژوهش تجربی کمک نکند ارزش زیادی نخواهد داشت، و او در نتیجهگیری فصل، این مسئله که به آن باور دارد را تفکیکناپذیر از استنباطهای نظریه ساختیابی، همچون شکلی از نقد ادامه میدهد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «نظریه ساختیابی تا اندازه زیادی از طریق انتقاد درونی خودش ـ ارزیابی انتقاد انواع مکاتب اندیشه اجتماعی معمولا رقیب ـ فرمولبندی شد. بهجای اینکه اجازه بدهم برخی از این مواجهههای انتقادی به بخشهای اصلی متن تحمیل شوند آنها را بهعنوان ضمائم به آن فصولی افزودم که بهطور واسطهتری به آنها مربوطند. (یادداشتهای پیوسته به آنها بهطور یکسانی در پی یادداشتهایی میآیند که به فصول مربوط، متعلّقند.) خوانندهای که مایل است خط اصلی بحث را تا اندازهای بدون زحمت دنبال کند میتواند از آنها چشمپوشی کند. ولی آنها برای کسی سودمندند که یا علاقمند است به اینکه دیدگاههایی که من از آنها دفاع میکنم چگونه از دیدگاههای دیگران متفاوتاند یا به توضیح موضوعات مورد بحث به شیوهای خلاصه در کانون هر فصل علاقهمند است. انواع اصطلاحات جدید در این کتاب استفاده میشوند و من فرهنگ اصطلاحاتی از آنها را در پایان گنجاندهام.»
کتاب «ساخت جامعه» نوشته آنتونی گیدنز به ترجمه اکبر احمدی با شمارگان 550 نسخه در 395 صفحه به بهای 385 هزار ریال از سوی نشر علم به چاپ رسیده است.
نظر شما