مجموعه داستانهای «مرد از دست رفته»، اثر احمد نجفی و «داستان تندیسها» اثر علی عسگریافشار طی روزهای گذشته منتشر شده است.
«مرد از دست رفته»
مجموعه داستان «مرد از دست رفته»، اثر احمد نجفی در 180 صفحه، شمارگان 1100 نسخه و بهبهای 12هزار تومان توسط نشر ریرا راهی بازار نشر شده است.
در ابتدای این کتاب و در سخن ناشر آمده است: «احمد نجفی در مجموعه داستان «مرد از دسترفته» با رویکردی نوستالوژیک، دریغپنداشت و روانشناختی، ادراکی حسی را در خواننده متولد میکند و او را با خود به مرز داستان و زندگی میبرد. رعایت اصول داستانی در قالبی ساختارمند و قوت پروراندن بنمایه قصه در مجالی کوتاه، حکایت از جایگاه شایسته این نویسنده جوان، در ادبیات داستانی دارد. وی در ۱۵ داستان کوتاه، با درونمایه اجتماعی، میان ادبیات داستانی و جامعهشناسی نوین پلی زیبا بنا نهاده است.
داستانهای کوتاه این کتاب، بر اساس شخصیتپردازی منطبق با الگوهای واقعی و پرداختن به برشی معین از زمان اتفاق داستانی هریک از قصهها، ارائه شده است. کتاب با برخورداری از ساختار روایی ویژه و به فراخور هر داستان، بین رخداد بیرونی و درونی ارتباطی عاطفی - عقلانی برقرار میکند و خواننده را در طول مسیر، به دنیای درون خویش سوق میدهد.»
در پشت جلد این کتاب آمده است: «مثل همه این شبها نگاهم توی اتاق میچرخد، انگار که دنبالِ روزنهای باشم و یا تغییری، اتفاقی، امیدی! اما همه چیز همان است که بود، کاغذهای سیاه شده، سررسیدهای قدیمی، روزنامههای تلبنار شده بر هم، یادداشتهای روزانه و مجلههای باز نشده، کتابها تو کمد کنار میز کم و درهم شدهاند، ژرمینالِ زولا افتاده است روی تهران مخوف، همسایهها شیرازهاش از هم پاشیده و ورقهایش آویزان است، اما مدار صفر درجه با هر سه جلد تنومندش، محکم و بیخیال ایستاده است...»
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: «همه رفته بودند. شرکت سوت و کور و دلهرهآور شده بود. رئیسم آقای نادخی، دستور داده بود پروندهها را بازبینی کنم. نمیدانستم اینقدر طول میکشد. خب یکی دو تا که نبودند. میگفت یک اشکالی پیش آمده. یکی از پروندهها را دزدیدهاند. چه کسی و چطور؟ کسی نمیداند. هیچکس حتی رنگ آن پرونده را هم ندیده. هیچ کس به جز خود نادخی، نادخی قرمساق که همیشه گند میزند به کار و دست آخر خودش را میکشد کنار میرود تولهاش را از زیر دست زن سلیطهاش بیرون بکشد یا مثلاً سری بزند به صیغه نورسیدهاش و یا...
این نادخی، این رئیس پت و پهن و چاق و چلهام که همیشه دهان گشادش میجنبد و دست در جییب دنبال چیزی هست برای لمباندن، واقعا آدم کثافتی است، از آنهایی که باید آخر یک کوچه خلوت گرفتارش کنی و به قصد قتل، قتل نفس، مشت کوبش کنی و یا مثلاً یکی دو تا لگد جاندار و درست و حسابی بکوبی وسط پاهایش و یا دندان بیندازی روی گلوی گوشتآلودش و فشاری بدهی آن سرش ناپیدا...»
«داستان تندیسها»
«داستان تندیسها»، عنوان مجموعه داستان علی عسگری افشار است که در 112 صفحه، شمارگان 1100 نسخه و به بهای 8هزار و 800 تومان توسط انتشارات نگیما منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«ـ کجا موندی بیا دیگه!
ـ تو راهم، دارم میآم.
طلا تبدیل به برنز شده، انگار آفتاب سوخته شده باشد. البته از طلا نبوده و حالا هم برنزی نیست. مشابه برنز است. شاید برای آنکه دزدان، به خیال طلا داشتن، به خیال دزدیدن این یکی نیفتند، طلاییاش نکردند. تیرهتر است ولی در همان جای قبلی، در ابتدای پارکی به نام آن مبارز، در خیابانی طولانی که چندین پیچ میخورد، باز به نام او، با قطار فشنگ بر دو طرف شانه و سیبیلی که تمام صورتش را پوشانده. (شبیه سیبیلهای خودم منتها پرپشتتر و بلندتر!)
ایستادهام به انتظار، در کنار ستارخانی، شبیه تمام ستارخانهای دیگر، چه در پارکی در شاهعبدالعظیم و یا وسط پارکی در جلفا یا در هرجای دیگر. مثلاً در تبریز، گمانم در حباط خانهی کوزهکنانی بود که دو مبارز، درو طرف ورودی خانه ایستاده بودند و دو بازدیدکننده (من و همسفری که حالا قرار است بیاید) در دو طرف آنها. من میگفتم و او میگفت و سردارها هم سراپا گوش!
ـ اگه گفتی کدوم سرداره کدوم سالار؟
ـ به نظر من، یکی بودهاند و دو تا شدهاند در تاریخ!
ـ یعنی چی؟ یکی بوده با دو اسم؟!»
نظر شما