حسن صباح، نخستین داعی الموت جزو معدود حکمرانان ایرانی است که شرح حال خود را در کتابی با نام «سرگذشت سیدنا» گردآوری کرد و بهعنوان منبعی باارزش در اختیار مورخان بزرگی چون جوینی و فضلالله همدانی قرار داد. به مناسبت ششم بهمن سالروز درگذشت وی نگاهی به زندگی آثار او داشتهایم.
خانواده حسن سپس پس از قم به ری که مرکز تعلیم و تعلم شیعه بود رفتند. در اینجا حسن در هفده سالگی با تعالیم اسماعیلی آشنایی یافت و در 467 هجری قمری به کیش اسماعیلی درآمد و برای تعلیمات بیشتر به مصر گسیل شد. وی سه سال در مصر ماند و ظاهرا موفق به دیدار امام و خلیفه فاطمی، مستنصربالله نشد و مجبور به ترک مصر شد. اما در مدت توقف خود در آنجا ظاهرا خبر یافت که مستنصر پسر ارشد خود نزار را به جانشینی برگزیده است. حسن در سال 473 به اصفهان بازگشت.
پس از انشقاق نزاری مستعلوی که بعد از مرگ مستنصر بر سر جانشینی او در حکومت فاطمی رخ داد، حسن رسما از نزار پشتیبانی کرد، و پس از کشته شدن نزار دعوت نزاری را در ایران پایه گذاشت و روابط خود را با مصر قطع کرد. دعوت نزاری در ایران از همان آغاز دو خصلت متفاوت داشت؛ یکی آنکه بر نظریه تعلیم که از نظریات قدیمی شیعه بود تاکید بیشتری نهاده شد و دیگر آنکه زبان فارسی در ایران زبان تعلیمات دینی اسماعیلیان نزاری شد.
تاسیس کتابخانه الموت
حسن صباح در الموت کتابخانه مهمی ایجاد کرد که مجموعه کتابها و ادوات علمی آن تا هنگام حمله مغول و تخریب الموت در ۶۵۴ هجری قمری گسترش یافت. تاسیس کتابخانه الموت از اقدامات برجسته حسنصباح بهشمار میرود. ذکر این کتابخانه در بیشتر منابع آن دوره آمده است. برای مثال جوینی در تاریخ جهانگشای خود از کتابخانه الموت یاده کرده است که با داشتن 400 هزار جلد کتاب، مرکز علمی مهم ایران آن روز بوده است و دانشمندان بزرگی چون خواجه نصیرالدین طوسی چند سالی از عمر تحقیقاتیاش را در کتابخانه قلعه الموت سپری کردند.
نامه ملک شاه سلجوقی به حسن
ملکشاه سلجوقی پادشاه بزرگ سلجوقیان که حسن صباح را مانع بزرگی در راه کشورگشایی و حکمرانی خود میدید، نامهای تهدیدآمیز به حسن مینویسد که متن آن امروز در دست است. ملکشاه در این نامه بیان میکند: «تو که حسن صباحی، دین و ملت نو پیدا کردهای و مردم را میفریبی، و بر والی روزگار بیرون میآوری و بعضی مردم جهال و جبال را بر خود جمع کردهای و سخنان ملایم طبع ایشان میگویی، تا ایشان میروند و مردم به کار میزنند و بر خلفای عباسی که خلفای اهل اسلاماند، و قوام ملک و ملت و نظام و دین و دولت برایشان مستحکم است، طعن میکنی. باید که از این ضلالت بگذری و مسلمان شوی، والالشکرها تعیین فرمودهایم و موقوف به آمدن تو یا جواب خواهیم بود. زنهار، زنهار بر جان خود و متابعان خود را در ورطه هلاک نیندازد و به استحکام قلاع مغرور نشود و به حقیقت داند که اگر قلعه او الموت است، برخی از بروج آسمان باشد، به عنایت ایزدی حق سبحانه و تعالی با خاک یکسان کنیم.»
مردانهوار به کار دین خود و طلب آخرت برخاستم
حسن صباح نیز پس از مطالعه این نامه در جواب به ملک شاه سلجوقی مینویسد: «چون سفیر سلطان بدین گوشه رسید و مثال سلطانی را رسانید، موارد آن را عزیز داشتم و مثال سلطانی را بر سر و چشم نهادم و بدان که سلطان را بر سر و چشم نهادم و بدان که سلطان این بنده را یاد فرموده بود، سر مفاخرت به ایوان کیوان رسانیدم، اکنون شرحی از احوال و اعتقاد خود مینمایم.
«پدرم مردی بود مسلمان در مذهب امام شافعی مطلبی. در کتب شافعی در فضیلت فرزندان پیغمبر (ص) و امامت ایشان روایت بسیار یافتم. زمام خاطر من بدان طرف میل نمود و دایم در جستجوی امام وقت بودم. مردانهوار به کار دین خود و طلب آخرت برخاستم و از ری به بغداد شدم و مدتی آنجا مقام داشتم و احوال و اوضاع آنجا بازدانستم، و تفحص حال خلفا کردم و پیشوایان دین مسلمانان خلفای عباسی را، از مرتبه مروت و فتوت مسلمانی بیرون یافتم. چنانکه دانستم که اگر بنیاد مسلمانی و دینداری، بر امامت و خلافت ایشان است، کفر و زندقه از آن دین بهتر باشد.
از بغداد به مصر شدم. خلیفه به حق امام مستنصر، آنجا بود. تفتیش حال او کردم، خلافت او با خلافت عباسیان و امامت او با خمامت خلافت عباسیان و امامت او با امامت عباسیان سنجیدم بر حقتر یافتم. بدو اقرار آوردم و از خلافت عباسین بکلالوجوه بیزار شدم.
امام مستنصر مرا منشور دادند و فرمودند که بدان چه دانم و توانم مسلمانان را به راه راست آورم و از امامت خلفای مصر و حقیقت ایشان بیاگاهانم. و دیگر آن که فرمودندهاند که دین و ملت نو پیدا کردهای نعوذ بالله که من که حسنم، دین و ملت نو پیدا کنم، این دین که دارم، در وقت حضرت رسول (ص)، صحابه را همین دین و مذهب بوده و تا قیامت مذهب راست این است و این خواهد بود. اکنون دین من، دین مسلمانی است. مرا به دنیا و کار او هیچ التفاتی نیست. این کار که میکنم و این گفت و گو که میگویم خالصا و مخلصا از برای دین حق میکنم و اعتقاد من آن است که فرزندان حضرت حضرت پیغمبر(ص) به خلافت خود از فرزندان عباس مستحقتر باشند.
و اگر تو که سلطان ملک شاهی، رواداری که بعد از این زحمت و مشقت که به تو رسیده است و سه کرت از اقصای مشرق تا به اقصای مغرب و از محاذی قطب شمال تا به هندوستان لشکر کشیده و مملکت به دست آوردهای، امروز این مملکت از دست پسران تو بیرون باشد، و پسران تو گرد جهان هر کجا از ایشان خبر یابند، به قتل آوردهاند، خلافت ایشان نیز روا باشد. فکیف که فرزندان عباس، کسانیاند که آنچه از فساد ایشان مشاهده کردهام، شملهای خواهم گفت که در هیچ دین و ملت هرگز هیچکس روا نداشته و روا ندارد.
و اگر کسانی باشند که از حال ایشان واقف نباشند و بدیشان اعتقاد و اعتماد کنند و خلافت ایشان حق دانند، من که از کار و حال ایشان واقف شدهام، چگونه روا دارم و ایشان را به حق دانم؟»
از «سرگذشت سیدنا» تا «فصول اربعه»
به حسن صباح رهبر جنبش اسماعیلی نزاری ایران در کتابهای تاریخ و ملل و النحل علاوه بر سرگذشتنامه خود نوشت او موسوم به «سرگذشت سیدنا» رسالهای به نام «فصول اربعه» یا «فصول چهارگانه» نسبت داده شده است که از نظر بیان نظریه تعلیم که اسماعیلیان بدان سبب تعلیمیه خوانده میشدند، اهمیت فوقالعادهای دارد.
سرگذشت سیدنا به جای نمانده است اما گروهی از مورخان ایرانی دوره ایلخانی از جمله عطاملک جوینی و رشیدالدین فضلاللّه و عبداللّه بن علی کاشانی از آن استفاده کرده و قسمتهایی از آن را در بخش مربوط به حسن صباح و در تواریخ اسماعیلیه خود نقل کرده است. در حقیقت کتابهای این سه مورخ، مهمترین منابع موجود درباره حسن صباح است.
در فصول اربعه که ظاهرا اصل آن به زبان فارسی بوده، حسن استدلال میکرده است که برای شناخت خداوند عقل انسانی به تنهایی بسنده نیست و احتیاج به معلمی صادق دارد که عقل آدمی به راهنمایی و کمک او به شناخت خداوند موفق آید. این نظریه درباره تعلیم از چنان قدرت و صلابتی برخوردار بود که امام محمد غزالی در معارضه با آن و در آن به فرمان خلیفه عباسی رساله فضایح الباطنیه و فضایل المستظهریه را نوشت و در آن کوشید که استدلالهای حسن را در احتیاج به معلم صادق نقض کنند.
اما چنانکه امام فخرالدین رازی فیلسوف، دانشمند و متکلم نامبردار قرن ششم و آغاز قرن هفتم در مسیله دهم و در مناظرات خود در ماوراالنهر یادآور شده است، وی استدلال حسن را درنیافته و به رد او موفق نگشته است. جالب این است که غزالی در نهایت به ضرورت احتیاج به معلمی صادق و لغزش ناپذیر اذعان میآورد جز آنکه در نظر او این معلم صادق پیامبر اسلام (ص) و جانشینان بر حق او، به زعم غزالی خلفای عباسی، از جمله مستظهربالله، هستند.
از حسن صباح غیر از سرگذشت سیدنا و رساله فصول اربعه ظاهرا اثر دیگری در دست نیست، حتی سرگذشتنامه او و فصول اربعه او نیز در نقل قولهایی که مولفان بعدی آنها کردهاند، مطالب اندکی از آنها برای ما مانده است.
نظر شما