چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۰
مجتهدی: عطش خوانش متون فلسفی در ایران واقعی نیست

کریم مجتهدی می‌گوید: بعید می‌داند عطش خوانش متون فلسفی در ایران واقعی باشد. به گفته وی خوانش کتاب فلسفی در ایران زیاد است چون مردم با خواندن کتاب‌های فلسفی و یاد گرفتن چند اصطلاح خاص از یک فیلسوف و نوشتن درباره آن زودتر به شهرت می‌رسند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- در سال‌های اخیر همواره کتاب‌های حوزه اندیشه به ویژه فلسفه غرب مورد توجه مخاطبان کتاب بوده است و علاقه‌مندان آثار فلسفی در ایران بیش‌تر تمایل به خوانش کتب فلسفه غرب دارند تا فلسفه اسلامی. این علاقه‌مندی به مطالعه‌ آثار فلسفی غرب گاه با تمرکز و توجه به یکی یا چند متفکر غربی همراه می‌شود و اصطلاح هر از چندی یک متفکر و آثارش مُد می‌شود! درباره‌ این موضوع‌ها با کریم مجتهدی، پژوهشگر پیشکسوت حوزه‌ فلسفه، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و چهره ماندگار فلسفه در ایران گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌خوانید:
 
در آغاز تاریخچه‌ای را از خوانش متون فلسفی غرب در ایران ارائه کنید؟
 

آثار اصلی و مهم فلسفی غربی در ایران کم است درباره فلاسفه و تفکر آن‌ها، در ترجمه شمار متفکران غربی بیش‌تر است. یکی از قدیمی‌ترین آثار فلسفی غربی ترجمه شده در ایران، کتاب «گفتار در روش به کار بردن خرد» اثر دکارت است که نشر آن به اواخر دوره‌ قاجار برمی‌گردد. این کتاب به یک معنا مظهر تفکر تجدد در غرب است که توسط دکارت در قرن هفدهم نوشته شده و روش‌شناسی علوم است. دکارت در این کتاب مدعی است که تفکر جدید باید به علوم جدید توجه کند. دکارت نخستین‌بار در زمان ناصر‌الدین شاه مطرح می‌شود. قنسول فرانسه کنت دوگوبینو ادعا می‌کند که ایرانیان باید این کتاب را ترجمه کنند بنابراین یک ملای یهودی به نام ملا لازار به همراه یک فرانسوی در تبریز به نام «برنه» این کتاب را ترجمه می‌کنند. چاپ سنگی این نسخه که بیشتر جنبه سند تاریخی دارد هنوز هست و با نام «حکمت ناصری» منتشر شده است. اسم دکارت هم در کتاب دیاکرت آورده شده است. بنابراین، این ترجمه نخست است که به این شکل وجود دارد و ترجمه خوبی هم نیست چون مترجمان آن فیلسوف نبودند. 

ترجمه دوم توسط «احمد روحی» انجام شده است. او به همراه ایرانیان معترض دیگر که مخالف قاجار بودند از ایران خارج می‌شوند و در استانبول به دستگاه سید جمال‌الدین اسد آبادی می‌پیوندند و با روزنامه قانون به نوعی همکاری می‌کنند. ارسل‌الملک یکی از اعضای خانواده روحی است که تصمیم می‌گیرد کتاب «گفتار در روش» را از ترکی به فارسی ترجمه کند. این افراد معترض تصمیم می‌گیرند که به ایران برگردند. ارسل‌الملک به همراه میرزاآقاخان بردسیری و احمد روحی به ایران می‌آیند و در تبریز توسط دستگاه ولیعهد کشته می‌شوند. تنها از این گروه ارسل‌الملک باقی می‌ماند. او بخشیده می‌شود و به کرمان می‌رود اما هیچ‌گاه کتاب او چاپ نمی‌شود و تنها نسخه آن در کتابخانه ملی ملک نگهداری می‌شود. من قسمت‌هایی از ترجمه این کتاب را در یکی از کتاب‌هایم چاپ کرده‌ام، به هر حال این ترجمه هم عملاً برای مردم شناخته نشد، چون چاپ نشده و از طرف دیگر از زبان ترکی ترجمه شده است.

بعدها در سال 1309 هجری شمسی محمدعلی فروغی تصمیم می‌گیرد ترجمه سومی از این اثر ارائه کند. او متوجه می‌شود بدون شناخت مقدمات، تبعات و نتایج بحث نمی‌توان این کتاب را ترجمه کرد و بعد تصمیم می‌گیرد این اثر را ترجمه و سپس کتاب مفصل‌تری با عنوان «سیر حکمت در اروپا» بنویسد. اثر فروغی در سال 1310 منتشر می‌شود و برای نخستین بار متن اصلی یک فیلسوف خارجی در ایران به چاپ می‌رسد، با وجود اینکه از قبل کوشش‌هایی شده بود. کتاب «سیر حکمت در اروپا» ترجمه نیست و تالیف است. فروغی در کتاب سه جلدی خود تنها در یک جلد به دکارت می‌پردازد. این کتاب بسیار خوانده شد و زمانی که من محصل بودم، بسیار نام این کتاب را شنیده بودم. ممکن بود نتوانیم این کتاب را بخوانیم و بفهمیم ولی زیاد اسم فروغی و کتاب آن را شنیده بودیم. من متن فارسی فروغی را با کتاب دکارت تطبیق دادم و اگرچه مشکلاتی هست اما نظر فروغی درست است.

فروغی معتقد است فلسفه جدید برای ترویج علوم جدید آغاز شده است. منورالفکرانی چون فروغی علاقه‌مند این نوع تفکر به علم و ورود آن به ایران بوده‌اند چون می‌خواسته‌اند ایران را متجدد کنند و عصر جدیدی را به وجود بیاورند. آنها باطناً معتقد بودند برای اینکه مدرن شویم باید راه غرب را برویم. من بدبین به کار فروغی نیستم و آن را صادق می‌دانم چون فکر می‌کند با بحث کردن درباره دکارت، کانت، هگل و... در ایران نهضت جدیدی شروع می‌شود. فروغی خوب می‌داند که هیچ پیشرفتی در ایران بدون نهضت فرهنگی و فکری به نتیجه نمی‌رسد. بنابراین این موضوع را به خوبی فهمیده که برای پیشرفت علم در ایران باید یک زیربنای فرهنگی فکری وجود داشته باشد.

فروغی نخستین فردی است که در ایران با خوانش متنی از فلسفه غرب درباره آن اندیشیده است این روند در ادامه چگونه دنبال می‌شود؟
 
فروغی فیلسوف نیست و یک رجل سیاسی است. او در دوره‌ای نخست وزیر و رجل سیاسی اول است اما هدفش فلسفه نیست نظر او نهضت جدیدی است که موجب رشد علوم در ایران شود و طب، مهندسی و... شکل جدیدی پیدا می‌کند. فقط امتیاز فروغی این است که فهمیده ایران جدیدِ آباد مستلزم زیرساخت‌های فرهنگی است. بنابراین او فلسفه‌دان نیست اما ادیب است و صداقت آن را‌ نمی‌توان زیر سوال برد. برای اینکه بتوان یک زبان فلسفی جدید در ایران ایجاد کرد که فلسفه به زبان فارسی بحث شود فروغی آمده و از فاضل تونی لغات را گرفته است چون فروغی نمی‌خواهد تظاهر کند، کتاب می‌نویسد. او می‌خواهد کاری انجام دهد بدون اینکه زبان فارسی را خراب کند. بنابراین لغت‌نامه فروغی در انتهای این کتاب بسیار کاربردی است.

بعد از فروغی و کتاب او یک جریان دیگر در ایران رخ داد. تاسیس دانشگاه تهران در سال 1313 موجب شد که مساله فلسفه از حوزه‌های قدیمی برچیده شود و صورت جدید آن و مطالعه کتاب‌هایش را باید در دانشگاه دنبال کرد. فلسفه در آن دوره به عنوان واحد درسی در علوم تربیتی تدریس می‌شد و اگرچه وجود داشت اما توجه بیشتر به علوم انسانی جدید مانند روانشناسی، علوم اجتماعی و... بوده است.

نهضت بازنگری رشته‌ها در این دوره با توجه به علوم انسانی رخ می‌دهد و فلسفه تا حدودی در حاشیه قرار می‌گیرد چون متخصصان علوم انسانی می‌خواستند رشته‌های خود را معتبر جلوه دهند و اصرار داشتند که بگویند رشته‌های خودشان فلسفه نیست. رئیس گروه فلسفه در آن دوره مرحوم یحیی مهدوی بود. او کتاب «روش‌شناسی» از فلستین شالی را ترجمه کرد. در آن دوره من در مصاحبه‌ای که با دکتر مهدوی داشتم توانستم در دانشگاه تهران استخدام شوم. همه دانشجویان در همه رشته‌ها باید در آن سال‌ها درس «روش‌شناسی و کلیات فلسفه» را توسط نفوذی که دکتر مهدوی اعمال کرد، می‌گذراندند.

در این دوره فقط یک جزوه واحد در فلسفه وجود داشت و آن تدریس می‌شد و در واقع هنوز کتابی به دلیل ساختار مشترک بودن درس بین دانشجویان معرفی نمی‌شد. در همان زمان آثار دیگری از فلاسفه غربی ترجمه نشده بود و کتاب‌هایی که در حوزه فلسفه خوانده می‌شد را اغلب بزرگمهر از انگلیسی ترجمه کرده بود. او به عنوان مدعو مدرس دانشگاه تهران بود و کتاب‌هایش درباره جان لاک، هیوم، بارکلی و... بوده که آثار ماندگاری است. در این دوره کتاب‌های تاریخ فلسفه مانند تاریخ فلسفه کاپلستون و آثار کانت خوانده می‌شد.

مترجم دیگر این حوزه ادیب سلطانی بود که یکی از باسوادترین مترجمان بود. او انگلیسی را به خوبی می‌داند اما کارهایی کرد که آثارش مفید واقع نشد. ادیب سلطانی کتاب «نقد خرد کانت» را به فارسی ترجمه کرده اما از خودش اصطلاحاتی را ایجاد کرده که معنی ندارد. این کتاب وقتی چاپ شد جریانی را به وجود آورد اما مفید واقع نشد چون اصطلاحاتش درست نیست. «نقد خرد کانت» چندان در ایران خوانده نشد اما جریانی به وجود آمد که وضعیت بدتر شد. فرد دیگری اصطلاحات همین کتاب را درست کرد و دوباره آن را به چاپ رسانید. با این وجود باید گفت ادیب سلطانی فیلسوف نیست اما از باسوادترین افراد این حوزه است. مترجم دیگری هم که بعدها شهرت پیدا کرد احمد فردید بود. او خیلی مورد توجه بود اما از لحاظ نتیجه‌ مباحث وی چیزی عاید فرد نمی‌شد چون مطالبش پراکنده اگرچه عمیق بود و من شک دارم که او هایدگر را در ایران شناسانده باشد. تنها شاید اسم او را در ایران مطرح کرده باشد. من اگرچه به فردید علاقه‌مند نیستم اما او مانع از ابتذال در فلسفه شد. فردید توانست جلوی منتقدان به فلسفه را بگیرد.

یکی از بهترین ترجمه‌های بعدی در فلسفه از دکتر جهانگیری است. او کتاب «اصول دکارت» را ترجمه کرده است. پس از آن نیز غلامعلی حداد عادل کتاب «تمهیدات کانت» را ترجمه کرد که ترجمه خوبی هم هست. به هر حال در ایران کتاب‌های نویسنده‌های خارجی درباره فلاسفه بیشتر مورد توجه بوده به طور مثال کتاب من درباره لایبنیتس یکی از این آثار است که 6 استاد غربی درباره این فیلسوف مقالاتی را نگاشته‌اند.

آیا فروش کتاب‌های فلسفی نشان می‌دهد که ما هنوز عطش برای دانستن اندیشه‌های غربی داریم؟

بعید می‌دانم این عطش واقعی باشد! چون عمقش کم است. ما دانشجو در ایران کم داریم چون جویندگی نیست. اما خوانش کتاب فلسفی در ایران زیاد است چون مردم با خواندن کتاب‌های فلسفی و یاد گرفتن چند اصطلاح خاص از یک فیسلوف و نوشتن درباره آن زودتر به شهرت می‌رسند. شما اگر ریاضیدان باشید شاید کمتر معروف شوید اما اگر درباره کانت کتابی ترجمه کنید معروف‌تر می‌شوید. آنچه که در ایران فاجعه است این است که ما دانشجو در هیچ رشته‌ای نیستیم. فلسفه دانشجویی است و فرد باید جوینده دانش باشد. فیثاغورث اولین کسی است که فلسفه را حب حکمت دانسته یعنی علاقه‌مند به دانش است. بنابراین مقداری از این عطش کاذب است و بیشتر آن ادعا است! البته من همه را زیر سوال نمی‌برم اما بیشتر این عطش در مطرح شدن است چون در ایران اکنون ادعا زیاد شده است.

آیا مطالعه کتاب‌های فلسفی به ویژه فلسفه غرب دستاوردی هم برای ما داشته است؟
 
اگر کتاب‌ها خوب مطالعه شود نهضت فرهنگی به وجود می‌آید که علم در ایران را دگرگون می‌کند. دانشگاه‌های ما اکنون در حال رکود هستند چون تفکر در آن نیست در حالی که فلسفه دانشجویی است.

چرا ما در ایران به معنای رایج آن در غرب کانت‌شناس، دکارت‌شناس، هایدگرشناس و ... نداریم بدین معنی که بتوانیم آنها را نقد کنیم و حرف جدیدی درباره آنها و آثارشان داشته باشیم؟

کسانی که در ایران صحبت از هایدگر می‌کنند دنباله‌رو فردید هستند. هرچند او پس از انقلاب اسلامی شکل عوض کرد. به هر حال در ایران می‌بینیم که مردم می‌گویند شیفته مرام هستند اما شیفته خودشان هستند. در ایران شما وقتی فیلسوفی را می‌‌شناسید به معنای قبول کردن حرف‌های آن نیست به طور مثال امروز نمی‌توان فلسفه نظری کانت را قبول کرد چون مبتنی بر فیزیک نظری نیوتن است. اما این دلیل نمی‌شود کانت را نخوانیم چون هم فیزیک نیوتن را می‌شناسیم و هم می‌دانیم که چه شده است. این می‌تواند در زندگی علمی ما و جامعه موثر باشد. اکنون بزرگترین فاجعه ما سطحی انگاری است.

مطالعه ما هم عمیق نیست...
 
دقیقاً همین است! یعنی ما اغلب کتاب‌های فلسفه را سطحی مطالعه می‌کنیم.

و سوال پایانی اینکه چرا ما کمتر به مطالعه آثار فسلفه اسلامی علاقه داریم؟
 
ما فیلسوفان خود را به خوبی نشناختیم فلسفه اسلامی برای ما یک لالایی است که همیشه یک جور خوانده می‌شود. ما فلسفه اسلامی را در ایران رشد ندادیم این در حالی است که سالی بیش از 20 کتاب در جهان درباره کانت منتشر می‌شود. آنجا با کتاب‌ها زندگی می‌کنند اما در ایران کتاب‌ها مثل سنگ قبر است تا این روند وجود دارد به جایی نمی‌رسیم. من درباره سهرودی و افکارش کتابی نوشتم اگرچه متخصص آن نیستیم اما سعی کردم او و دردهایش را بفهمم. جالب است که این کتاب به چاپ دوم رسید چون سعی کردم حرف جدیدی در آن وجود داشته باشد. بنابراین سعی کردم کتابم زنده باشد این در حالی است که فلسفه اسلامی برای ما رکود پیدا کرده و استادان ما هم به آن تحرک نمی‌دهند. بنابراین باید سعی کنیم این آثار را زنده کنیم. متاسفانه فقط می‌گوییم که ابن سینا و ... بزرگ بودند. این کافی نیست! باید تلاش کنیم این افراد را به خوبی بشناسیم. کربن با ابن سینا زندگی می‌کند و اظهار فضل نمی‌کند ما هم باید تلاش کنیم همین روند را دنبال کنیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها