کتاب «مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت! و ماجراهای بالینی دیگر...» حکایت افرادی است که گرفتاری ناهنجاریهای فکری و ادراکی باورنکردنی هستند، بیمارانی که خاطراتشان را از دست دادهاند و همراه آن بخش بزرگی از گذشتهشان را.
در این کتاب حکایت افرادی آمده که گرفتاری ناهنجاریهای فکری و ادارکی باورنکردنی هستند، بیمارانی که خاطراتشان را از دست دادهاند و همراه آن بخش بزرگی از گذشتهشان را؛ بیمارانی که قادر به تشخیص افراد یا اجسام آشنا نیستند، دستها و پاهایشان برایشان بیگانه شده و حتی انسانهای عقب افتاده قلمداد شدهاند، اما در همین حال از استعدادهای هنری و ریاضیاتی ناشناخته و فوقالعاده برخوردارند. این داستانهای بینظیر هر چند به شکل باورنکردنی عجیب به نظر میرسند اما در روایت همدلانه دکتر ساکس عمیقاً دیده میشوند. کتاب مواجهه بیماران، نزدیکان آنها و پزشکان با مشکلات عصبشناختی است.
مولف کتاب درباره انگیزه خود از نگارش این اثر مینویسد: «حرفه و زندگیام همیشه با بیمار گذشته است، اما بیمار و بیماریاش مرا به فکرهایی واداشته که شاید در شرایطی دگر نمیداشتم. تا بدانجا که به مانند نیچه ناگزیرم این پرسش را مطرح کنم: «و اما بیماری: آیا وسوسه نمیشویم که از خود بپرسیم آیا بدون بیماری میشود سر کرد؟» و به پرسشهایی توجه کنم که از آن نشئت میگیرد و ماهیتاً به همین اندازه بنیادی است. بیمارانم دائماً مرا به پرسش وا میدارند و پرسشهایم همواره مرا به سوی بیماران میکشانند؛ بنابراین در داستانها یا تحقیقاتی که خواهد آمد دائماً باید در حرکت خواهم بود.
تحقیق، قبول؛ اما چرا داستان یا شرح حال بیمار؟ بقراط مفهوم شرح حال بیماران را ارائه داد. این فکر را که بیماری دورهای دارد، از اولین علائم تا نقاط اوج یا بحران آن، و از آنجا به نتیجهای شاد یا مرگبار ختم میشود. بنابراین بقراط شرح بیماری را باب کرد، یعنی توصیف یا شرحی از سابقه تاریخی بیماری که دقیقا از واژه قدیمی «پاتولوژی» مستفاد میشود. این قبیل شرح حالها از جنس تاریخی طبیعیاند، ولی درباره خود فرد و سابقهاش چیزی نمیگویند؛ از فرد و از تجربههایی که فرد در طی بیماری با آنها مواجه میشود و برای بقا با آنها مبارزه میکند چیزی نمیگوید.»
سنّتِ داستانهای پرمایه پزشکی در قرن نوزدهم به اوج رسید و بعد با ظهور علم عصبشناسی، که فاقد جنبه شخصی بود، افول کرد. در حکایتهای قدیمی شخصیتهای تمثیلی ـ قهرمان، قربانی، شهید، جنگجو ـ حضور دارند. بیماران اعصاب نیز از زمره همین شخصیتهای تمثیلیاند و در داستانهای غریبی که در این کتاب نقل خواهد شد حتی بیشتر هم هستند. چگونه میتوان «دریانورد گم گشته» یا دیگر شخصیتهای غریب این کتاب را برحسب این واژههای تمثیلی یا استعارهای دستهبندی کرد؟ میشود گفت که آنها مسافرانی به سرزمینهای تصورناپذیرند. سرزمینهایی که در غیر این صورت هیچ گونه تصور یا خیال از آنها نمیداشتیم.
هشت فصل از این کتاب پیشتر منتشر شدهاند: «دریانورد گم گشته»، «دستها»، «دوقلوها»، «هنرمند اوتیستی» در نیویورک ریویو آو بوکز (1984 و 1985)، «ری تیک زنِ بامزه»، «مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت»، «خاطرهپردازی» در لاندن رییو آو بوکز (1981، 1983، 1984) که روایت خلاصهتری از این آخری با عنوان «گوش موسیقایی» آورده شده بود.
«تراز شده» هم در مجله ساینس (1985) منتشر شده است. گزارش اولیهای از یکی از بیماران ساکس را در «نوستالژی بیاختیار» میتوان یافت که شخصیت رُز در کتاب بیداریها و شخصیت دبورایِ هارولد پینتر در کتاب نوعی آلاسکا از آن برگرفته شده است (نخست با عنوانِ «نوستالوژی بیاختیار بر اثر تجویز ال دوپا» در بهار 1970 در لَنسِت منتشر شده بود) از چهار «شبح»، دو تای اول آن با عنوان «نادرههای بالینی» در بریتیش مدیکال جورنال (1984) به چاپ رسید. دو بخش کوتاه از کتابهای پیشین برگرفته شدهاند: «مردی که از تخت بیرون میافتاده از کتاب پایی برای ایستادن، و «توهمهای دیداری هیلده گارد» از کتاب میگرن. دوازده بخش مانده منتشر نشده و کاملاً جدیدند و همگی طی پاییز و زمستان 1984 نوشته شدهاند.»
کتاب «مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت! و ماجراهای بالینی دیگر...» با شمارگان هزار و 100 نسخه در 330 صفحه به بهای 25 هزار تومان از سوی نشر نو با همکاری نشر آسیم در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
نظر شما