وضعیت و چالشهای نمایشنامهنویسی در ایران / 20
یعقوبی: وقتی شورای نظارت نمایشنامهها را محکوم به تغییر میکند دیگر انگیزهای باقی نمیماند
محمد یعقوبی درباره نمایشنامهنویسی در ایران معتقد است که وقتی یک نویسنده توانا در عرصه تئاتر مورد بیمهری قرار میگیرد، حوزه کاریاش را تغییر میدهد و از تئاتر به سینما مهاجرت میکند. مگر هر نویسنده در سال چند نمایشنامه میتواند بنویسد؟ وقتی همین نوشتههای محدود نویسندگان تئاتر هم به شورای نظارت میرود و از سوی شورا بخشهایی از آن کار باید تغییر کند، دیگر انگیزهای باقی نمیماند.
برخی از صاحبنظران معتقدند که بیشتر کارگردانهای صاحبنام و به اصطلاح ششدانگ تئاتر ایران، تمایل دارند آثار ترجمهشده، اقتباسی و یا شناختهشده (تالیفی) را روی صحنه ببرند. با این توضیح کمتر مجالی برای اجرای آثار نویسندگان بااستعداد و جوان باقی میماند . شما با این نگاه موافقید؟
عموم کارگردانها سراغ آثار نویسندگان شناخته شده میروند، چون میخواهند استقبال از کارشان را از این راه تضمین کنند؛ این موضوع تنها مربوط به ایران نیست و در سراسر دنیا همینطور است. کارگردانهایی هم هستند که نوشتههای خودشان را روی صحنه میبرند و کارگردانهایی هم با یک نویسنده واحد در طول دوره فعالیتشان همکاری میکنند. احتمالا علت تمایل این گروه برای همکاری با آن نویسنده واحد آن است که احساس میکنند با نام آن نویسنده شناخته شدهاند، بنابراین فکر میکنند بهتر است این رابطه و همکاری را ادامه دهند. این گروه احساس میکنند که با آثار آن نویسنده ارتباط برقرار کردهاند و به اصطلاح آن نویسنده را خوب میشناسند. برای مثال آقای مرزبان، آثار زندهیاد اکبر رادی را روی صحنه میبرد. معمولا در رابطههای دوستی که بین کارگردانها و نویسندهها شکل میگیرد، انس و الفتی پیش میآید که باعث تداوم همکاری میشود.
پس چه زمانی، نویسندگان جوان میتوانند به عرصه نمایشنامهنویسی ورود کنند؟
بهنظر من اینکه آثار یک نویسنده بااستعداد و البته جوان از سوی کارگردانهای شناختهشده روی صحنه برود، برای تئاتر ایران یک ضرورت است. بُنمایه اصلی هر کاری در تئاتر حتی در سینما متن آن کار است و این به نفع کارگردانهای سرشناس است که به سراغ متنهای نویسندههای جوان بروند تا صداهای تازهای وارد تئاتر شود. این ماجرا به سود هر دو طرف است، هم به سود کارگردان هم آن نویسندهی جوان. من شبیه این کار را با نمایشنامههای بچههای کارگاههای نمایشنامهنویسیام کردهام. من پروژهای به نام «بیستوپنج» را سرپرستی کردهام که نمایشنامههایش را بچههای کارگاههای نمایشنامهنویسیام براساس یکی از نمایشنامههایم به نام رقص کاغذپارهها نوشته بودند. از آنها خواستم نمایشنامه بنویسند و قول دادم تمام تلاش خودم را بکنم که نمایشنامههایشان را روی صحنه ببرم. بعد برای جذابتر کردن پروژه تصمیم گرفتم بچههای کارگاههای کارگردانی و بازیگریام را هم بهکار بگیرم. به آنها گفتم از هر کدام از این نمایشنامهها که خوشتان آمده، بردارید و کارگردانی کنید، من کمک خواهم کرد روی صحنه برده شود.
به چه دلیلی در ابتدا بنا شد کارگردانی آثار نوشته شده را بر عهده بگیرید اما بعد کارگردانی کارهای نوشته شده را به شاگردانتان سپردید؟
من پروژه را وسیعتر از آن دیدم که کارگردانی آثار را به خودم محدود کنم، چون احساس کردم از دل این پروژه هم میتوان نویسندههای خوبی را شناساند، هم میتوان کارگردانها و بازیگران بااستعدادی را معرفی کرد. خوشبختانه این پروژه به سرانجام رسید و در سالن گوشه فرهنگسرای نیاوران کارها روی صحنه رفت و استقبال خوبی از کارها شد. تا جایی که یادم هست در این پروژه هشت نمایشنامهنویس، 12 کارگردان و بیش از 40 بازیگر جوان معرفی شدند؛ این پروژه برای من ناتمام است.
منظورتان از ناتمام بودن این پروژه چیست؟
من هنوز هم در هر کارگاه نمایشنامهنویسی به بچهها پیشنهاد میکنم نمایشنامههای کوتاهی بنویسند که در اتاق بیستوپنج هتلی در بندرانزلی بگذرد (اتاق نمایشنامه رقص کاغذپارهها). در کارگاه نمایشنامهنویسیام در تورنتو هم چند نفر بر این اساس نمایشنامه نوشتند. یکی از نمایشنامههای آن کلاس نوشته بهار الماسی بود به نام «عشق و هورمونهای دیگر» که همراه با نمایشنامههای من در تورنتو اجرایش کردیم؛ کارگردان این کار همسرم آیدا کیخایی بود. یک نمایشنامه دیگر هم در این کار اجرا شد به نام «تو خانه را آن دور میدیدی» نوشته لیدا شیرمرد که در کلاسی که با بچههای فوقلیسانس در دانشگاه تهران داشتم، نوشته شده بود. وجود این دو نمایشنامه از دو نویسنده دیگر باعث ایجاد چندصدایی در «رقص کاغذپارهها» شده بود. بر این اساس پیشنهاد من به کارگردانها این است که ریسکپذیر باشند، محافظهکاری نکنند، استعدادهای تازه را شناسایی کنند و آثار آنها را روی صحنه ببرند. واقعیت این است که نوشته یک نویسنده جوان توانمند روی زمین نخواهد ماند؛ نهایتش این است که نوشتهاش را با گروه همنسلان خود روی صحنه میبرد و به مرور مطرح خواهد شد. پیشنهاد من فقط به منظور حمایت از نویسندگان جوان نیست، به سود کارگردانان حرفهای هم هست. تئاتر، هنر چندان پولساز نیست و این جوانها میل دارند دستکم با اجرای نمایشنامههایشان توسط حرفهایها شناخته شوند. برخی جوانان ورود به تئاتر را ناممکن میبینند و وارد کار در تلویزیون و سینما میشوند، ولی میبینم که عاشق کار در تئاترند.
فکر نمیکنید اجرای دوباره نمایشنامهها و به اصطلاح جریان بازتولید که شما پایهگذارش در ایران بودید، هم مانع معرفی و شناسایی نمایشنامهنویسان جوان شده است؟
مگر 500 سال اجرای نمایشنامههای شکسپیر مانع ظهور نمایشنامهنویسانی چون بکت، پینتر، آلبی و مکدونا شده است؟ مشکل جای دیگری است. عرصه نمایشنامهنویسی هنوز عرصهای حرفهای نشده است. بازتولید راهی است برای حرفهای شدن نمایشنامهنویسی. تا زمانی که کسی نتواند با نوشتن نمایشنامه در این کشور زندگی کند، این عرصه مانند حرفه شما یعنی روزنامهنگاری عرصهای جوان خواهد بود. یعنی فقط عدهای جانسخت در این حرفه خواهند ماند و بیشتر کسانی که وارد این عرصه میشوند، مدت کوتاهی خواهند نوشت و بعد در فرصت مناسب به حوزههای دیگر کوچ خواهند کرد؛ جذب سینما، تلویزیون و رسانههای تصویری خواهند شد.
یعنی همه نمایشنامهنویسانی که از تئاتر به سینما و تلویزیون مهاجرت کردهاند، به اجبار حاضر به هجرت شدهاند؟
البته من مخالف نوشتن برای سینما و تلویزیون نیستم. ممکن است نویسندهای موضوعی برای نوشتن داشته باشد که مناسب سینما، تلویزیون یا رسانههای تصویری باشد، ولی فقط این دلیل کوچ نویسندگان به این حوزهها نیست. یکی از این دلایل اقتصادی است. دلیل دیگرش این است که نویسنده میبیند از سوی مدیران تئاتر به نوشتن برای تئاتر تشویق نمیشود و به اصطلاح فضا پذیرای او نیست، اما رسانههای تصویری بهویژه سینما بیشتر پذیرای او هستند. طبیعی است که برای نویسنده حرفهای شدن، حوزه کاریاش را تغییر میدهد و از تئاتر به سینما مهاجرت میکند. مگر هر نویسنده در سال چند نمایشنامه میتواند بنویسد؟ وقتی همین نوشتههای محدود نویسندگان تئاتر هم به شورای نظارت میرود و از سوی شورا بخشهایی از آن کار باید تغییر کند (گاهی این تغییرات متن اصلی را تبدیل به متن دیگری میکند) دیگر انگیزهای باقی نمیماند و متاسفانه در میان خود ما هم همدلی وجود ندارد. وقتی من چند سال پیش بحث بازتولید را مطرح کردم و گفتم نمایشنامههای ایرانی یکبار مصرف نیستند و وقتی تماشاگر دارند بهتر است دوباره اجرا شوند، متاسفانه از درون جامعه تئاتری با انتقادات شدیدالحنی مواجه شدم. با کمال تعجب عدهای آنقدر غافل بودند که متوجه نمیشدند حرفم یک پیشنهاد حرفهای در زمینه نمایشنامهنویسی است. عدهای هم گفتند به خاطر مسائل مالی میخواهی کارهایت را دوباره اجرا کنی.
شما از انتقاد برخی از اهالی تئاتر درباره بازنویسی و بازتولید آثارتان گفتید. با این فرض که بنا به دلایل مالی چنین کاری (بازتولید) اجرایی شود، چه ایرادی دارد؟
قطعا مسائل حرفهای که یکی از آنها هم جنبه مالی است در این تصمیم موثر بوده است. ما باید بتوانیم از این راه زندگیمان را بگذرانیم تا بتوانیم بگوییم این حرفهی ماست. تکلیف مدیران دولتی که روشن است. برای مدیران دولتی مهم نیست چه اتفاقی میخواهد در عرصه نمایش بیفتد، ولی این برای من عجیب بود که یکبار در یک سالن خصوصی کسی که خودش تئاتری است از من دعوت به کار کرد و گفت لطفا یک کار تازه در سالن ما اجرا کن. وقتی شما مرا صدا زدید که کاری را روی صحنه ببرم به شما ربطی ندارد چه نمایشنامهای را میخواهم اجرا کنم. شما حق ندارید برای من شرط تعیین کنید؛ من که نمیخواهم به ضرر خودم اقدام کنم و حتما دلیل حرفهای برای این کارم دارم که میخواهم نمایشنامه قبلیام را دوباره اجرا کنم. وقتی نمایشنامه یک نویسنده این ظرفیت را دارد که بارها اجرا شود، چرا باید با اجرای مکرر آن مخالفت شود؟ البته بیشتر مخالفان بازتولید هم خوشبختانه در این چند سال شروع کردهاند به اجرای دوباره کارهایشان و به روی خودشان هم نمیآورند که مخالف بودهاند. هیچ اشکالی ندارد، مهم این است که وقتی اجرای چندباره نمایشنامهها امری جاافتاده شود، آن دسته از دوستانی هم که فقط کارگردانی میکنند، جرات پیدا میکنند به سراغ متنهای قبلا اجرا شده بروند؛ مثل همه جای دنیا.
بهنظر شما، این ماجرا برای همه نویسندگان ایرانی باید اتفاق بیفتد؟
من بارها گفتهام و دوباره هم تکرار میکنم در ایران نویسندگانی داریم که هرسال باید کارشان روی صحنه برود. یکی از آنها بهرام بیضایی است. مهرماه امسال به روسیه رفتم و با گروهم «مرد بالشی» را اجرا کردیم. آن جشنواره، نامش جشنواره بینالمللی «مارتین مک دونا» بود. سوال من این است که چرا نباید یک جشنواره به نام بهرام بیضایی داشته باشیم؟ گرچه به تازگی خبر خوبی خواندم که قرار است جشنوارهای به نام بهرام بیضایی کارش را شروع کند.
عدهای معتقدند «آدامسخوانی» رحمانیان اعتراض بود، اعتراض به نمایشنامههایی که نوشت اما سانسور شد. این عده معتقدند «آدامسخوانی» به خودی خود ارزش هنری چندانی ندارد و فقط کاری برای گیشه بود.
وقتی کسی در جامعه به جایگاهی رسیده که امروز بهعنوان هنرمند شناخته میشود، امکان ندارد اثری بنویسد که فاقد ارزش هنری باشد، چون هنرمند بودن آن آدم دیگر اثبات شده و البته ممکن است مردم آثار آن هنرمند را مقایسه کنند و بگویند این کارش از آن کارش بهتر است که البته طبیعی است. من «آدامسخوانی» را ندیدم چون در آن دوره کانادا بودم، اما تردیدی ندارم که محمد رحمانیان نمیتواند کار بد بنویسد، بنابراین هر کارش امضای رحمانیان را دارد. او به جایی رسیده که دیگر نباید برایش مهم باشد چه دربارهاش میگویند. کاری میکند که احساس میکند، درست است. مطمئنم اگر محمد رحمانیان «آدامسخوانی» را روی صحنه برده، آگاهانه این کار را کرده نه از سر اجبار یا اکراه. مطمئنم که او معتقد نیست کار بیارزشی اجرا کرده، بلکه کاری را روی صحنه برده که جنبههای دیگری از هنرمندی محمد رحمانیان را نشان میدهد. دیگر برای محمد رحمانیان مهم نیست که دربارهاش چه میگویند. نباید هم مهم باشد. من هم زمانی که «یک دقیقه سکوت» را نوشتم، یادم هست عدهای گفتند یعقوبی دارد موجسواری میکند. بعد از «نوشتن در تاریکی» هم شبیه این حرفها را شنیدم. هر کاری بکنی همیشه حرف هست. میگویند محمد رحمانیان برای گیشه کار اجرا میکند. حتی اگر اینطور هم باشد چه اشکالی دارد؟ مگر اشکال دارد آدم سعی کند کاری را روی صحنه ببرد که تماشاگر بیشتری داشته باشد؟ مگر از دیوار خانه کسی بالا رفته است؟ این چه رفتار سخیفی است با هنرمندی که تلاش میکند با حرفهاش نوشتن و کارگردانی زندگی کند؟
آیا منظور شما گروه خاصی است؟
عدهای هستند که برای گذران زندگی کاری غیر از نوشتن انجام میدهند و هر از گاه جستهگریخته نمایشنامهای هم مینویسند. اینها نمایشنامهنویسانی آماتورند. ممکن است کارمند جایی باشند، به هر حال شغلشان و ممر درآمدشان چیز دیگری است، چیزی جز از راه نوشتن. برخی از اینها ممکن است نویسنده توانمند چون رحمانیان یا چرمشیر را ملامت کنند. به گمان من این ملامتشان از بخل است نه از دلسوزی برای تئاتر. ممکن است این افراد در طول زندگیشان دو نمایشنامه نوشته باشند و خیلی هم به این یکی دو کارشان افتخار کنند در این حال ممکن است دیگران را بکوبند که چرا هر سال یک کار یا بیشتر مینویسند و روی صحنه میبرند؟ چه اشکالی دارد اگر هنرمندی توانایی نوشتن سالانه یک کار یا بیشتر را داشته باشد؟
اما شما که هر سال نمایشنامه جدیدی نمینویسید...
من جزو کسانی هستم که توانایی و میل هر سال نوشتن ندارم. اما کسانی را که میتوانند سالانه یک نمایشنامه یا بیشتر بنویسند تحسین میکنم. مگر میشود کسی را برای توان باروری و تواناییاش ملامت کرد؟ این یک مشکل اخلاقی در کشور ماست. یک بحران اخلاقی است که ما نویسندههای توانمند با زایندگی ذهنی را ملامت میکنیم. واقعیت این است که وقتی کسی هویتی بهعنوان هنرمند در جامعه پیدا کرده، وسواسانه صاحب این هویت شده به آسانی به این هویت نرسیده.؛ چنین هنرمندی دیگر نیازی به قیم ندارند. درباره چنین هنرمندی خود مردم باید داوری کنند. واضح است اگر ما کارمان بیکیفیت باشد مردم دیگر نخواهند آمد کارهای بعدیمان را ببینند. اما اگر مردم از کارهای ما استقبال میکنند در حقیقت ما در حال جذب مخاطبان بیشتری برای تئاتر هستیم. این جریان هم به نفع ماست هم به نفع تئاتر.
نظر شما