چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۵
مرزبان: آن‌ها که نخوانده‌اند نمی‌دانند! / سال‌ها است چوب روشنفکرنماها را می‌خوریم

هادی مرزبان معتقد است که متأسفانه برخی از دانشجویان ما در سال آخر ادبیات نمایشی در ایران حتی دو نمایشنامه ایرانی را هم نخوانده‌اند. چنین آدم‌هایی حق دارند بعد از فارغ‌التحصیل شدن بگویند ما درام ایرانی نداریم، چون نخوانده‌اند و نمی‌دانند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- علی نامجو: با مروری بر تاریخ معاصر هنر نمایش در ایران، درمی‌یابیم که از دوره قاجار بود که جریان نمایشنامه‌نویسی به شیوه امروزی، در کشورمان آغاز شد. از آن زمان تاکنون، نمایش‌های گوناگون و به‌یادماندنی در ایران اجرا شده‌اند که برخی‌شان از زبان‌های دیگر به فارسی گردانده شده‌اند. ازاین‌رو در «خبرگزاری کتاب ایران» پرونده‌ای گشوده‌ایم تا در آن به بررسی وضعیت و چالش‌های موجود در جریان نمایشنامه‌نویسی به‌ویژه آثار تألیفی بپردازیم. «ایبنا» در این پرونده، به سراغ فعالان عرصه نمایش رفته و دیدگاه‌هایشان را در قالب گفت‌‌وگو بیان کرده است. هادی مرزبان، کارگردان شناخته شده تئاتر در این پرونده با ما سخن گفته و نظرات خود درباره نمایشنامه‌نویسی در تئاتر امروز ایران را مطرح کرده که شرح آن‌را در ادامه می‌خوانید.

آقای مرزبان، علت غلبه آثار ترجمه شده در قیاس با کارهای تالیفی نمایشنامه‌نویسان ایرانی در تئاترهایی که این روزها روی صحنه می‌رود، چیست؟

سال‌هاست که ما چوب برخی روشنفکرنماها و انتلکتول‌ها را در این مملکت می‌خوریم. حتی من جایی شنیدم که گفته شد ما اصلا درام ایرانی نداریم. این صحبت‌ها نشانه عدم شناخت دوستان از ادبیات نمایشی و به‌طورکلی ادبیات ما است. من این‌را می‌دانم که تئاتر به شیوه امروز وارداتی است. ما می‌دانیم که تئاتر ما از غرب وارد شد، اما ما خودمان آثار و منابع نمایشی داریم که همیشه از آن‌ها نام‌ برده شده است. تعزیه، نقالی، تخته حوضی، پرده‌خوانی و بسیاری از دیگر موارد هستند که در قهوه‌خانه‌های سابق اجرا می‌شد. در این‌ بین عده‌ای آمدند و گفتند ما نمایش ایرانی نداریم. این نظرات یا ادا و اصول یا برآمده از ناآگاهی است. منابع ادبی چون شاهنامه فردوسی، بوستان و گلستان سعدی، مثنوی معنوی و بسیاری از آثار ادبی دیگر در ایران وجود داشته که می‌تواند در نمایشنامه‌نویسی ایرانی مورد استفاده قرار گیرد. اگر قرار باشد من آثار این بزرگان را نام ببرم باید تا فردا صبح سخن بگویم.

به‌نظر شما مشکل از کجاست؟

به‌نظر من نظام آموزشی ما در دانشگاه‌ها مشکل دارد. زمانی که ما درس می‌خواندیم مجبورمان می‌کردند که «ایلیاد» و «ادیسه» را بخوانیم اما یک نفر به ما نمی‌گفت که «شاهنامه» را بخوانیم. اگر من «شاهنامه» را خواندم به توصیه مرحوم پدرم بود و به دوره‌ای بازمی‌گشت که درسم در دانشگاه تمام شده بود؛ از ماست که بر ماست. متأسفانه برخی از اساتید ما واقعا توجه ندارند. این‌ها دردهای ماست. برای مثال روزی از روی یک متن ایرانی نمونه‌ای به یکی از بازیگران نمایشم داده بودم و گفتم اگر می‌خواهی می‌توانی برای کار عملی دانشگاه هم از آن استفاده کنی؛ رفت و بازگشت. گفت استادم این متن را قبول نمی‌کند و گفته که باید متن فرنگی باشد. متأسفانه برخی از ماها تا زرق‌وبرقی را می‌بینیم شناسنامه خودمان را تکه‌تکه می‌کنیم، منکر خودمان می‌شویم، هویت خودمان را خیلی زود از دست می‌دهیم و فراموش می‌کنیم که این‌ همه منابع بومی برای ارائه آثار نمایشی داریم. از «کلیله‌ودمنه» گرفته تا قصص قرآن. ما منابع نمایشی زیادی داریم که متأسفانه دوستان به آن‌ها بی‌توجهی می‌کنند. به یاد دارم یکی دو سال قبل بزرگداشت بیهقی بود؛ در آن برنامه حدود 40 مورد طرح نمایشی از تاریخ بیهقی درآوردم.

در دهه 40 و 50 که از آن با نام دهه طلایی در نمایشنامه‌نویسی ایرانی یاد می‌کنند، اوضاع چگونه بود؟ چرا امروز رشد و بالندگی آن دوره، در هنر نمایش ایران دیده نمی‌شود؟

این را فراموش نکنیم که ما در بدو تئاتر نوین ایران چند پرچمدار بزرگ از قبیل بیضائی، رادی و ساعدی داشتیم. این چهره‌ها حدود دو دهه در ادبیات نمایشی ایران خوش درخشیدند. امروز هم (در نسل بعد از من و نه جوان‌ترها) کسانی را داریم که دنباله‌روی این بزرگان هستند. محمد رحمانیان فوق‌العاده می‌نویسند. آقای امجد، نادری و دیگرانی هم در این زمره قرار می‌گیرند. زمانی که تله‌تئاترها در تلویزیون پخش می‌شد (البته من چهار پنج کار آنجا ضبط کردم که دوتای آن‌ها ایرانی بودند) دادم این بود که چرا تئاترهای ایرانی را پخش نمی‌کند و همیشه می‌خواهد تئاتر ایرانی را نشان دهد. همیشه بحثم این بود که مردم ما با آقای محمدی و احسانی و رحمتی آشنایی بیشتری دارند تا آقای جیمز و ادوارد و براند. این اشکال ماست و گرنه منابع نمایشی خوب و نویسندگان قدرتمندی در کشور داریم، اما متأسفانه انگار مرغ همسایه غاز است.

‌‌‎آقای مرزبان کشوری همچون انگلستان روی شخصیت نمایشنامه‌نویس نامداری چون شکسپیر طوری سرمایه‌گذاری کرده که طبق برخی آمار و ارقام از مجموعه آثار او حدود چهار هزار اثر به‌صورت بازنویسی در سراسر جهان بیرون می‌آید. از سوی دیگر کشورهایی نظیر نروژ شروع به برگزاری جشنواره‌هایی با نام «یون فوسه» کرده‌اند که بر طبق آن نمایشنامه‌نویسان کشورهای مختلف آثاری را براساس نمایشنامه‌های او بنویسند و روی صحنه ببرند...
 
در ابتدا بگویم که شکسپیر، ایبسن، برشت و دیگر بزرگان عرصه نمایشنامه‌نویسی، بزرگان نمایشنامه‌نویسی جهان هستند و متعلق به تمام دنیا هستند. آثار این بزرگان برای ما راهگشا بوده و در جایگاه الگوهایی برای ما بوده‌اند. اما ما هم اگر به نویسندگان خودمان بها بدهیم و به قلم این عزیزان اعتنا کنیم، می‌توانیم در مسیر نمایشنامه‌نویسی بیش از این‌که امروز هستیم پیش برویم. چطور می‌شود که خانم نغمه ثمینی برای مدت سه  سال فیلم‌نامه تا این حد زیبا به نام شهرزاد را می‌نویسد. اگر مدیریت فرهنگی نغمه ثمینی و ثمینی‌ها را مورد حمایت قرار دهد و به آن‌ها برسد، می‌نشینند و نمایشنامه‌نویسی را ادامه می‌دهند. متأسفانه باید گفت تمام مشکلات فرهنگی ما ناشی از مشکلات مادی است. نویسندگی هم هنری است که به لحاظ مادی مشکلات زیادی دارد. متأسفانه ما نویسندگان خودمان را قبول نداریم و فکر می‌کنیم آن‌کسی که آن‌طرف آب است، با ما فرق دارد. در مراکز  علمی هم مدام از شخصیت‌های خارجی نام می‌برند و می‌گویند به قول فلانی چنین، به قول فلانی چنان. پس کی نوبت به ما می‌رسد؟ مرزبان دارد چه می‌کند؟ سال گذشته وقتی «بازار عاشقان» را روی صحنه بردم، دوستان از دانشگاه آمده و در حال نقد کار من بودند. سؤالاتی می‌پرسیدند که وقتی 40 سال پیش دانشجویان تئاتری روی صحنه می‌بردند، از آن‌ها پرسیده می‌شد. فلان خانم دکتر می‌گفت ژانر کاری شما چیست؟ دوستان، منِ مرزبان امروز بعد از 40 سال فعالیت در هنر تئاتر خودم ژانر هنری هستم. من در ژانر خودم کار می‌کنم.
 
می‌خواهند شما را در ظرفی قرار دهند که از جای دیگری آمده است...
 
بله. چون او به‌غیراز این، چیزی بلد نیست. زمانی بحثی در گرفته بود که فلانی می‌خواست بازیگر بشود که نشد، کارگردان بشود که نشد در نتیجه منتقد شد (البته این را به شوخی می‌گفتند). این دوستان هم با این نگاه بدون ورود به ساحت عمل در درام از محفوظات غیرکاربردی‌شان می‌گویند؛ من می‌دانم دارم چه می‌کنم. این‌ها دردهای ماست. دانشگاه‌های ما مشکل دارند. متأسفانه این روزها دکترهایمان فراوان شده‌اند. ما با تکثر این عنوان در جامعه خودمان روبه‌رو شده‌ایم. برای نمونه بازیگری که به‌نظر من توان همکاری کردن در کار را با من نداشت، از سر کار کنار گذاشتم. همان آقا امروز در دو دانشگاه در حال تدریس است. شاگردان این آدم به کجا خواهند رسید. البته من توانایی همه جوان‌ها را نمی‌توانم رد کنم، اما فارغ‌التحصیل کردن سالانه ۸۰۰ نفر در رشته هنر چه آخر و عاقبتی برای هنر این سرزمین خواهد داشت؟ آیا ما به دنبال این هستیم که با این استادان از میان چنین دانشجویانی نویسنده نمایشنامه در حد عالی بیرون بیاید؟ گُل کردن افرادی به تعداد انگشتان یک دست از میان این جمعیت، به‌نظر من هنر نیست و هیچ افتخاری ندارد. ۷۹۵ نفر دیگر در میانه این جمعیت به کجا خواهند رفت؟ متأسفانه برخی از دانشجویان ما در سال آخر ادبیات نمایشی در ایران دو نمایشنامه ایرانی را نخوانده‌اند. چنین آدم‌هایی حق دارند بعد از فارغ‌التحصیل شدن بگویند ما درام ایرانی نداریم، چون نخوانده‌اند و نمی‌دانند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها