سه‌شنبه ۴ آبان ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۱
آیت‌الله بهجت درباره وقایع سیدالشهداء(ع) ناقل مطالب بوده است/ یادداشت سید ابوالفضل طباطبایی در پاسخ به انتقادها

سید ابوالفضل طباطبایی از محققان کتاب «رحمت واسعه» در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری ایبنا قرار داده به منتقدان این کتاب پاسخ گفته است. به گفته وی، آیت‌الله بهجت تأکید داشتند که در بیان وقایع مربوط به حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام ناقل مطالب باشند و از خود چیزی اضافه نکنند و اگر مطلبی با مسائل اعتقادی و مسلّمات تاریخی منافات نداشت، بیان آن را به این صورت که استناد به نقل داده شود، بلا اشکال می‌دانستند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- نشست نقد و بررسی کتاب «رحمت واسعه» مجموعه بیانات آیت‌الله‌العظمی بهجت (قدس‌سره) در موضوع امام حسین (ع) که نخستین‌بار در مهرماه ۱۳۹۴، برابر با محرم ۱۴۳۷ قمری از سوی مرکز تنظیم و نشر آثار آیت‌الله‌العظمی بهجت (قدس‌سره) به چاپ رسیده چندماه پیش با حضور دکتر محمدرضا سنگری و استاد محمد اسفندیاری در بنیاد دعبل خزاعی برگزار شد.

سید ابوالفضل طباطبایی از محققان این اثر، در مقاله‌ای که در اختیار ایبنا قرار داده نگاهی به این کتاب داشته و پاسخی به انتقادهای وارده بر این اثر داشته است. مشروح این مقاله را در ادامه می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب رحمت واسعه مجموعه‌ای است از بیانات حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره درباره مباحث مرتبط با حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام. جایگاه ویژه و محبوب آن عالم گران‌قدر در میان فرهیختگان جامعه و عموم مردم و همچنین کلام جذاب و مطالب ناب ایشان و نیز موضوع این کتاب سبب شد که این مجموعه مورد توجه دوستداران حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام قرار گیرد و در مدتی کوتاه به چاپ هفتم برسد. پس از نشر این کتاب، شاهد بازتاب‌های گوناگونی از سوی خوانندگان محترم بودیم که غالباً با ابراز لطف و محبت به دست‌اندرکاران انتشار آن همراه بود و البته در برخی موارد پیشنهاد‌ها و انتقادهایی از سوی آنان ارائه شد که سرمایه ارزشمندی برای چاپ‌های بعدی و کارهای پیش رو خواهد بود؛ چراکه شکی نیست که کاستی‌ها با یاری دانایان کاهش می‌یابد. ازاین‌رو از تمامی عزیزانی که با بیان دیدگاه‌های سازنده و نقدهای منصفانه برای بهبود این کار ما را یاری کردند، بسیار سپاسگزاریم.

در میان دیدگاه‌های ارائه شده، مطالبی در یکی از جلسات نقد، با حضور جناب آقای اسفندیاری و دکتر سنگری مطرح شده بود که بررسی مختصر آن بی‌فایده نیست. پیش از هر سخنی، ابراز لطف ایشان درباره این کتاب را سپاس می‌گوییم و از خداوند متعال توفیقات روزافزونشان را خواستاریم.

نقدهای مطرح‌شده در این جلسه دو جنبه دارد؛ بخشی از آن‌ها از نوعی اختلاف نظر در امور جزئی، مانند املای برخی کلمات، ناشی می‌شود که از آن‌ها می‌گذریم و به نقدهایی می‌پردازیم که جنبه علمی و پژوهشی دارد. ناگفته نماند که در این نوشتار بنا بر این نبوده که تک‌تک موارد، پاسخ داده شود، بلکه از پاسخ به برخی از اشکالات به‌سبب روشن بودن پاسخ، صرف نظر شده است.

نکاتی درباره رحمت واسعه
پیش از ذکر نظرات مطرح‌شده در آن جلسه نقد، مناسب است که توضیحی مختصر درباره کتاب رحمت واسعه بیان شود.

١. همان‌طور که در مقدمه کتاب بیان شده، این کتاب مجموعه گفتارهایی از حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره است که با رعایت امانت،‌ تنظیم، ویرایش و تحقیق شده است. این گفتارها عمدتاً در جلسات درس فقه و اصول ایشان به دلایلی که مورد نظر معظم‌له بوده است مطرح شده، نه آنکه موضوع جلسه بیان چنین مطالبی باشد. اما این امر قطعاً به‌معنای علمی نبودن مطالب بیان‌شده نیست. حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره با استعداد شگرف، وسعت مطالعات بسیار بالا و دقت مجتهدانه و بصیرت رحمانی خویش، بر علوم گوناگونی تسلط کامل داشتند، هرچند سبک و سیره ایشان دوری از شهرت در این علوم بود. حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره به شهادت شاگردانی که سالیانی طولانی از عمر خویش را با ایشان سپری کرده‌اند، دریایی از علوم گوناگون بودند و نه‌تنها در فقه و اصول و علوم حدیث از سرآمدان روزگار بودند و نظراتی ناب و بدیع داشتند، بلکه در تفسیر، فلسفه، تاریخ و دیگر علوم اسلامی نیز، صاحب‌نظر و استاد بودند و برخی از این علوم را در سنین جوانی تدریس می‌کردند، ولی به‌دلایلی که خود بهتر می‌دانستند، اشتغال رسمی به آن‌ها را کنار گذاشتند و تنها به تدریس فقه و اصول اکتفا کردند. ایشان در زمینه تاریخ اسلام نیز، فعالیتی رسمی نداشتند، لکن کسانی که در تعدادی از جلسات تدریس فقه و اصول ایشان شرکت کرده باشند، باید به خاطر داشته باشند که از خلال کلمات ایشان در این زمینه، وسعت و عمق مطالعات تاریخی ایشان به‌روشنی نمودار می‌شد و شنونده را به ستایش وامی‌داشت که این مرد چگونه باوجود عبادت‌های بسیار طولانی و اشتغالات حوزوی و کثرت مراجعات، فرصت آن را یافته که این‌گونه در کتب تاریخ شیعه و سنی غور کند و تواریخ طبری و ابن‌هشام و ذهبی و ابن‌اثیر و مسعودی و... را نه‌تنها مطالعه کند، بلکه با نگاهی کارشناسانه به نقد بکشد و صحیح و سقیم آن را از هم تفکیک کنند. و البته بسیار از ایشان شنیده می‌شد که طلاب علوم دینی را به مطالعه این‌گونه آثار از اهل‌سنت سفارش می‌کردند و بیان می‌داشتند که طلّاب باید با استفاده از آثار مخالفان شیعه، حجت‌های روشن حقانیت شیعه را به‌دست آورند و خود در این زمینه پیشتاز بودند و همین کتاب، شاهد گویایی بر این مطلب است؛ بنابراین بیرون دانستن ایشان از دایره کارشناسان و صاحب‌نظران تاریخ اسلام، کم‌لطفی عجیبی است!

٢. حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره این سخنان را در دروس عمومی فقه و اصول که جمع کثیری از طلاب در آن شرکت داشتند بیان کرده‌اند. خود ایشان اطلاع داشتند که این دروس ضبط می‌شود و همچنین می‌دانستند که همه حاضران از طلاب حوزه علمیه نیستند؛ چراکه بسیاری از حاضران از دوستداران ایشان بودند. حتی خود معظم‌له تذکر داده بودند که در این جمع، از افراد غیر شیعه نیز حضور دارند. بنابراین فراموش نشود که این کلمات در چنین فضایی مطرح شده است، نه در جمعی چهار پنج نفره! علاوه‌براین، محتوای بیان‌شده در این کتاب هم از اسرار مگو و مطالب خاص غیر قابل طرح در میان عموم نیست.

٣. چنان‌که در مقدمه کتاب بیان شده است، روش کار در تنظیم سخنان حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره به این صورت بوده که تغییر محتوایی در متن فرمایش ایشان داده نشود؛ هرچند به‌ظاهر غلط باشد. برای مثال وقتی ایشان از مسعودی نقل می‌کنند که کشته شدگان لشکر دشمن «هشتادوشش» نفر است، ولی با مراجعه به مروج‌الذهب می‌بینیم که «هشتادوهشت» نفر در مصدر آمده است، فقط به ذکر مطلب در پاورقی اکتفا شده است و متن فرمایش ایشان تغییر نکرده است. این کار دو دلیل عمده داشته است؛ اولاً رعایت امانت چنین اقتضا می‌کرد که تغییر محتوایی در سخنان ایشان داده نشود؛ زیرا صاحب سخن اکنون در قید حیات نیست و نمی‌تواند تغییرات را بازبینی کند؛ و این از اصول پذیرفته‌شده و مسلّم در تألیف است؛ ثانیاً در ضمن تحقیق در موارد مشابهی چنین مشاهده شد که فرمودۀ ایشان با چاپ‌های کنونی و در دسترس کتابی، هم‌خوانی نداشت،‌ ولی پس از تفحص بیشتر روشن شد که چاپ‌های قدیمی همان کتاب، با سخن ایشان مطابقت دارد؛ لذا این احتمال وجود داشت که مثلاً نسخه‌ای از مروج‌الذهب را مطالعه فرموده‌اند که در آنجا عدد «هشتادوشش» آمده است.

پس از ذکر این سه نکته، به بررسی محتوایی برخی از مطالب مطرح‌شده از سوی ناقدان محترم می‌پردازیم.

مسعودی مورّخ شیعه
در این نقد مطرح شده است که در تاریخ دو نفر به نام «علی‌بن‌حسین مسعودی» داریم که یکی از آن‌ها سنی است و دیگری شیعه. مسعودیِ سنی، مؤلف مروج‌الذهب و التنبیه‌والاشراف است و مسعودیِ شیعه، مؤلف اثبات‌الوصیة است و گفته شده که منشأ این اشتباه ظاهراً نجاشی بوده است.

البته جای تردید نیست که رنگ و بوی برخی افکار و نظرات اهل‌سنت در میان کلمات علی‌بن‌حسین مسعودی وجود دارد، و حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره نیز همین اشکال را بر او کرده‌اند و چه‌بسا که همین امر موجب شده که شخصیت علی‌بن‌حسین مسعودی از جهت مذهب، از گذشته تاکنون، مورد بررسی علمای شیعه و سنی قرار گیرد، اما نباید فراموش کرد که در شیعه بودن مسعودی تقریباً بین علمای شیعه اتفاق نظر است و بزرگانی چون علامه حلی، سید علی‌بن‌طاووس، ابن‌ادریس حلی، میرداماد، شیخ حر عاملی، علامه محمدتقی مجلسی، علامه محمدباقر مجلسی، محدث نوری و شیخ آقابزرگ طهرانی او را شیعه دانسته‌اند؛ کسانی که هر یک خورشیدی درخشان در آسمان علم و تحقیق بوده‌اند و به‌اقتضای زمان و موقعیت خود، به بسیاری از منابعی که اکنون دور از دسترس ماست، دسترسی داشته‌اند. برخی از این بزرگان مانند محدث جلیل‌القدر، میرزا حسین نوری و مرحوم مازندرانی حائری (صاحب منتهی‌المقال)  در این زمینه به‌طور مفصل سخن گفته‌اند و به شبهاتی که در این زمینه مطرح شده، پاسخ داده‌اند. حتی در میان اهل‌سنت نیز عده‌ای به‌دلیل شیعه بودن، مسعودی و مروج‌‌الذهب را مردود و غیرقابل اعتنا دانسته‌اند.

در این میان ـ تاآنجاکه بررسی شد ـ کسی جز آقامحمدعلی (صاحب مقامع)، خلاف این نظر (تشیع مسعودی) را نداشته است. اما نکته اساسی اینجاست که حتی ایشان هم در اینکه یک علی‌بن‌حسین مسعودی داریم شک نکرده است؛ لذا نمی‌توان به این بهانه که آنچه در مروج‌الذهب آمده، با آنچه در اثبات‌الوصیه است، متفاوت است، مدعی شد که دو علی‌بن‌حسین مسعودی داریم؛ چراکه ممکن است دلایل متعددی برای این دوگانگی محتوایی وجود داشته باشد؛ اموری از قبیل تقیه و تغییر نظرات یا دلایل دیگری که حتی ممکن است در نظر ما درست نباشد. به نظر می‌رسد علمای بزرگی که تصریح کرده‌اند

نویسنده مروج‌الذهب و اثبات‌الوصیة یکی هستند، برای جلوگیری از چنین تصوری بوده است. بی‌شک ارائه نظریات جدید، فی‌نفسه خالی از اشکال است و تازه بودن آن‌ها دلیل بر غلط بودنشان نیست و این نکته‌ای است که بزرگانی چون حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره نیز بر آن تأیید می‌کردند، ولی بیان چنین نظریاتی باید با دلایلی مستحکم و قطعی همراه باشد.
برداشت اشتباه!

ناقد محترم، در بخشی از انتقادات خود به مطلبی که در ص۵١ کتاب، ذیل عنوان «ترجمان عشق» آمده است اشکال کرده‌اند که روایت مطرح‌شده، معنایی متفاوت از آنچه حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره فهمیده‌اند، داشته است و برداشت ایشان از روایت، صحیح نیست.

در پاسخ عرض می‌کنیم که اولاً چنان‌که از عبارت مذکور، پیداست، این مطلب روایت نیست، بلکه بخشی از متن کتاب جواهر‌الکلام است که به بیان اقوالی درباره «حکم عقب‌نشینی از جنگ در زمان غلبه احتمالِ از بین رفتن» پرداخته است؛ ثانیاً عبارت مذکور چنین است:‌ «و اذا غلب العطب قیل یجب الانصراف مع السلامه به، لوجوب حفظ النفس و حرمه التغریر بها و قیل... یستجب الانصراف». با کمی دقت در عبارت، معلوم می‌شود که این کلام حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره که: «[طبق این نظر] جایز است [مجاهدان با وجود علم به کشته شدن، در میدان جنگ] باقی باشند، برای طلب سعادت شهادت ...» ناظر به قول به جواز است که در کلام صاحب‌جواهر با عبارتِ «قیل ... یستحب الانصراف» آمده است. یعنی بنا بر قولی که عقب‌نشینی از جنگ را در زمان غلبه احتمالِ از بین رفتن، مستحب می‌داند، جایز است که رزمندگان در میدان نبرد باقی بمانند. صاحب جواهر نیز، در ادامه به بررسی این عبارت پرداخته، و خود ایشان هم جواز ماندن برای طلب سعادت شهادت را مطرح نموده است. بنابراین معظم‌له برداشت اشتباهی از متن مذکور نداشته است.

عصمت از دیدگاه حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره
در این نقد، به بخشی از سخنان حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره که درباره عصمت کسانی غیر از انبیا و فاطمه زهرا و دوازده امام علیهم‌السلام مطرح شده، اشکال شده و این مطلب، از مباحث دقیق کلامی که نیاز به بحث و بررسی دارد، دانسته شده است. البته انتظار می‌رفت که برخی از خوانندگان محترم، در این‌باره شبهه‌ای در ذهنشان بیاید؛ لذا در پاورقی، توضیح مختصر و مفیدی در این‌باره بیان شد که دقت در آن، ما را از هر کلام دیگری بی‌نیاز می‌کند؛ لذا مطلب پاورقی صفحۀ ۵٩ کتاب را در اینجا تکرار می‌کنیم:

«مطابق فرموده‌های حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره، عصمت دو مرحله دارد: الف. عصمت از خطیئه (گناه)؛ ب. عصمت از خطا (اشتباه) و خطیئه. ازاین‌نظر، انبیای الهی، فاطمۀ زهرا و دوازده امام صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین صاحب مرحلۀ دوم عصمت هستند؛ یعنی هم از گناه و هم از اشتباه معصوم‌اند؛ اما عصمت از گناه، به انبیا و اوصیا اختصاص نمی‌یابد؛ بلکه بزرگانی دیگر، همچون جناب زیدبن‌علی و برخی اولیای الهی در عصرهای مختلف بوده‌اند که عصمت از گناه داشته‌اند، هرچند ممکن است دچار اشتباهاتی شده باشند. حضرت آیت‌الله‌ بهجت دربارۀ امکان به‌دست‌آمدن چنین عصمتی می‌فرماید: گواه بر این مطلب آنکه هریک از ما مکلف به ترک همۀ معاصی در همه‌جا و هر زمان تا آخر عمر هستیم. لازم قسمی از این مطلب، عصمت است و در این صورت، آیا ممکن است که همه مکلف به امری باشند که برای غیر انبیا و اوصیا محال است؟!».

آیا این امر عجیبی است که بگوییم بزرگانی چون حضرت ابالفضل العباس علیه‌السلام یا سلمان فارسی رضوان‌الله‌علیه عمداً مرتکب معصیت نشده‌اند؟! حال آنکه حتی در این زمان هم افراد پرهیزکاری را می‌بینیم که اگر در امری احتمال معصیت را بدهند، از آن فرار می‌کنند؛ چه رسد به اینکه بخواهند عامدانه گناهی مرتکب شوند.

کوفه عزاخانه شد
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره در ضمن مطلبی که در صفحۀ ۶٨ کتاب آمده است به این نقل اشاره کرده‌اند که امام حسین علیه‌السلام و اصحاب ایشان، آن قدر از لشکر کوفیان کشتند که هیچ خانه‌ای باقی نماند، مگر آنکه در آن برای مقتول خود نوحه‌خوانی کردند و تمام کوفه عزاخانه شد.

گویا ناقدان محترم این کلام را غلوآمیز تلقی کرده‌اند، ولی با اندکی تأمل در آنچه حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره فرموده‌اند روشن می‌شود که این سخن حتی بنا بر آماری که جناب دکتر سنگری بیان کرده‌اند، خالی از اغراق است. ایشان در نقد خود گفته‌‌اند که در آن زمان کوفه حدوداً ده هزار خانوار داشته و در ادامه، بیان کرده‌اند که طبق تحقیق ایشان از منابع به‌دست می‌آید که تعداد کشته‌شدگان لشکر دشمن در مجموع ١۵٣٠ نفر بوده است.

آیا کشته شدن ١۵٣٠ نفر از شهری که ده هزار خانوار دارد، آنجا را تبدیل به عزاخانه نمی‌کند؛ آن هم در جایی که می‌دانیم این خانوارها با یکدیگر قوم و خویش بوده‌اند و کشته شدن یکی از آن‌ها همه خویشان آنان را عزادار می‌کرده است؟! دقت شود که آنچه حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره نقل کرده‌اند این نیست که در هر خانوار، یک نفر کشته شده است، تا اینکه بگوییم حداقل باید ده هزار نفر از ایشان کشته می‌شد تا این جمله صادق باشد، بلکه سخن این است که تمام خانه‌های کوفه عزادار کشته‌شدگان خود بودند.

البته ناگفته نماند که آمار ١۵٣٠ نفر با نقل‌های دیگر سازگار نیست. در تاریخ محمدبن‌ابی‌طالب آمده است که حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام خود به‌تنهایی ١٩۵٠ نفر از دشمنان را به هلاکت رسانیدند.

ابن‌شهرآشوب نیز در این‌باره چنین می‌نویسد: «وَ جَعَلَ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ أَلْفاً وَ تِسْعَمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ سِوَى الْمَجْرُوحَيْنِ فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لِقَوْمِهِ: الْوَيْلُ لَكُمْ أَ تَدْرُونَ مَنْ تُبَارِزُونَ؟ هَذَا ابْنُ الْأَنْزَعِ الْبَطِينِ هَذَا ابْنِ قَتَّالِ الْعَرَبِ فَاحْمِلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ ...‏؛ و امام علیه‌السلام شروع به قتال کرد، تا آنکه ١٩۵٠ نفر را کشت، به‌جز آنان که مجروحشان کرد. پس عمر‌بن‌سعد به قوم خود گفت: وای بر شما! آیا می‌دانید که با چه کسی مبارزه می‌کنید؟ او فرزند انزع بطین (لقب امیرالمؤمنین علیه‌السلام) است. او فرزند کشندۀ عرب است. پس از همه‌طرف به او هجوم آورید ...». در اثبات‌الوصیه نیز آماری مشابه آمده است و تعداد کشته‌شدگان به‌دست آن حضرت ١٨٠٠ نفر روایت شده است. علاوه بر این  تعداد، صدها نفر، به‌دست حضرت علی‌اکبر، حضرت قاسم، جناب حسن‌بن‌حسن، حربن‌یزید ریاحی، زهیربن‌قین، حبیب‌بن‌مظاهر، جون‌بن‌مالک، حجاج‌بن‌مسروق و دیگر یاران جان‌برکف آن حضرت به هلاکت رسیدند.



عظمت علمی محدث نوری و کتاب گران‌سنگ مستدرک‌الوسائل

یکی از ناقدان محترم در بخشی از سخنان خود چنین می‌گوید: «حال و روز مستدرک مشخص است که چیست ... آنچه که شیخ حر عاملی کنار گذاشته است، محدث نوری از روی سادگی برداشته آن‌ها را آورده است»!

ایشان با بیان دو جمله، اعتبار کتاب مستدرک‌الوسائل را از اصل زیر سؤال می‌برد و جناب محدث نوری را شخصی معرفی می‌کند که سادگی او در بُعد علمی موجب نوشتن مستدرک‌الوسائل شده است.

واقعاً بعید به‌نظر می‌رسد که کسی مستدرک را مطالعه کند یا دست‌کم از محتوای آن باخبر شود، ولی زبان به ستایش این اثر نگشاید. البته روش کار ایشان در میان علما مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و برخی از ایشان انتقاداتی را به محدث نوری داشته‌اند، ولی اینکه با دو جمله، به‌کلی چنین کتابی را از اعتبار ساقط کنیم، روشی علمی به‌نظر نمی‌رسد.
حقیقت آن است که مرحوم نوری قدس‌سره با نوشتن این کتاب گران‌قدر، عموم شیعیان و به‌خصوص علمای شیعه را وامدار خویش ساخت.

محدث نوری با التفات و توجه کامل و با توجیهات دقیق علمی، دست به تألیف این اثر زده است، نه از روی سادگی و گواه این مطلب، علاوه‌بر خود اثر، کلماتی است که مرحوم نوری در مقدمه کتاب بیان داشته است. در بخشی از این مقدمه، نتیجه این کار علمی چنین برشمرده شده است: بسیاری از روایاتی که جناب شیخ حر عاملی سند ضعیفی برای آن ذکر کرده است، در این کتاب با سند قوی ذکر شده، و بسیاری از روایات وسائل که به‌صورت نوادر بیان شده، در اینجا کثرت آن نمایان گردیده است، و بسیاری از روایاتی که در وسائل با سند مرسل آمده، در مستدرک، طریق آن کشف شده و سند آن به‌طور کامل بیان گردیده است و ...

مؤیّد فرمایش مرحوم نوری، کلماتی است که از علما و بزرگانِ پس از ایشان رسیده است؛ ازجمله عالم محقق و کتاب‌شناس کم‌نظیر دوران معاصر، شیخ آقابزرگ طهرانی پس از ذکر مطالبی ستایش‌آمیز درباره مستدرک‌الوسائل، چنین گفته است: «از شیخ خود، آخوند خراسانی، صاحب کفایة‌الاصول، شنیدم که در جمع شاگردان خود که بالغ بر پانصد نفر یا بیشتر مجتهد یا قریب‌الاجتهاد بودند چنین تأکید می‌کرد که در روزگار ما حجت بر مجتهد، پیش از رجوع به مستدرک و آگاهی از احادیث آن، تمام نمی‌شود ...»

همچنین آیت‌الله بهجت بارها این کلام شیخ‌الشریعه اصفهانی را ـ که علم و فضل و تمجیدهای علما و بزرگان از او بر اهلش پوشیده نیست ـ در میان درس یاد می‌کردند، که می‌فرمود: «کلنا عیال علی النوری». شیخ آقابزرگ طهرانی پس از نقل این کلام شیخ‌الشریعه می‌گوید: «و شیخ اعظم ما میرزا محمدتقی شیرازی و دیگر بزرگان نیز مانند شیخ‌الشریعه به عظمت محدث نوری اقرار داشتند.»

نتیجه آنکه روش علمی آن است که اگر اشکالی درخصوص موردی به نظر رسید، باید همان مورد مطرح شود و مورد بررسی قرار گیرد، نه آنکه اثر یا صاحب اثری (آن هم با این وزانت) را یکباره زیرسؤال ببریم؛ کاری که متأسفانه در این نقد درباره تعدادی دیگر از علما و آثار ایشان صورت گرفته بود.

تعداد افراد در قیام توابین
در این نقد، با اشاره به این نقل حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره که توابین ۴٠٠٠ نفر بودند و همگی در قتال با ابن‌زیاد کشته شدند، چنین گفته شده است: «واقعیت این است که من مراجعه کردم، اولاً کل این نیروها ۴٠٠ نفر هستند؛ تاریخ طبری جلد ۵ صفحه ۵٩٧ و ترجمه ابن‌اثیر جلد ۶ صفحه ٢۴ می‌گوید: سلیمان‌بن‌صرد ۴٠٠ سوار همراه داشت که فرماندهی آن‌ها را به مسیب‌بن‌‌نجبه سپرد که این‌ها مأمور جنگیدن باشند. در خود ابن‌اثیر جلد ۶ صفحه ٢٩ هست که تعداد باقیمانده توابین به دستور رفاعه برگشتند و ما بعداً همین رهبر را در کنار مختار می‌بینیم  و این نکته درستی نیست که همه کشته شدند».

اما واقعیت آن است که تعداد چهارهزار نفر در تواریخ نقل شده است و در پاورقی مطلبی تحت عنوان «توبه هم راهی دارد» در صفحه ١٧١ کتاب رحمت واسعه، متن الاستیعاب آمده که به تعداد چهار هزار نفر تصریح کرده است. و اما در این باب که این تعداد کشته شدند، در الطبقات‌الکبری نیز مطلب به این صورت بیان شده است: «ولّوا أمرهم سليمان بن صرد و قالوا: نخرج إلى الشام فنطلب بدم الحسين. فسموا التوابين. و كانوا أربعة آلاف. فخرجوا فأتوا عين الوردة و هي بناحية قرقيسياء فلقيهم جمع من أهل الشام و هم عشرون ألفا عليهم الحصين بن نمير. فقاتلوهم فترجل سليمان بن صرد فقاتل فرماه يزيد بن الحصين بن نمير بسهم فقتله فسقط و قال: فزت‏ و رب الكعبة. و قتل عامة أصحابه و رجع من بقي منهم إلى الكوفة؛ توابین رهبری را به سلیمان‌بن‌صرد واگذار کردند و گفتند: «به خون‌خواهی حسین علیه‌السلام به‌سوی شام حرکت می‌کنیم»، و [این‌گونه] «توّابین» نامیده شدند. آنها چهارهزار نفر بودند. سپس حرکت کرده، به عین‌الورده ـ که منطقه‌ای در قرقیسیا بود ـ رسیدند. گروهی از شامیان به سرکردگی حصین‌بن‌نمیر که تعدادشان بیست‌هزار نفر بود، با آنها روبه‌رو شدند. سلیمان‌بن‌صرد پیاده شد و با آنها جنگید. یزید‌بن‌حصین‌بن‌نمیر تیری به طرف او روانه ساخت و او را نقش بر زمین کرد. در این حال سلیمان ندا برآورد: به خدای کعبه رستگار شدم. [سپس] عموم اصحاب سلیمان کشته شدند و اندکی از آنها که باقی ماندند به کوفه بازگشتند.»

تعبیر «قتل عامّة اصحابه» نشان‌دهنده این است که گروه توابین ازسوی لشکر ابن‌زیاد تارومار شده‌اند و در چنین شرایطی عرفاً تعبیر «همگی کشته شدند» صحیح است و برگشت اندک افرادی از آن گروه منافات با این تعبیر ندارد؛ زیرا اینجا سخن از دقت‌های عقلی و ریاضی نیست، و الا در باب اصحاب حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام هم نباید بگوییم که همه یاران آن حضرت شهید شدند؛ زیرا افراد انگشت‌شماری مانند جناب حسن مثنی رحمه‌الله زنده ماندند، حال آنکه این تعبیر در لسان عالم و عامی رایج است.

اما آنچه در تاریخ طبری آمده است، این است که شانرنده هزار نفر با سلیمان بیعت کردند و تنها چهار هزار نفر در نخیله جمع شدند و سلیمان سه روز در آنجا ماند و عده‌ای از افراد مورد اعتماد را به‌سوی متخلّفین فرستاد تا آنکه هزار نفر دیگر به آنان اضافه شد. پس از این گروهی از کوفه برای منصرف کردن سلیمان، با او گفت‌وگو کردند، ولی او پیشنهاد آنان را نپذیرفت و لشکریان حرکت کردند و در بین راه، حدود هزار نفر از افراد لشکر او کاسته شد. پس از این طبری ذکر کرده است که سلیمان‌بن‌صرد پیش از آغاز جنگ، چهارصد سواره از سپاه خود را به فرماندهی مسیّب‌بن‌نجبه راهی کرد تا پیش بروند و وقتی با اولین لشگر از لشگریان دشمن مواجه شدند، با اسب‌ها یکسره بر آنان بتازند و اگر در کار خویش موفق نشدند، به‌سوی سلیمان بازگردند. و در ادامه آمده است که مسیّب و یارانش روانه می‌شوند و اموری برایشان رخ می‌دهد و اطلاعاتی هم کسب می‌کنند و به‌سوی سلیمان و لشکریانش می‌آیند و جدال اصلی پس از این ماجرا آغاز می‌شود.
و اما آنچه در تاریخ کامل ابن‌اثیر در ضمن حوادث سال ۶۵ هجری آمده، با اندک اختلاف‌هایی در عبارت، همان است که در تاریخ طبری ذکر شده است. نتیجه آنکه نقل طبری و ابن‌اثیر نیز تعداد چهارهزار نفر را برای سپاه توابین تأیید می‌کند.

توجه امام علیه‌السلام به نسلِ دشمنان
در بخشی از این نقد چنین آمده است: «در کتاب آمده است که امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا شمشیر که می‌زد به پشت این فرد نگاه می‌کرد، به اعقاب اشخاص نگاه می‌کرد؛ اگر می‌دید پشت این فرد انسانِ مؤمنی هست، او را نمی‌کشت، و الا می‌کشت». ناقد کتبی که این روایت در آن آمده است را ضعیف دانسته است و در ادامه چنین می‌گوید: «... بعد گفتند که این چه استبعادی دارد؟ این یکی از لغزش‌های عاشورانگاری است. یک مطلب را می‌گویند و می‌گویند که چه استبعادی دارد؟ بله استبعادی ندارد، اما این لزوماً واقع نشده است ...». در پایان اشکال دیگری بر این مطلب وارد شده است و آن اشکال این است که امثال این وقایع، شأنشان این است که به‌طور متواتر نقل شوند؛ مانند اینکه در یک روزنامه نوشته شود که تهران دچار زلزلۀ هشت ریشتری شد و در روزنامه‌های دیگر چنین مطلبی عنوان نشود. شأن این خبر اقتضا می‌کند که همه روزنامه‌‌ها آن را بنویسند؛ بنابراین اگر آیندگان آن را فقط در یک روزنامه دیدند، باید این خبر را کنار بگذارند.

پاسخ به این مطلب، بیانی مفصل و جامع را می‌طلبد که البته این نوشتار گنجایش آن را ندارد و نیازمند مبحثی مستقل است؛ چراکه این سخن، از نوعی دیدگاه درباره تاریخ‌نگاری و همچنین از نوعی بینش به امام و افعال او سرچشمه می‌گیرد.

اولاً باید مشخص شود که برای تبیین صحت و سقم وقایع عاشورا چه ملاکی داریم و اساساً آیا می‌توانیم در این باره نگاهی صددرصدی داشته باشیم و بر روی همه نقل‌های تاریخ عاشورا، مُهر درست یا غلط بنهیم یا خیر؟

پاسخ آن است که بی‌شک ملاک‌هایی برای این تشخیص وجود دارد که هر یک باید مطرح شده، مورد بررسی قرار گیرد. نگاه به سلسله اسناد روایات واقعه عاشورا و ارزش علمی کتاب‌هایی که این وقایع در آن‌ها ثبت شده، از جمله این ملاک‌ها هستند. دو امری که در حال حاضر بسیاری ادعا می‌کنند که براساس آن عمل می‌کنند، ولی درواقع رفتاری مخالف گفتارشان از ایشان سرمی‌زند؛ زیرا وقتی مطلبی از تاریخ طبری و کامل ابن‌اثیر نقل می‌شود، غالباً در پی خدشه‌دار کردن آن نیستند و گویا صرف نقل از این منابع را موجب اعتبار می‌دانند، حال آنکه کسانی که اندکی با این‌گونه تواریخ سروکار داشته‌اند می‌دانند که اصلاً مبنای امثال طبری، ابن‌اثیر و ذهبی، بر پوشاندن برخی حقایق بوده است؛ چراکه آن حقایق را با مرام و مسلک خود سازگار نمی‌دانستند.

از سوی دیگر، تاریخ‌نویسان، چه در تاریخ اسلام و چه در غیر آن، بنا بر این نداشته‌اند که فقط اخباری که صددرصد یقین به صحت آن داشته‌اند، نقل کنند؛ وگرنه حجم انبوهی از اخبار تاریخی باید کنار گذاشته می‌شد. به‌ویژه در تاریخ عاشورا، اگر بخواهیم بنا بر این اصل پیش برویم که نقل‌ها باید صحیح‌السند یا متواتر باشند، بسیاری از روایات را باید کنار بگذاریم که برخی از آن‌ها در میان همه علما پذیرفته شده هستند. ما در بین نقل‌های مربوط به واقعه عاشورا، مطالب بسیاری داریم که کسانی که در لشکر عمر سعد بوده‌اند و به جنگ با اباعبدالله الحسین علیه‌السلام پرداخته‌اند، آن را گزارش کرده‌اند و علمای بزرگ نیز آن را در کتب خود آورده‌اند؛ چراکه مؤیدات و قرائنی غیر از صحت سند، در این نقل‌ها وجود دارد که موجب می‌شود به درست بودن این اخبار اطمینان پیدا شود. البته ناگفته نماند که در چنین جایگاهی، دأب علما همیشه بر اطمینان به صحت نبوده است، بلکه بسیاری از اخبار با توجه به عدم منافات با اصول عقاید و مسلمات تاریخی نقل شده‌اند؛ یعنی همان عدم استبعاد که مورد توجه حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره قرار داشته است.

بنابراین اگر بخواهیم در تمام جزئیات، در پی اثبات وقوع باشیم، در بسیاری از موارد به بن‌بست می‌خوریم. ما وقتی در کتب سیره و مقتل نظر می‌کنیم، می‌بینیم بسیاری از فحول فن، در باب یک ماجرای تاریخی، مانند نحوه شهادت حضرت عباس علیه‌السلام چند روایت را نقل کرده‌اند که گاهی برخی از آن‌ها با هم قابل جمع هم نیستند؛ بنابراین قطع داریم که بیش از یکی از آن‌ها در واقع تحقق پیدا نکرده است، ولی بااین‌حال نقل آن را کتاب به کتاب و نسل به نسل ادامه داده‌اند و اهتمام بسیاری در حفظ همین نقل‌های گوناگون داشته‌اند.

حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره نیز در توصیه به مبلغان بر این امر تأکید داشتند که در بیان وقایع مربوط به حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام ناقل مطالب باشند و از خود چیزی اضافه نکنند و اگر مطلبی با مسائل اعتقادی و مسلّمات تاریخی منافات نداشت، بیان آن را به این صورت که استناد به نقل داده شود، بلا اشکال می‌دانستند.

نکته دیگر این است که معظم‌له یک مبنای کلی در مصائب عاشورا داشتند و بارها آن را تکرار می‌کردند. ایشان  مصائب عاشورا را به فضائل امیرالمؤمنین علیه‌السلام تشبیه می‌کردند؛ یعنی هم از حیث ظاهری و هم از حیث باطنی هر چه بخواهند در مصیبت حضرت غلوّ کنند، هم در ظاهر و هم در باطن باز از واقع امر پایین‌تر است؛ مانند فضائل امیرالمؤمنین علیه‌السلام که هر چه بخواهند بالاترین حد آن را بگویند، باز هم واقع مطلب از آن بالاتر است.
اما آنچه درباره توجه حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به اعقاب دشمنان و نکشتن کسانی که در نسل خود، مؤمنی در آینده داشتند آمده است، از اموری است که با هیچ امر عقلی و اصل اعتقادی و نیز با هیچ نقل تاریخی‌ای منافات ندارد؛ بلکه قرائن گوناگونی برای صحت آن وجود دارد که در ذیل مورد اشاره قرار می‌گیرد.

١. توجه به اعقاب مشرکان و کفار، در هنگام محاربه یا نزول عذاب الهی، درباره دیگر انبیا و ائمه علیهم‌السلام نیز نقل شده است و روایات مربوط به آن در کتب بسیار معتبر ذکر گردیده. آیاتی از قرآن کریم نیز مؤید همین مطلب است.

در سوره نوح، نفرین حضرت نوح برای نابودی کافران و نزول عذاب سراسری بر آنان، ذکر شده است. حضرت نوح پس از دعای خود جمله‌ای را بیان می‌فرماید که به‌نوعی پاسخ این پرسش است که چرا نوح نبی، برای ریشه‌کن شدن همۀ کافران دعا کرده است. قرآن کریم از زبان حضرت نوح علیه‌السلام چنین می‌فرماید: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً».

بنا بر تصریح این آیۀ شریفه، نوح پیامبر، دو امر را به‌عنوان توجیه دعای خود برای نابودی سراسری مشرکان بیان می‌کند: اول، گمراه کنندگی ایشان و دوم، اینکه از نسل ایشان فرد صالحی پدید نخواهد آمد و فرزندان آنان نیز همه فاجر و کافر خواهند بود. در کتاب علل‌الشرایع نقل شده که شخصی از امام باقر علیه‌السلام سؤال می‌کند که نوح علیه‌السلام از کجا می‌دانست که آن کافران دیگر جز امثال خود را به دنیا نمی‌آورند؟ امام علیه‌السلام پاسخ فرمود: نوح این مطلب را از وحی الهی دانست. آنجا که خداوند به او وحی فرمود: «أَنَّهُ لَا يُؤْمِنُ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». در این زمان بود که نوح، آن‌گونه دعا کرد.

٢. آیه دیگری که ثابت می‌کند که توجه به اعقاب در سنت الهی جریان داشته و ائمه اطهار علیهم‌السلام نیز بر اساس همین روش عمل می‌کرده‌اند، آیه بیست و پنجم سوره فتح است. خداوند متعال می‌فرماید: «لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً؛ و اگر [مؤمنان و کفار] از هم جدا می‌شدند، کافران از ایشان را با عذابی دردناک، عذاب می‌کردیم». در تفسیر قمی، در ذیل این آیه چنین روایت شده است: «قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: أَ لَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ قَوِيّاً فِي بَدَنِهِ قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللَّهِ؟ قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: بَلَى! قَالَ لَهُ: فَمَا مَنَعَهُ أَنْ يَدْفَعَ أَوْ يَمْتَنِعَ؟ قَالَ: قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ. مَنَعَ عَلِيّاً مِنْ ذَلِكَ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ. فَقَالَ: وَ أَيُّ آيَةٍ؟ فَقَرَأَ: «لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً». إِنَّهُ كَانَ لِلَّهِ وَدَائِعُ مُؤْمِنُونَ فِي أَصْلَابِ قَوْمٍ كَافِرِينَ وَ مُنَافِقِينَ فَلَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ علیه‌السلام لِيَقْتُلَ الْآبَاءَ حَتَّى يَخْرُجَ الْوَدَائِعُ فَلَمَّا خَرَجَ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ وَ قَتَلَهُ؛ مردی به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: آیا علی علیه‌السلام از لحاظ جسمی و نیز از در امر خدا، قوی نبود؟ امام صادق علیه‌السلام به او فرمود: چرا، این‌گونه بود. پرسید: پس چه چیز او را مانع شد که [از حق خویش] دفاع کند یا [از بیعت] امتناع نماید؟ فرمود: سؤال کردی، پس پاسخ را بفهم. علی علیه‌السلام را یک آیه از کتاب خدا، منع کرد. پرسید: کدام آیه؟ امام علیه‌السلام این آیه را تلاوت فرمود: «لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً» و سپس فرمود: خداوند ودیعه‌های مؤمنی در صلب‌های کافران و منافقان داشت و علی علیه‌السلام نمی‌بایست پدران را می‌کشت، مگر آن زمان که ودیعه‌ها از صلب پدران خارج شوند [و متولد شوند]. پس آن زمان که چنین شد، بر آن کس که مؤمن از صلب او خارج شده بود، غلبه کرد و او را کشت».

 ادامه این روایت نشان می‌دهد که این مطلب به امیرالمؤمنین علیه‌السلام اختصاص نداشته و روش امام عصر سلام‌الله‌علیه نیز به همین صورت است: «وَ كَذَلِكَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَمْ يَظْهَرْ أَبَداً حَتَّى تَخْرُجَ وَدَائِعُ اللَّهِ فَإِذَا خَرَجَتْ يَظْهَرُ عَلَى مَنْ يَظْهَرُ فَيَقْتُلُهُ؛ و قائم ما اهل‌بیت نیز چنین است، ابداً ظاهر نمی‌شود تا آنکه ودایع خدا خارج شوند. پس هنگامی که چنین شود، بر آن کسی که مؤمن از صلبش خارج شده‌، ظاهر می‌شود و او را می‌کشد‏».

و در ذیل همین آیه از امام صادق علیه‌السلام روایت شده: «لَوْ أَخْرَجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا فِي أَصْلَابِ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ مَا فِي أَصْلَابِ الْكَافِرِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا؛ اگر خداوند عز و جل کافرانی که در اصلاب مؤمنین هستند و مؤمنانی را که در اصلاب کافران هستند، خارج می‌کرد، کافران را عذاب می‌کرد [و دیگر به ایشان مهلت نمی‌داد]».
همین مطلب، در احتجاج رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با ابوجهل نیز بیان شده است. در این روایت، ابوجهل به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله اشکال می‌گیرد که اگر رسالت آن حضرت درست است، پس باید مشرکان نیز مانند قوم موسی که با صاعقه سوختند، هلاک می‌شدند، ولی با آنکه جرم آنان بیشتر بوده، چنین نشده است. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌تفصیل پاسخ او را بیان می‌فرمایند و در ضمن فرمایش خود بیان می‌دارند که خداوند متعال از برخی کافران عذاب را بازمی‌دارد؛ زیرا می‌داند که از اصلاب ایشان فرزندانی مؤمن خارج می‌شوند؛ پس هنگامی که آن فرزندان از صلب پدران کافرشان بیرون آیند، عذاب و بلای خداوند بر آنان روا شود.

از این آیات و روایات به‌دست می‌آید که این امر، از سنن الهی بوده و معصومین علیهم‌السلام بر همین اساس رفتار می‌کرده‌اند؛ لذا اگر حتی یک روایت هم به این مضمون درباره قتال سیدالشهدا علیه‌السلام نداشتیم، به‌حسب مضمون این آیات و روایات، باید می‌گفتیم که آن حضرت در روز عاشورا به همین روش عمل کرده است و در قتال با دشمنان، ملاحظه اعقاب و نسل آنان را می‌فرموده؛ فضلاً از اینکه در خصوص حضرتش هم چنین چیزی روایت شده است.

نکته آخری که در اینجا مناسب است ذکر شود، این است که چنین اخباری شأنیت تواتر ندارند؛ چراکه اولاً از امور ظاهر و آشکاری نیستند که همگان بتوانند بر آن واقف شوند، بلکه این امر در نیت حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام وجود داشته و دیگران بدون آنکه خود ایشان یا یکی از امامان بیان بفرمایند، نمی‌توانستند بفهمند که چرا امام حسین علیه‌السلام از کشتن برخی دشمنان صرف نظر می‌فرموده است. روش ائمه هدایت علیهم‌السلام هم در بیان معجزات و فضائل به این صورت نبوده که آن را به هر کسی ابراز کنند، بلکه در بسیاری از موارد این‌گونه امور را به دلایل گوناگون از عموم مردم پنهان می‌داشتند.

ثانیاً اخبار فضائل و معجزات، دواعی بسیار قوی برای پنهان داشتن از سوی دوست و دشمن داشته‌اند؛ دوستان به‌جهت تقیه و ترسی که در اکثریت دشمنان و منکران متوجه ایشان بوده و دشمنان به‌جهت تلاش بسیار مصرّانه‌ای که در مخفی کردن فضائل اهل‌بیت علیهم‌السلام داشته‌اند؛ لذا می‌بینیم که اخبار معجزات، با وجود تنوع و کثرت وقوعشان و با اینکه در بسیاری موارد در میان جماعت‌های بزرگ به‌وقوع می‌پیوسته، غالباً به حد تواتر نمی‌رسند، هرچند اگر به این حد هم رسیده باشد، باز هم مانع اشکال‌تراشی منکران نمی‌شود. شاهد آشکار این گفتار، قضیه شقّ‌القمر است که مفسرین در ذیل آیه شریفه «اقتربت الساعة و انشقَّ القمر» به تفصیل راجع به تواتر آن صحبت کرده‌اند، ولی باز هم می‌بینیم که خرده‌گیران، از اشکال‌تراشی دست نمی‌کشند و باز هم به حرف خود ادامه می‌دهند. بنابراین چنین خبرهایی با خبر وقوع زلزلۀ هشت ریشتری در تهران، تفاوت‌های روشنی دارد. علاوه بر این‌، خبرهایی مانند خبر وقوع زلزله هم در این روزگار است که به مدد رسانه‌های کنونی، به همه نقاط دنیا مخابره می‌شود.

سخن پایانی
هرچند استاد فقه یا استاد اخلاق بودن، شأن و رتبه‌ای بس والاست، ولی شگفت است که با ذکر این دو عنوان درباره حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره، به‌نوعی تبحر علمی ایشان در حوزه‌های دیگر علمی، چون تاریخ اسلام خدشه‌دار شود. لذا از همه دوستان عزیزی که در بخشی از علوم اسلامی به فعالیت مشغولند درخواست می‌شود که توجه داشته باشند که بزرگانی چون حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره که با استعدادهای خدادادی و کمیاب، از کودکی تا آخرین روزهای عمر خود را به غور در علوم اسلامی پرداخته‌اند، به قله‌هایی از علم و دانش دست یافته‌اند که نزدیک شدن به آن هرچند ناممکن نیست، ولی کم‌تکرار و دشوار است.

عقل آدمی حکم می‌کند که درباره آرای چنین بزرگانی بیشتر فکر شود و با نظرات آنان مانند نظرات افراد مبتدی در ساحت علم برخورد نشود؛ زیرا جامعیتی که آنان پس از سالیان دراز بدان دست یافته‌اند موجب شده که به بینشی جامع در علوم اسلامی دست یابند و آرای مختلف علمی را با این دیدگاه نظاره کنند، نه آنکه صرفاً با یادگیری یک علم و بدون توجه به آموزه‌های دیگر، بخواهند همه چیز را بسنجند. برای مثال، چنین افرادی فقط با دانش رجال با روایات برخورد نمی‌کنند و تنها با اتکا به اشکال سندی روایت، آن را مردود نمی‌دانند یا با تکیه بر سند صحیح آن، بلافاصله آن را تأیید نمی‌کنند، بلکه در این بین دانش‌های گوناگون را دخیل می‌دانند و پس از ارزیابی‌های کامل، درباره موضوع به ارائه نظر می‌پردازند و البته معنای «اجتهاد» هم همین است. این نکته‌ای است که حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره بارها به شاگردان خود درباره آن تذکر می‌دادند و البته از بزرگان دیگر نیز به کرّات چنین مطلبی شنیده شده است.

بنابراین نباید به بهانه آزاداندیشی و نقد، با کم‌دقتی سخنان چنین افرادی را رد کرد و توانایی‌های علمی آن‌ها را با عنوان «معلم اخلاق» زیر سؤال برد. اگر کسی درصدد بررسی آرای چنین بزرگانی است، باید نظرات خود را بادقت بسیار و دلایل روشن و حجت‌های استوار ارائه کند که البته اگر چنین شد، منصفان پذیرای حجت و تابع آن هستند.
 
سید ابوالفضل طباطبایی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها