برای آنکه دریابیم تاریخ شفاهی در ایران در چه مرحلهای است و فعالان این عرصه به ویژه در بخش خصوصی (پژوهشگران آزاد) چه نظری درباره روند آن دارند، سراغ قاسم یاحسینی رفتیم. وی در کارنامه خود آثار بسیاری را عرضه کرده که از تاریخ شفاهی بهره گرفته است. آثاری چون «از بوشهر تا فاو: مجموعه خاطرات رزمندگان اسلام عملکننده در عملیات والفجر 8»، «بار دیگر شریعتی: خاطرات ناگفتهی دکتر محمدمهدی جعفری به همراه متن وصیتنامهی دکتر علی شریعتی»، «پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی»، «پشت سنگر موج: خاطرات شفاهی حسن شریفی» باعث شد تا درباره چندوچون تاریخ شفاهی از منظر یاحسینی به گفتوگو بنشینیم.
تعریف شما از تاریخ شفاهی چیست؟
تاریخ شفاهی هم یک روش است و هم یک مکتب. مکتب از این لحاظ که در پژوهشهای تاریخی از منابع شفاهی (خاطرات شفاهی، سخنرانیها، اظهارنظرهای رادیویی و سینمایی و اسناد شفاهی (اسناد شنیداری)) هم استفاده کنیم؛ به فرض قرار است درباره پدیدهای به نام انقلاب اسلامی در تهران یک پژوهش تاریخی انجام دهید. برای این پژوهش در کنار منابعی مانند روزنامهها، کتابها، اسناد دولتی، خاطرات خودنوشت، فیلمها، سخنرانیها از خاطرات حاضران و ناظران هم بهره میگیرم. زمانی میخواهیم خاطرات یک کارمند صداوسیما را در خلال جنگ هشت ساله ثبت کنیم، راوی مینشیند و از بدو استخدام در صداوسیما تا پایان جنگ تحمیلی را روایت میکند که به آن خاطرات شفاهی میگویند. خاطرات شفاهی و تاریخ شفاهی یک بحث چندوجهی است که به باور من خاطرات شفاهی زیر مجموعه تاریخ شفاهی است اما متاسفانه در بسیاری موارد خاطرات شفاهی را جزء تاریخ شفاهی به شمار میآورند که سوءتفاهمهای علمی و تئوریک را موجب میشود.
نقش مصاحبهگر را در خلاق شدن و پرباری تاریخ شفاهی چگونه میبینید؟
به باور من در خاطرات شفاهی نقش راوی و مصاحبهگر پنجاه-پنجاه است. در عین حال که راوی باید تمام خاطراتش را روایت کند اما این خاطرهنگار یا خاطرهنویس است که با پرسشهای کوتاه یا بلند بخشی از تاریخ را از ذهن یک پیرمرد 70، 80 ساله بیرون میکشد. به عبارتی مصاحبهگر با مطالعه و تعیین سوالهای ریز و درشت هدایت شده، قادر است، خاطرات دور یا نزدیک راوی را روی نوار ضبط کند. مولانا شعری دارد که برای من مصداق کامل روش در تاریخ شفاهی است و میگوید: «هم سوال از علم خیزد هم جواب» به عبارتی در مصاحبه تا مصاحبهگر پرسشهای خوب مطرح نکند، پاسخهای خوب نیز نخواهد شنید.
آیا شما اعتقاد دارید وقتی مصاحبهگر بتواند راوی را به چالش بکشد، میتواند وی را به سوی روایت واقعی رویداد سوق دهد؟
حتما همینطور است. وقتی راوی میتواند خاطراتش را به خوبی بیان کند که مصاحبهگر به رویدادهای پیرامون زندگی فرد احاطه داشته باشد. برای مثال وقتی بخواهم درباره کودتای 28 مرداد، اختلافات کاشانی و مصدق با یک پیرمرد فعال سیاسی یا روزنامهنگار مصاحبه کنم، قبل از مصاحبه باید حداقل پنج کتاب در رابطه با موضوع خوانده باشم و طرفین دعوا را به درستی بشناسم. از طرفی به مباحث طرح شده در مصاحبه مسلط باشم و با بیان پرسشهای از پیش تعیین شده بتوانم خاطرات خوبی را بیرون بکشم. طبیعتا اگر اطلاعات خوبی نداشته باشم، راوی مرا دستکم میگیرد و همه چیز را نخواهد گفت. از طرفی ممکن است به دلیل کهولت سن مصاحبهشونده بخشی از خاطرات و رویدادها را فراموش کرده باشد اما اگر پژوهشگر(مصاحبهگر) مسلط بر موضوع باشد میتواند با طرح سوالات خوب و به چالش کشیدن راوی مطالب را از ذهنش بیرون بکشد.
فرض را بر این بگذاریم که من بخواهم درباره عملیات والفجر 8 مصاحبه کنم، من، در نقش مصاحبهگر باید 7،8 کتاب درباره خاطره و تاریخ عملیات والفجر 8، جغرافیا، زمان، تیپ، لشکرهای عملکننده و گردانهای آن بخوانم تا بتوانم جزئیاتی در رابطه با بمبارانها، عبور قایقها از الوند، استحکامات عراق به دست بیاورم. همچنین به سخنان فردی که در جنگ ایران و عراق حضور داشته، گوش کنم و پا به پای راوی پیش بروم تا بسیاری از اطلاعات جزئی را به یادش بیاورم. در زمان مصاحبه وقتی راوی میگوید شب 21 بهمن سال 64 از اروند عبور کردیم. من باید بپرسم کجا مستقر بودید؟ چه قایقی سوار شدید؟ چند نفر در قایق بودید؟ سکاندار قایق چه کسی بود و چه لباسی پوشیده بود؟ و ... این پرسشها در صورتی شکل میگیرد که ذهنیت قبلی داشته باشم.
گاه یک جمله ساده راوی که در یک سطر روایت میشود در پردازش متن، میتواند توضیحات جزئی در چند صفحه را در بر داشته باشد، در عین اینکه خاطرات را بسیار جذاب میکند؛ جزئیاتی که هم خواندنی خواهد بود و هم ماندنی. از طرفی بعدها وقتی مورخان سراغ این خاطرات به عنوان یک منبع مستقیم از والفجر 8 میروند تا جنگ را بررسی کنند، در مییابند مصاحبه حاوی اطلاعاتی است که ممکن است در منابع دیگر وجود نداشته باشد. من معتقدم که در مصاحبه حتی باید از احساسات افراد (ترس و تصورات) نیز سوال کرد و چنین پرسشهایی باعث میشود خاطرات شفاف، زیبا، (اگر سوءتفاهم نباشد) و داستانگونه روایت شود. اگرچه باید بگویم به شدت با داستانی کردن خاطرات مخالف هستم اما به یک روایت در خاطره اعتقاد دارم و معتقدم خاطرهنگار و تدوینگر باید طوری مسائل را بیان کند که جذاب باشد و کِشش خواندن را در خواننده ایجاد کند.
چرا با داستانی کردن خاطرات مخالف هستید؟ اگرچه برخی از فعالان تاریخ شفاهی معتقدند عدهای از خاطرهنگاران روایت تاریخ را به سمت داستان سوق میدهند و با وجود گرایش مخاطبان به این آثار، به شدت با این شیوه مخالف هستند؟
زیرا داستان در قوه تخیل جای میگیرد اما خاطره زیرمجموعه تاریخ است. اگر قرار باشد یک خاطره را به داستان تبدیل کنید آن وقت دیگر تاریخ نیست و یک اثر ادبی است. البته اثر ادبی فینفسه خوب است اما نمیتوان به آن استناد کرد. برای مثال نمیتوان درباره جنگهای روسیه و فرانسه به کتاب «جنگ و صلح» استناد تاریخی کرد زیرا این کتاب، یک اثر درخشان ادبی است که شما را با فضای جنگ میان دو کشور روسیه و فرانسه آشنا میکند. همچنین اگر بخواهید درباره جنگهای داخلی روسیه مطالعات تاریخی کنید، نمیتوانید سراغ کتاب «دُن آرام» اثر میخائیل شولوخف بروید و از منظر تاریخ به آن نگاه کنید. من از این نظر معتقدم که کار ادبی جداست و پژوهش تاریخی سواست.
با این حال موسسات بسیاری سراغ داریم که مجموعه کتابهایی در ادبیات داستانی منتشر میکنند که نه ادبیات است و نه خاطره و به باور من نابود کننده ادبیات و خاطره است و به تعبیر رولان بارت، لذت متن را از این نوع ادبیات درک نمیکنید زیرا اثر به لحاظ ادبی ضعیف و قابل استناد هم نیست اگر چه میتواند در قلمرو داستان قرار گیرد. حال آنکه خاطره رویدادی است که اتفاق افتاده در حالی که داستان، تخیلی در حیطه واقعیت یا غیرواقعیت است. برای مثال میتوانیم کتابی 500 صفحهای درباره حضور مریخیها در تهران بنویسیم اما میتوان از منظر تاریخ به این اثر نگاه کرد؟ با این حال اگر درباره جنگ تحمیلی و نقش مردم در تهران بنویسم ثبت تاریخ و قابل استناد است. به همین دلیل به شدت با داستانی کردن خاطرات و زندگینامهها مخالف هستم اما این به معنی مخالفت با داستان و رمان نیست. یک داستاننویس میتواند درخشانترین کارها را خلق کند اما این اثر در حوزه ادبیات خواهد درخشید نه در تاریخ. هرگونه داستانی کردن خاطرات هم ظلم به تاریخ است و ظلم به ادبیات.
یکی از آثار شما «همگام با آزادی»، خاطرات محمدمهدی جعفری است اگر آقای جعفری یادداشتهای خود را قبلا منتشر کرده چه ضرورتی به پرداختن آن در این کتاب داشت؟
معمولا افرادی که خود اقدام به ثبت یادداشتهایشان میکنند، بسیاری از مسائل را بدیهی میدانند و روایت نمیکنند. در«همگام با آزادی» یادداشتهای چهار سال زندان راوی را گنجاندم. با مقایسه دو متن متوجه میشوید پرسشهای تاریخ شفاهی که ارائه کردم ردی از آنها در یادداشتهای راوی نیست. به دلایل شرایط اختناقآمیزی که در داخل زندان در دروه پهلوی دوم وجود داشت، جعفری همه چیز را روایت نکرده است، از طرفی وی بسیاری از قضایا را ساده و بیاهمیت دانسته در حالی که من آنها را بدیهی نمیدانم. چون از دیدگاه تاریخ از پایین (تاریخ اجتماعی) به موضوع نگاه کردم و بر خود واجب میدانستم تا برخی پرسشها را مطرح کنم تا فضای زندان را برای خواننده ترسیم کنم. بنابراین در زمینه تاریخ شفاهی حتی اگر کسی یادداشت روزانه هم داشته باشد، اگر فعال تاریخ شفاهی مسلط به موضوع باشد، میتواند مجددا آن را به چالش بکشد و سوالها و مطالبی بپرسد که اثری از آن در یادداشتها نباشد. نکتهای که بارها آن را آزمودم.
کتابی از یک سردار سپاه داشتم که در یک دفتر 400 برگی خاطراتش را از جنگ روایت کرده بود. این دفترها را به من سپرد که پس از مطالعه آنها 40 ساعت با این سردار مصاحبه کردم و خروجی کار قابل مقایسه با یادداشتهای راوی نبود. زیرا سردار بسیاری از قضایا را بینیاز از روایت دانسته بود اما من که از نوع نگاه و نسل دیگری برخوردار هستم، پرسشهایی به ذهنم خطور کرده بود که اساسا برای این سردار چندان اهمیتی نداشت.
همچنین کسی که دوره دکتر مصدق را درک کرده، اسامی افرادی مانند مهندس زیرکزاده، حسیبی و محمد نخشب و ... برایش بسیار آشناست. مانند دوره ما که نام سیاستمدارانی مانند عارف، لاریجانی و مطهری برایمان آشناست. اما آیا نسل امروز که کتابهای دوره مصدق را میخواند این اسامی برایش آشناست؟ همین آشنازدایی وظیفه پژوهشگر تاریخ شفاهی است که با گویاسازی که در پاورقی یا فهرست اعلام میکند، متن را دقیقتر کند. بارها در مطالعه یادداشتهای روزانه و خاطرات با این مواجه شدم که تاریخ شفاهی میتواند به برخی مسائل تاریخی پاسخگو باشد در حالی که یادداشتهای روزانه یا خاطرات نمیتواند چنین رویکردی داشته باشد و در برخی مسائل ابهامزدایی کند.
فرض بر این بگذارید که در یک مصاحبه تاریخ شفاهی راوی حتی با وجود چالش مصاحبهگر و تسلط بر موضوع به دلیل شرایط ایدئولوژیک و یا وضعیت شخصی از بیان برخی مطالب یا رویدادها خودداری کند. در این صورت چه باید کرد؟
من معتقدم در تاریخ شفاهی اجازه دهیم راوی دروغ بگوید و تاریخ را تحریف کند. به عبارتی وقتی تاریخ شفاهی مینویسم باید از کلیه اسناد، مدارک و منابعی که در دسترس استفاده کنم اما زمانی که فرد خاطرات خودش را بازگو میکند، مطمئن باشید که بخشی از آن به مصلحت شخص حذف یا تحریف شده است. ضمن اینکه یقین داشته باشد همه کسانی که مدعی هستند همه حقایق را در خاطرات خود بیان کردند، اینگونه نیست. کمااینکه در تاریخنگاری نیز بیان صدرصدی حقایق اتفاق نمیافتد. امروزه مشخص شده در تاریخنویسی پست مدرن بازآفرینی گذشته امکانپذیر نیست بلکه گاهی میتوان برش کوتاهی از تاریخ را بازنمایی کرد به همین دلیل میان «گذشته» و «تاریخ» تفاوت وجود دارد. از طرفی احصاء گذشته به لحاظ روششناختی محال است و ما تنها موفق میشویم برشهای کوتاه، مختصر و کمرنگی از گذشته را به تاریخ تبدیل کنیم. وقتی وضعیت به این شکل است، طبیعی است که بسیاری از قضایا از بین میرود.
بنابراین در خاطرهنگاریها حتما دروغ هست و نگاه ایدئولوژیک نیز وجود دارد و بر همین مبنا بسیاری از قضایا روایت نمیشود. آیا در سرتاسر کتابهای خاطرات و یادداشتها یک مورد بزهکاری اخلاقی و رفتار غیراسلامی را مشاهده میکنید؟ بررسی اکثر کتابهای تاریخ شفاهی و خاطرات حاکی از این است که در روایت پاستوریزه و ایدئولوژیک از تاریخ، کوچکترین ردی از تاریخ حقیقی نیست و همین نمونه واضح و بارزی است که بگوییم در تاریخ شفاهی تمام حقایق بیان نمیشود. بنابراین در خاطرات شفاهی دروغ گفته میشود و تاریخ نیز همراه با تحریف است. یکی از تجربههای شخصی من این است که 20 سال پیش کتابی از خاطرات فردی را تدوین کردم و امروز که قرار است این خاطرات به چاپ برسد، راوی تمایل دارد نصفی از مطالب آن به دلیل تغییر شرایط و نکوهش شدن برخی فعالیتهایش حذف شود. آیا سانسور خاطرات، تحریف تاریخ نیست. اینجاست که باید بگوییم تاریخ را پیروزمندان و مظفران تاریخ روایت میکنند نه شکست خوردگان.
در این رابطه بیشتر بخوانید:
نظر شما