به مناسبت زادروز استاد شفیعی کدکنی / 1
در سایه آفتابِ کدکن / سروده حسین آهی به مناسبت زادروز استاد شفیعی کدکنی
ای خداوندِ خاستگاه سخن
کیست غیر از شما پناهِ سخن
آفتاب هنر، به تسخیرت
میترواد ادب ز تحریرت
نوزده روز چون گذشت از مهر
در سپهرِ هنر، نمودی چهر
جمعِ آرایهیِ بدیعیِ ما
فردِ فَرزانگان شفیعیِ ما
عمر، در مدحِ کس نفرسوده
مدحِ دونان نگفته تا بوده
دامنش پاک از ثنا گفتن
لب نیالوده با هِجا گفتن
شب این خاک را سحر بودی
شاعرِ سروِ کاشمر بودی
فَرّخا زادروزِ فَرمندت
همرهات فَرّهی خداوندت
سر به آزادگی فراختهای
عُمر، با سِفلگان نباختهای
تو و آن گوهرِ بدخشانی
ما و آن سالهای «شبخوانی»
دورۀ دُرِّ نظم سُفتنها
شرحِ «اَدوارِ شعر» گفتنها
تا تور را طبع، گل فِشان آمد
«بویی از جویِ مولیان» آمد
آنچه در قالب غزل زیباست
نغمه دلپذیرِ «زَمزمهها»ست
سالها بودهایم مستِ حضور
باتو «درکوچه باغِ نیشابور»
عاشقی چیست؟ با تو بودنها
گفتن « ازبودن و سرودن»ها
با حضور تو حالِ بیداران
«چون درختی است در شب باران»
شعر را، مهرِ عالم آرایی
صبحِ «آیینۀ صداها»ای
میدرخشد همیشه چون انجم
«آهوانِ هزارۀ دوم»
آفتابیّ و خوش تراویدی
«آن سویِ حرف و صوت» تابیدی
سینه پاکان، سبوکش غم تو
رَمزِ موسیقی سخن، دَمِ تو
روشنی بخشِ دیدۀ شمسی
غزلِ «برگزیدۀ شمس» ی
طبعِ «مختارنامه» عَطّار
از شما یافت شهرت بسیار
با شما راز عشق، گویا شد
سرِّ «اسرارنامه» پیدا شد
آن كه تا قاف ، قاصدِ سيْر است
جامعِ گنجِ«منطق الطير»است
تا ببالَد جوانههای سُلوک
تازه شد «تازیانههایِ سُلوک»
چون نشویم زلوح زَرّین، دست
زان که با ما «زَبور پارسی» اَست
از شما یافت تا همیشه حیات
نجم دین را کتاب «مَزمورات»
نقدها راست مایه و میزان
«شاعری در هجومِ مُنتقدان»
صورتِ عشق را جمال از تو
«صُوَرِ شعر را خیال» از تو
خامهات جویبار تجرید است
سرِّ «اسرارِ نابِ توحید» است
پایهات باد چون چَکاد، بلند
مثل «آواز سندباد» بلند
بس که تشویق دیدی از توبیخ
خلق شد«آفرینش و تاریخ»
چلچراغی نهفته در سینه
آمدی «با چراغ و آیینه»
جلوهگاهت در آفتابِ حیات
«رستخیزت به عرصۀ کلمات»
آن که آیینۀ سناییِ ماست
مهرِ «اِقلیمِ روشناییِ» ماست
گشت بیدل زلطفِ نقد شما
شاعرِ بیبدیلِ«آینهها»
انوری بی تو خرقهپوشی بود
«مُفلسِ کیمیافروشی» بود
ای سمرقند، وامدار شما
بلخ، در سایۀ بهارِ شما
تا بُخارا سمر شد از قندت
جان فدا میکند سمرقندت
آنچه سویِ هری، بَریدِ شماست
«سخنانِ ابو سَعیدِ» شماست
چه خطی دلنشینتر از رؤیا
نغز و شیرین «نوشته بَر دریا»
مَردم مَرو، راه پویانت
پیرِ یمگان سپاس گویانت
هم نه تنهاست بر ادب، دینت
جان سپارند خلق غزنینت
شب این خاک را سحر بودی
راوی سروِ کاشمر بودی
جمله دارند چون نی قلمت
مردمِ قندهار، محترمت
سالکان را به دورِ بی دردی
جمله آموختی، جوانمردی
نظرت کیمیاگری آموخت
«راه و رسم قلندری» آموخت
فَرّخا اشتیاق و اقدامت
اِتفاق همه بر اکرامت
شرح دادی به کلکِ پولادی
رَمزِ آزادیِ خدادای
ای خوشا طبع آسمان وارت
صَدرِ آزادگی، سَزاوارت
بس که در توست شور آزادی
میستایی «کبوتر» از رادی
ما دخیلِ کبوتران توایم
بَرخیِ مهرپروران توایم
تا در این خاک، ریشهها زشماست
سربلندی همیشه، پیشۀ ماست
نظر شما