15 مهرماه؛ سالروز تولد سهراب سپهری
سهراب میخواست فرزند زمان خویش باشد/ یادداشتی از شایسته ابراهیمی
دکتر شایسته ابراهیمی، شاعر و پژوهشگر با توجه به سالروز تولد سهراب سپهری اظهار کرد: سهراب تقریباً تمام اشعاری را که در قالب کلاسیک سروده بود، از بین برد، به این دلیل که او همواره میخواست فرزند زمان خویش باشد.
شایسته ابراهیمی: سهراب سپهری در 15 مهر 1307 در کاشان متولد شد، مادربزرگ مادریاش که از نوادگان لسانالملک سپهر، مؤلف کتاب «ناسخ التواریخ» بود، ذوق شاعری داشت و اشعارش در نشریات آن روزگار، یعنی اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی چاپ میشد، از جمله در کتاب «زنان سخنور»، اشعاری از وی آمده است. شاید سهراب بیشترین تأثیر را از مادرش گرفته باشد، چراکه مادرش شبها در خانه جلسات کتابخوانی برگزار میکرد، به فرزندانش زبان انگلیسی میآموخت، برایشان حافظ و نیز کتابهایی مشهور از ادبیات جهان را میخواند.
سهراب از کودکی به هنر گرایش داشت و به نقاشی و خوشنویسی میپرداخت. کودکی او در باغ خانوادگی بزرگی سپری شد، به همین دلیل شعرهایش با طبیعت پیوندی عمیق دارند. در واقع شعر او کاملاً با سبک زندگی که در دوران کودکی و نوجوانی داشت، پیوند خورده است؛ او هر چه میسراید را لمس کرده است. بهطور مثال در شعری میگوید:
صدای زنگ قافله را میشنوی؟
راه از شب آغاز میشود، به آفتاب رسید و اکنون از مرز تاریکی میگذرد....
او، این تصویر را در کودکیهایش دیده است، چنانکه خواهرش، پریدخت سپهری در زندگینامه سهراب گفته است، او صدای کاروانهای شتر را که از جاده پشت خانهشان رد میشدند، میشنیده و صبحها با صدای ساربانان که شعر حافظ را زمزمه میکردند بیدار میشده است.
در پانزده سالگی برای ادامه تحصیلاتش و همچنین برای اینکه در محیطی بزرگتر بتواند به کارهای هنری بپردازد به تهران آمد. بعد از پایان تحصیلاتش به کاشان بازگشت و در اداره فرهنگ استخدام شد. در آنجا در جلسات شعری شرکت کرد که شاعر معاصر، مرحوم مشفق کاشانی نیز در آنجا حضور داشت. گرایشات این انجمن، شعر کلاسیک بهویژه قالب غزل بود. اما سهراب تقریباً تمام اشعاری را که در قالب کلاسیک در این دوران نوشته بود، به جز تعداد اندکی چهارپاره که در مجموعه هشت کتاب نیز چاپ شدهاند، از بین برد. به این دلیل که او همواره میخواست فرزند زمان خویش باشد و تحتتاثیر جریانهای شعری نویی که نیما آغاز کرده بود نیز به این باور رسیده بود که باید قالبهای کهن را در گذشته رها کرد و به تعبیر خودش واژهها را باید شست. در اصل با دقت در اندیشههای عرفانی سهراب که هر چیز کهنهای را نفی میکرد، چندان دور از انتظار نیست که از قالبها و سبکهای کهن نیز گریزان بوده باشد.
اندیشههای عرفانی او را از همه بیشتر با «کریشنا مورتی» نزدیک میدانند و اساس فلسفه و تفکر «کریشنا مورتی» این است که دریافت ما از پدیدههای اطرافمان باید تازه و به دور از آموزههای فرهنگی و مذهبی دوران کودکیمان باشد. بنابراین میبینیم که یکی از مضامین اصلی شعر او زندگی کردن در زمان حال و رها کردن گذشته است چنانکه میگوید:
-پشت سر نیست فضایی زنده
-پشت سر مرغ نمیخواند
-پشت سر پنجرهی سبز صنوبر بسته است
-پشت سر خستگی تاریخ است
-زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است
و این نگاه تازه را در سبک و زبان او و دوری از قالبهای کهن گذشته نیز میبینیم و بیشک به همین دلیل است که خرق عادت و آشناییزدایی برجستهترین مشخصهی شعر سهراب شده است چنانکه خود او نیز میگوید:
-همیشه با نفس تازه راه باید رفت
و اوج این اندیشه در آشناترین شعر او هم بیان شده است که:
-چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
این خرق عادت را در خلق ترکیبات، تصاویر و تشبیهات تازه و بدیع نیز میبینیم، ترکیباتی مثل «فوارهی هوش بشری»
-بامها جای کبوترهایی است که به فوارهی هوش بشری مینگرند
و ترکیبهای بدیع دیگری مثل «ساقهی خواهش»، «طلوع انگور»، «قارچهای غربت».
او علاوه بر آثار ادبا و فلاسفه بزرگ، کتابهای زیادی نیز درباره مذاهب و ادیان مختلف جهان میخواند از جمله شرق دور؛ همچنین بعد از اینکه از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران لیسانس نقاشی گرفت، راهی سفری هنری - عرفانی شد، از پاریس شروع کرد و به ژاپن و هندوستان رسید. او برای آشنایی با آثار برجسته هنری و شناخت فرهنگ و فلسفهی شرق و غرب به کشورهای بسیاری سفر کرد. بنابراین عرفانی که در شعر او میبینیم آمیختهای است از آموزههای «ذن و بودا»، «کریشنا مورتی»، «لائوتسه» و البته «مولانا».
تحت تأثیر همین تفکرات، او همواره مخاطب را به عاشقانه دیدن اشیاء تشویق میکند:
-و عشق تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس
-بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثهی عشق تر است...
سهراب در اول اردیبهشت 1359 بر اثر بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.
نظر شما