یکی از مطالعات انجام شده اخیر نشان میدهد که دانشجویان به میزان قابل توجهی کتابهای چاپی را به دیجیتال ترجیح میدهند؛ تقریبا 9 به یک. آیا این بدین معنی است که ناقوس مرگ کتابهای الکترونیکی به صدا درآمده؟ باید به این نکته توجه داشته باشیم که در موفقیتها و یا کاستیهای کتابهای دیجیتال، درک مدیوم ارائه ادبیات و فهم آن میتواند به اندازه محتوااهمیت داشته باشد؛ همچنین فقط خواندن جملات و سهولت در حملونقل کتاب مهم نیست.
کتابها بر فراز امواج رادیویی
بهتازگی ویدئویی منتشر شد که نشان میداد میتوان نه تنها امیدوار بود که فناوری در کتابخوانی بتوانند چگونگی تبادل ادبیات ما با دیگران را گسترش دهند بلکه این امکان را به وجود آورند که خود ادبیات نیز بتواند چیزهای بیشتری را با ما به اشتراک بگذارد. پیام این ویدئو بهویژه در یک سوم پایانی آن نشان میدهد که فناوری میتواند تنها به تجربه خواندن کمک کند و نه راحت خواندن.
برخی از بهترین نویسندگان بر این باوراند که فناوری روشی است که با آن میتوان نوع جدیدی از ادبیات را دریافت کرد. «جعبه سیاه» نوشته «جنیفر ایگان» به صورت داستانهای دنبالهدار بر روی سایت «توییتر» منتشر شد. حساب کاربری نشریه «نیویورکر» در توییتر آن را در 9 روز در سال 2012 در معرض دید عموم قرار داد. «ایگان» با این کار، خود را به عنوان استاد نوشتن در حیطه ادبیات تعلیقی و جاسوسی شناساند و نشان داد که محدودیت 140 کلمهای هر پست توییتر میتواند به فضای داستانهای معمایی کمک کند بدون آنکه به ساختار آن آسیب بزند. این نویسنده فناوری را به خدمت گرفت و از تواناییهای آن به صورت بهینه استفاده کرد. به همین صورت، «دیوید میچل» با داستان «قسم حق» (The Right Sort) از پدیده توییتر استفاده کرده و داستان خود را پیش از انتشار نسخه چاپی در 280 پست پیدرپی در اختیار خوانندگان قرار داد.
با این وجود، برای هر موفقیت یک فناوری، معمولا یک یا چند ناکامی هم وجود دارد. شرکت Atavist Books به دلیل نوآوری در بازار نشر الکترونیک با انتشار رمانهای و داستانهای بلندی چون «اهدای خواب» (Sleep Donation) نوشته «کارن راسل» آن هم فقط به صورت الکترونیک، بازار کتاب را درنوردید هرچند، طی دو سال این شرکت به شکست خود اعتراف کرد. درحالی که مسئولان این موسسه تاکید کردند که بازار کتاب همچنان در اختیار آثار چاپی است (چیزی که این روزها زیاد شنیده میشود) باید پذیرفت که علت ناکامی آن در ناتوانیاش برای استفاده از امکان بالقوه مدیوم یا قالب رسانهای فناوریاش بود. «اهدای خواب»، اثر ادبی بسیار خوبی بود و تنها در قالب کتاب چاپی بر روی کاغذهای سفید میتوانست موفقیت کسب کند در حالی که ساختار رمان «جعبه سیاه» دقیقا متناسب با مدیوم اینترنت بود.
کتابها و تثبیت حس مالکیت
ترجیعبند عمومی در میان عاشقان کتابهای چاپی این است که لمس فیزیکی، به عنوان نقطه قوت عمده کتاب، به آنها احساس لذت میدهد. چه چیز دیگری میتواند به این خوبی توصیف کننده تفاوت میان کتاب اکترونیک شما با نسخه چاپی باشد. کتابی که در اثر بارها سوار شدن به اتوبوس ممکن است جلد آن پاره شده باشد اما نمایانگر این است که شما آن را خواندهاید؛ یک تجربه احساسی شخصی درباره مالکیت بر یک شیء.
درست مانند صفحه گرامافون که رشد فروش آن نه به دلیل محتوا بلکه به خاطر شکل آن است؛ بنابراین داشتن یک کتاب به منزله این است که شما مالک چیزی هستید که قابل لمس است نه فقط دارای واژگان و جملات.
کتاب «مجلس برگها» (House of Leaves) نوشته «مارک زد دانیلوسکی» نمونه درخشانی در این بحث است؛ کتابی که خواننده میبایست بارها و بارها صفحات را ورق زده و عقب و جلو برود تا بتواند هم از نظر شکلی و هم از نظر ادبی به طور همزمان از داستان جذاب آن لذت ببرد. دیگر رمانهای این نویسنده از جمله «تنها انقلابها» (Only Revolutions) نیز همین حکم را دارد؛ داستانی که در بعضی جاها باید وارونه خوانده شود و بنابراین کتاب را به مثابه چیزی که حتما باید لمس کرد ارائه میکند. «اس» (S) نوشته «جیجی آبرامز» که پر است از یادداشتهای حاشیهای، توضیحات و مطالب تشریحی اضافه بر متن نیز نمونه مثالزندنی دیگری برای شکل چاپی یک کتاب است. و البته طرح کتاب همچون یک شیء میتواند برای کتاب «خفاشان جمهور» (Bats of the Republic) نیز صادق باشد؛ اثری که به شکل پاکت نامهای است که بر روی آن نوشته شده «باز نکنید».
فارغ از داوری کتابها از روی جلد، توجه به کتاب به عنوان یک اثر هنری در ذات خود، جدای از محتوا، ابزاری دیگری است که نویسندگان میتوانند از طریق آن خود را نشان دهند؛ در برزیل، سیستم حملونقل این کشور رمانهای رایگانی را در اختیار مسافران قرار میدهد که دارای سیستم شناسایی هستند؛ یعنی استفاده دوگانه از کتاب؛ برای خواندن و به عنوان بلیت.
کتابها همچون قطعات مجزا
همه این سخنان به معنای کنار گذاشتن محتوای یک کتاب و تنها بسنده کردن به شکل آن نیست. برخی اوقات متن یک کتاب به خودی خود و در ارتباطش با جهان خارج بیشترین تاثیر را بر ما میگذارد؛ به عنوان مثال اینکه چگونه ویراستاری شده است و یا اینکه فرم و زمینهای که کتاب بر آن شکل گرفته میتواند بر درک ما از محتوا موثر باشد. حتی درک ما از تجربیات شخصی نویسنده (مثل آنچه که همینگوی در انتقال با آمبولانس در جنگ جهانی اول توصیف کرده و برآمده از تجربه واقعی خود او است) بر چگونگی فهم ما از محتوای داستان تاثیر میگذارد. این نکته فقط درباره زمینهای که کتاب بر آن نوشته شده نیست بلکه چگونگی قرار گرفتن داستان در آن زمینه را مطرح میکند و میتواند به خواندن ما مفهوم ببخشد؛ به عنوان مثال داستان «پادشاه رنگپریده» (The Pale King)، آخرین رمان «دیوید فوستر والاس» که پس از مرگش منتشر شد، نمونه بارزی از یک اثر ناتمام است. اما با خواندن دیگر آثار «والاس» درمییابیم که بسیاری از کتابهای او پایانی ناگهانی بدون توضیح روشنی دارند. آیا دانستن این نکته که «والاس» خودکشی کرده است میتواند بر چگونگی خواندن داستانهای او تاثیر بگذارد؟ و یا پیشفرض معنا در بیمعنایی و درک از بیدرکی را توصیف میکند؟ هر کدام را بپذیریم، خودکشی «والاس» به داستان «پادشاه رنگپریده» الصاق شده است گویا که این رمان خود یک وصیتنامه است.
به همین صورت، «کورت ونهگت» که خود را در شمایل سربازی در داستان «سلاخخانه شماره 5» (Slaughterhouse Five) توصیف میکند و به این شکل لایههای ناگفتهای را به داستان میافزاید. کتاب با اول شخص آغاز میشود که در آن نویسنده نوشتن رمانی که در حال خواندن هستید را به بحث میگذارد اما اگر خواننده بفهمد که این داستان یک زندگینامه است و اینکه «ونهگت» خود در حقیقت تجربه بمباران «درسدن» را پشتسر گذاشته خواننده داستان حس شکست، پوچی و سرنوشتگرایی را به جای یک موضوع انسانی کاملا شخصی میبیند.
در نهایت بهنظر میرسد فناوریهای نوین نمیتوانند جهان کتابهای چاپی را متوقف کنند و اینکه فقط داستانگویی برای خواندن یک کتاب کافی نیست. هرچند به جای واهمه از تغییرات و یا روشهای جدید برای متون نوشتاری باید به دنبال ابزارهای جذاب جدیدی برای خواندن باشیم. اکنون که میدانیم کتابهای دیجیتالی نمیتوانند جایگزینی برای کتابهای چاپی باشند باید از خود بپرسیم با ابزارهای الکترونیکی کتابخوانی و یا هر شکل جدید دیگری برای نوشتن چه کنیم؟ ـ کاری که پیش از این نکردهایم.
نظر شما