چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۰
«جمعه سیاه» در خاطرات مبارزان و سیاستمداران/ تنوره‌های آتش و دود در خیابان‌ها و کوچه پس کوچه‌های میدان ژاله

بیان رویدادی مانند 17 شهریور که نقش مهمی در پیروزی انقلاب اسلامی داشته، یکی از رویدادهایی است که در خاطرات مبارزان و سیاستمداران صفحاتی را به خود اختصاص داده است. به مناسبت سالروز این واقعه سیاه کتاب‌های خاطرات مریم بهروزی، حجت‌الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی و حجت‌الاسلام‌ عباسعلی‌ عمید زنجانی‌ را ورق زدیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، جمعه سیاه در تقویم ایرانیان حکایت از 17 شهریور 1357 است که مردم در میدان ژاله جمع شدند تا حکومت نظامی که دولت شریف امامی وضع کرده بود، بر هم بزنند.

برخی از افراد که در این حادثه حضور داشتند یا این رویداد را از نزدیک دیدند روایت خود را مکتوب کردند تا بتوان با مراجعه به این خاطرات برخی نکات را منعکس کرد. با این حال باید گفت پس از 38 سال از این رویداد، هنوز آمار دقیقی از کشته شدگان آن وجود ندارد و آمار منتشر شده بسیار متفاوت است. با این حال باید منتظر بود تا خاطرات بیشتری از این روز منتشر شود و بر اساس این منابع بتوان به شرح دقیق‌تری از آن دست پیدا کرد.

کتاب «خاطرات مریم بهروزی»، کتاب «عشق و تلاش» خاطرات محمدجواد حجتی‌کرمانی و «روایتی از انقلاب اسلامی ایران» خاطرات حجت‌الاسلام‌ والمسلمین‌ عباسعلی‌ عمید زنجانی‌ از منابعی هستند که می‌توان با مطالعه آنها از برخی جزئیات فضای 17 شهریور آگاهی پیدا کرد. به مناسبت سالروز جمعه سیاه به این سه کتاب مراجعه کردیم و برخی از صحنه‌هایی را که راویان خود شاهد آن بودند و یا در همان روز از آن مطلع شدند، گردآوری کردیم تا یاد شهدای آن زنده بماند.

17 شهریور نهضت انقلاب را به اوج نزدیک کرد

مریم بهروزی در خاطرات خود به تعداد کشته شدگان اشاره کرده و نوشته است: «روز 17 شهریور در تهران نبودم و اخبار آن را در منزل دکتر مکری از رادیو شنیدم و گفتم: «خون ما که از این عزیزان رنگین‌تر نیست. اینها می‌گویند 30 ـ 40 نفر در این روز کشته شده‌اند ولی دروغ می‌گویند، حتما عده‌ بیشتری کشته شده‌اند. ما به تهران برمی‌گردیم.» وقتی به تهران وارد شدیم دیدیم چه تهرانی! چه وضعیتی! بوی خون و وحشت می‌آید ولی بوی آزادی هم می‌آید، بوی بیداری هم می‌آید، بوی عشق و عرفان هم می‌آید. همان موقع به نزدیکی خیابان 17 شهریور رفتیم. خیابان را نظامیان مسدود کرده بودند.»
 
بهروزی درباره برخی درگیری‌های این روز با اشاره به نحوه مواجه یکی از زنان مبارز آورده است: «به هر حال پس از ورود به تهران خانم‌های عضو هسته‌های مقاومت به دیدنم آمدند و اخبار آن روز را به اطلاعم رساندند. برطبق روایات آنها خانم فاطمه حسینی از اعضای مقاومت که در میان تظاهرکنندگان بوده توسط مأمورها تحت تعقیب قرار گرفته و ایشان و عده‌ای از همراهان به کوچه‌ای می‌روند تا فرار کنند، اما می‌بینند کوچه بن‌بست است و عده‌ای زن و مرد که به شهادت رسیده‌اند در اطراف زمین افتاده‌اند. وقتی مأموران به کوچه‌ی بن‌بست می‌رسند خانم حسینی اسلحه‌ یکی از آنها را گرفته و چون استفاده از اسلحه را بلد بود جلوی مأموران ایستاده و می‌گوید: «اگر بزنید من هم می‌زنم.» سپس به همراهانش می‌گوید: «همه بروید.» آنها می‌گویند: «بدون تو نمی‌رویم.» ایشان آنها را به نام امام موسی کاظم (ع) قسم می‌دهد و می‌گوید: «جان آقا بروید.» و اینها همگی می‌روند و خانم حسینی نیز اسلحه را زمین گذاشته و خطاب به نظامیان می‌گوید: «ما آدمکش نیستیم. فقط می‌خواستم این بندگان خدا کشته نشوند.» در آنجا خانم حسینی دستگیر می‌شوند و تا روز پیروزی انقلاب که درِ زندان‌ها باز شده و زندانیان آزاد شدند، او نیز آزاد شد. ایشان پس از دستگیری مقاومت زیادی کرده و نگفته بود با ما در ارتباط است. حتی اسلحه‌ای را که از مأموران گرفته بود آنها پیدا نکردند و پس از پیروزی انقلاب این اسلحه و اسلحه‌های دیگر را که پیش ما بود به انقلابیون تحویل دادیم.»

در سطوری از خاطرات بهروزی درباره تاثیر 17 شهریور در ادامه مبارزات انقلابیون می‌خوانیم: «در این ایام جلسات ما بسیار پرشور بود و فعالیت‌هایمان را افزایش داده بودیم به طوری که گذشت شب و روز را متوجه نمی‌شدیم. تنها هدفی که داشتیم این بود که به وظیفه‌ خود عمل کرده و دستورات امام را اجرا کنیم. به همین دلیل تا جایی که توان داشتیم در کلیه‌ی تظاهرات‌ها شرکت می‌کردیم و جز به این مساله به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کردیم. بعد از 17 شهریور نهضت اسلامی به طرف رکود و خاموشی نرفت بلکه به اوج خود نزدیک شود به پیروزی انقلاب در بهمن 1357 رسید.»

شنیدن صدای تک تیراندازها از هر نقطه شهر

حجتی‌کرمانی نیز در برخی صفحات کتاب «عشق و تلاش» به بیان جزئیاتی از روز 17 شهریور پرداخته و با اشاره به حضور انبوه مردم در خیابان‌های اطراف میدان ژاله آورده است: «صبح روز جمعه 17 شهریور در منزل برادرم محمدآقا در میدان بروجردی بودم که ساعت 7 صبح از رادیو شنیدم که رژیم حکومت نظامی اعلام کرده و هرگونه اجتماعی را غیرقانونی خوانده است. اما پس از ساعتی، صدای تیر در شهر پیچید... ما با آقای سعادتی نیشابوری که از طلاب جوان قم و از شاگردان مرحوم ربانی املشی بود قرار گذاشته بودیم به کرج برویم و لذا از منزل برادرم به منزل آقای موحدی واقع در جنب مسجد مسلم بن عقیل رفتیم که طبق قرار با ماشین اقای سعادتی به کرج برویم. در بین راه، از خیابانی می‌گذشتیم که منتهی به میدان ژاله می‌شد. اجتماع عظیم مردم را می‌دیدم و صدای تیراندازی را می‌شنیدیم.»
 
وی در رابطه با وضعیت شهر پس از طی روزی خونبار می‌نویسد: «به یاد دارم مردی را که تیر خورده و خون‌آلود بود بر دوش گرفته بودند و با مشت‌های گره کرده شعار می‌دادند. با اقای سعادتی آن روز را در کرج به سر بردیم. شب که به منزل آقای موحدی برگشتیم همسر آقای موحدی در را به روی ما باز کرد و گفت: «نمی دانید که چه روزی بر ما گذشت؟ الان در مسجد مسلم بن عقیل پر از جنازه است و از صبح، مردم را به گلوله می‌بندند.» من به پشت‌بام رفتم و صدای تک تیراندازهایی را از هر نقطه شهر می‌شنیدم و نیز تنوره‌های دود را که اینجا و آنجا سر به آسمان می‌کشید، می‌دیدم. آن شب تا صبح، صدای تک تیراندازها به گوش می‌رسید.»
 
کوچه‌های بن‌بست راه گریزی برای مردم باقی نگذاشت

عمیدزنجانی نیز در خاطراتش صفحاتی را به 17 شهریور اختصاص داده و درباره همبستگی و وحدت مردم آمده است: «بر تعداد جمعیتی‌ که‌ قبلا اطلاع‌ یافته‌ بودند مرتب‌ افزوده‌ می‌شد، در میدان‌ جا نبود و خیابان‌های‌ منتهی‌ به‌ میدان‌، بالاخص‌ خیابان‌ مجاهدین‌ فعلی‌ از انبوه‌ جمعیت‌ متراکم‌ شده‌ بودند. می‌دانید آن‌ زمان‌ مردم‌ هم‌ چندان‌ ترس‌ و واهمه‌ای‌ از نیروهای‌مسلح‌ که‌ وابسته‌ به‌ رژیم‌ مانده‌ بودند، نداشتند. اول‌ اخطارهایی‌ صورت‌ گرفت‌، سپس‌ مردم‌ را به‌ گلوله‌ بستند و مردم‌ ناگزیر متفرِق شدند. در این‌ متفرِق شدن‌ها بود که‌ تعداد زیادی‌ که‌ راه‌ گریز نداشتند به‌ کوچه‌های‌ بن‌بست‌ پناه‌ بردند؛ چون‌ قبلا پیش‌بینی‌ نشده‌بود. البته‌ در اینجا جا دارد که‌ ما نامی‌ از آنهایی‌ ببریم‌ که‌ در خانه‌هایشان‌ را بازکردند و به‌ تناسب‌ ظرفیت‌ خانه‌ها، تعدادی‌ از مجروحین‌ یا افراد در حال‌ فرار را جا دادند. »

وی درباره نحوه برخورد ماموران با مردم و وضعیت وخیم مجروحان می‌گوید: «اطلاعاتی‌ که‌ مرتب‌ به‌ ما می‌رسید نشان‌ می‌داد که‌ اکثر خانه‌های‌ آن‌ حوالی‌ ازجمعیت‌ پر شده‌ بودند، تعدادی‌ از مجروحین‌ به‌ این‌ خانه‌ها منتقل‌ شده‌ بودند و بسیاری‌ روی‌ کف‌ خیابان‌ افتاده‌ و نیاز مبرمی‌ به‌ خون‌ و نجات‌ داشتند. نیروهای‌ مسلح‌ وابسته‌ به‌ رژیم‌ وقتی‌ تمام‌ این‌ صحنه‌ها را پر کردند با باز شدن‌ درخانه‌ها، آنها را به‌ رگبار می‌بستند و لذا هیچ‌کس‌ نمی‌توانست‌ از این‌ خانه‌ها بیرون‌بیاید. بنابراین‌ تعدادی‌ دستگیر شدند، تعدادی‌ زخمی‌ و یا شهید به‌ زمین‌ افتاده‌ بودندو عده‌ای‌ هم‌ که‌ فرار کرده‌ بودند، یا در خانه‌ها مخفی‌ شده‌ بودند و یا احیانا یک‌تعدادی‌ بالاخره‌ از طریق‌ آن‌ کوچه‌هایی‌ که‌ انتها داشت‌ خودشان‌ را نجات‌ داده‌ بودند.من‌ دقیقا در خاطرم‌ هست‌ دوستانی‌ که‌ در خانه‌ها گرفتار شده‌ بودند و مرتب‌ با تلفن‌ با ما صحبت‌ می‌کردند و کمک‌ می‌طلبیدند و می‌گفتند این‌ مجروحین‌ وضعشان‌ وخیم‌هست‌ و احتیاج‌ به‌ خون‌ دارند و باید به‌ جایی‌ منتقل‌ بشوند، ولی‌ هیچ‌ وسیله‌ای‌نیست‌، البته‌ تعدادشان‌ هم‌ کم‌ نبود.»

سطور بالا را که می‌خوانید یکی از نکات مورد توجه راویان تعداد مجروحان و جانباختگان است و کوچه و پس کوچه‌هایی که به محاصره نظامیان درآمده و بی‌پروایی مردم در روبه روشدن با آنهاست. امید است با چاپ خاطرات دیگر حاضران در رویداد 17 شهریور بتوان به آمار دقیقی از شهدای این رویداد دست یافت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها