مجله «گاردین» در ادامه تحقیق درباره کتابفروشیهای مختلف دنیا و مصاحبه با مالکین آن این بار به سراغ کتابفروشی جدید در آمریکا رفته است.
اگر فضای بیشتری داشتید چه چیزهایی به کتابفروشی خود اضافه میکردید؟
«شیلا» (صاحب کتابفروشی) : یک دریاچه مصنوعی کوچک که پر از درخت باشد. بیشک فضای بیشتر به ما کمک میکند تا کتابهای بیشتری فراهم کنیم. کتابهای بیشتر و حتی ایجاد بخش هدایا موجب جذب مشتری بیشتر میشود. فضای بیشتر به ما کمک خواهد کرد میزبان نویسندگان و طرفداران آنان نیز باشیم. میتوانیم اتاق مطالعهای برای کودکان و نوجوانان ایجاد کنیم.
کتابفروشی شما چه تفاوتی با دیگر کتابفروشیها دارد؟
«شیلا»: ما احساس میکنیم که کارمان فقط فروختن کتاب نیست و مراسمهایی برگزار میکنیم که برای جامعه لازم است و از فعالان و متخصصین رشتههای مختلف برای برگزاری جلسات مختلف دعوت به عمل میآوریم. در گروههای دستهجمعی کتابخوانی شعر و داستان میخوانیم و گاهی از نویسندگان آثار دعوت میکنیم و افراد درباره موضوعات مهم جامعه سخن میگویند. به عنوان نمونه درباره گرمای جهانی، موضوع فلسطین، سوریه و حتی تاریخچه نویسندگان سیاهپوست و تأثیر به سزای آنان نیز سخن میگویند. ما توجه ویژهای به نیازهای مشتریان خود داریم و صرفا به فروش محصولات خود بسنده نمیکنیم.
آیا مشتری ثابتی دارید که خیلی با او رابطه خوبی داشته باشید؟
«شیلا»: به خاطر دارم روزی خودم را برای یکی از جلسات کتابخوانی آماده کرده بودم و عکسها و تصاویر مختلفی برای ارائه موضوع فراهم کردم اما فقط یک نفر به آن جلسه آمد اما چنان علاقهمند به موضوع بود که یک فهرست از کتابهایی که معرفی کردم تهیه کرد و همه آنها را در کتابفروشی خریداری کرد. پدران و مادرانی نیز هستند که فرزندان چهار یا پنج ساله خود را برای خرید کتاب به اینجا میآورند و با صبر و حوصله فراوان همه چیز را برایشان توضیح میدهند. دیدن این صحنهها برای من بسیار لذتبخش است.
احمقانهترین شرایطی که با آن روبهرو شدهاید چیست؟
«شیلا»: یک بار طبقه پایین و بخش کودکان را آب گرفت. سیل به داخل کتابفروشی نیز نفوذ کرده بود. یکی از مشتریان هنگام ورود آب به داخل شروع به جیغ زدن کرد و از همسایهها درخواست کمک کرد. همسایههای با سطل و شلنگ و بیل برای کمک به ما آمدند.
البته برای من ایجاد کتابفروشی و بچهدار شدن به صورت همزمان نیز تجربه عجیبی بود. دختر من در بهار به دنیا آمد و کتابفروشی در فصل پاییز افتتاح شد. به شما پیشنهاد میکنم هیچوقت این دو کار را با هم انجام ندهید.
بهترین خاطره شما از رفتن به یک کتابفروشی در دوران کودکی چیست؟
«شیلا»: به یاد دارم کتابهای زیادی میخواندم و پدر و مادرم همیشه محتوای کتابهایم را بررسی میکردند اما پس از مدتی تعداد کتابهای بسیار زیاد شد و آنان از این کار خسته شدند. بنابراین پدرم 30 دلار به من میداد و با آن کتابهای زیادی میتوانستم بخرم.
اگر کتابفروشی را دایر نمیکردید مشغول چه کاری میشدید؟
«شیلا»: من هم یک کتابخوان میشدم که عادت داشتم به کتابفروشی بروم و با سؤالهایم فروشندگان را آزار دهم.
بزرگترین شگفتی اداره یک کتابفروشی چیست؟
«شیلا»: شگفتی منفی ماجرا این است که پدر و مادرها برای خرید کتاب برای کودکانشان به کتابفروشی میآیند و نظم قفسهها را به هم میریزند.
قسمت خوب ماجرا هم این است که کارمندان ما ارتباط بسیار خوبی با نویسندگان مختلف دارند. نویسندگان نیز مانند خوانندگان و کارمندان بخشی از زندگی این کتابفروشی شدهاند.
نظر شما