خوانندگان آثار ادبی احساسات دیگران را بهتر درک میکنند / این نتیجه به معنای برتری ادبیات داستانی نیست
تحقیقات نشان میدهد آثار ادبی نوشته شده توسط «هارپر لی» و «تونی موریسون» به درک مردم از احساسات دیگران کمک میکند اما نویسندگانی چون «دنیل استیل» و «کیلیو کاسلر» چنین کاربردی ندارند.
استادان دانشگاه طی مقالهای که به تازگی در مجله «روانشناسی زیباشناسی، خلاقیت، و هنر» منتشر شد فاش کردند افرادی که نویسندگان ادبی در فهرست را بهتر میشناختند احساسات موجود در عکسها را نیز بهتر درک میکردند. این تئوری به نام «نظریه ذهن» معروف شده است.
نویسندگانی چون «استیل» در یک گونه ادبی خاص قلم میزنند که موضوعی مشخص دارد و داستانی برنامهریزیشده به مخاطب ارائه میکند. اما ادبیات داستانی ویژگیهای زیباییشناختی دارد و بر موضوعات و درونمایههای خاصی تأکید نمیورزد.
نتایج نشان میدهد در معرض ادبیات داستانی قرار گرفتن به کارکرد مثبت در آزمایشات «نظریه ذهن» کمک شایانی میکند و این موضوع ربطی به سن، جنسیت، دستاوردهای تحصیلی، و میزان آن ندارد.
در این مقاله آمده است: «ما اعتقاد داریم این نتایج به دلیل پیچیدگی اجتماعی-شناختی انسان و شخصیت که ادبیات داستانی خواننده را مجبور به تعمق در آن میکند به دست میآید. این دسته از خوانندگان توانایی تطبیق دادن خود با دیگران و تفسیر چندگانه رفتار همنوعان خود را دارند.»
«کاستانو» و «کید» پیش از این تحقیقی دیگر انجام دادهاند که در آن بخشی از یک کتاب داستانی و غیر داستانی را برای خواندن به شرکتکنندگان میدادند و سپس توانایی آنان را در تشخیص احساسات دیگران مورد ارزشیابی قرار میدادند. این دو در آن تحقیق به این نتیجه رسیده بودند که افرادی که بخشی از یک کتاب داستانی را میخوانند امتیاز بالاتری کسب میکنند. حالا و در تحقیق جدید خود روند تشخیص احساس کسانی را که کتاب داستانی و حتی غیر داستانی میخوانند مورد بررسی قرار دادند.
«ما فکر میکردیم بسیار مهم است رمان خواندن انسانها و تأثیر آن در زندگی شخصیشان مورد بررسی قرار گیرد. در سال 2003 بر روی علیت کار کردیم. دوست داشتیم بدانیم آیا آثار ادبی «نظریه ذهن» را بهبود میبخشد یا خیر! و به این نتیجه رسیدیم که جواب مثبت است. اما این اتفاق فقط زمانی رخ میداد که شرکت کنندگان ما آثار داستانی را برای مطالعه انتخاب میکردند.»
به همین دلیل این بار تصمیم جدیدی گرفتند. « ما در بررسی جدید خود الگوهای جدید شناختی را مورد بررسی قرار دادیم و از تکنیک آنالیز فاکتور بهره گرفتیم و به این نتیجه رسیدیم که نویسندگان را از لحاظ تأثیرگذاری بر ذهن میتوان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول نویسندگان داستانی و دسته دیگر نویسندگانی هستند که فقط بر روی یک موضوع خاص تمرکز میکنند. سپس سطوح آشنایی افراد را با هر کدام از این گونهها مورد آزمایش قرار دادیم و نتیجه نشان داد که آشنایی با آثار داستانی توانایی ذهن را بیشتر از گونههای دیگر افزایش میدهد.»
البته این تحقیق نشان میدهد همه آثار داستانی منجر به چنین نتیجهای نخواهند شد و در طول زمان خواندن آثار داستانی مختلف درک شخصی ما از مسائل را تغییر میدهد اما چنین اتفاقی با خواندن یک ژانر خاص رخ نمیدهد.
البته محققین نمیخواهند با این نتیجه برتری ادبیات داستانی را نشان دهند. «کید» در این باره میگوید: «حرف ما این است که راههای مختلفی برای بیان یک داستان وجود دارد و تأثیرهای متفاوتی در درک ما از حقایق اجتماعی خواهد داشت. ادبیات داستانی ویژگیهای اجتماعی را به چالش میکشد اما آثار مربوط یه یک ژانر خاص به خواننده میآموزد که در دنیا چه خبر است و اینگونه است که ما اطلاعات زیادی درباره اجتماع کسب میکنیم و شخصیت اجتماعی و ملی خود را میسازیم.»
نظر شما