نشریه الکترونیکی «گذرستان» در شصت و پنجمین شماره خود شعبان جعفری را مورد توجه قرار داده است. یکی از مطالب به «نقد كتاب/ خاطرات شعبان جعفری» اختصاص داده شده است.
در این شماره مطالبی مانند «اشاره»، «روزی که شعبان لقب بیمخ گرفت»، «سندی از گدایی شعبان بیمخ بعد از انقلاب»، «اسناد بدون شرح»، «شعبان جعفری از روابطش با شاه میگوید»، «نقد كتاب/ خاطرات شعبان جعفری»، «پنج گلوله به شعبان بیمخ زدم اما زنده ماند»، «ژنرال بیمخ!»، «سرکرده اوباش»، «شعبان بیمخ و شعبان استخوانی» و «یک سند ساواک/ فقط شعبان بیمخ گريه میكند» گنجانده شده است.
تعویض مجسمه برنزی محمدرضاشاه
نخستین مطلب با نام «اشاره» به بیان مختصری از شخصیت شعبان جعفری پرداخته است، در این بخش میخوانیم: «شعبان جعفری مشهور به «شعبون بیمخ» یکی از چهرههای جنجالی تاریخ معاصر ایران و از بازیگران اصلی کودتای ۲۸ مرداد 1332 بود. وی زورخانهدار و باستانی کار ایرانی بود و بیشتر به خاطر حضورش در حرکات و جنجالهای سیاسی به نفع رژیم پهلوی دوم شهرت داشت. شعبان جعفری در پی کودتای ۲۸ مرداد، که منجر به سقوط حکومت دکتر مصدق و تحکیم پایههای سلطنت محمدرضاشاه پهلوی شد نقشی دست اوّل داشت. او در این کودتا عامل به خیابان آوردن اوباش و اراذل و بسیج آنها به طرفداری از شاه بود. او این نقش را هیچگاه انکار نکرده است. وی در کتاب «خاطرات شعبان جعفری» كه توسط هما سرشار به رشته تحرير درآمده، تمامی اتهامات منتسب به خود از جمله سردمداری بدمستی، تجاوز به نواميس، باجگيری، زورگويی، آدمكشی (به استثنای چاقوكشی ) را رسما پذيرفته است. نفی چاقوكشی نيز، نه به دليل زشتی و قباحت اين عمل، بلكه بدان لحاظ صورت گرفته كه زور بازوی «شعبون بیمخ» را زير سؤال میبرد.»
احمدعلی مسعودانصاری در «سندی از گدایی شعبان بیمخ بعد از انقلاب» به اثبات پول گرفتن وی از رضا پهلوی (فرزند محمدرضا شاه) پس از پیروزی انقلاب اسلامی اشاره کرده و مینویسد: «واقع امر این است که آقای شعبان جعفری در آن روزگار به مانند بسیاری از سرکردگان حکومت گذشته که ناگاه از مملکت رانده شده بودند، مردی نیازمند بوده است. روزنامه نوشته بود که اینها از رضا پهلوی پول میگرفتن. منم رفتم تکذیب کردم تو همان روزنامه که شما اونو بخونید بد نیست. گفتم هیچ همچین چیزی نیست، من تا حالا صنار از هیچکدام از اینها نه پول گرفتم و نه تقاضای چیزی کردم، هیچی. مطالبی که آقای جعفری درباره پول گرفتن از تشکیلات رضا پهلوی بواسطه من گفته است کاملا نادرست و غلط است: به موجب سند مورخ 9 دسامبر 1981 این جانب مبلغ 2050 پوند انگلیسی از حساب مربوط به آقای رضا پهلوی از «کردیت بانک سوئیس» به حساب آقای شعبان علی جعفری در بانک «بارکلی» در لندن به دستور آقای رضا پهلوی حواله کردم که ایشان دریافت داشته است.»
در این مطلب «شعبان جعفری از روابطش با شاه میگوید» وی در رابطه با خاطراتی که از محمدرضاشاه دارد، میگوید: «آقای شعبان جعفری، قرار شد یک خاطره از شاه در روز افتتاح باشگاهتان بگویید چه مدت طول کشید تا باشگاه را ساختید؟ سه سال طول کشید تا باشگاه رو درست کردیم. از اعلیحضرت قول گرفتم برای افتتاحش بیایند. گفتم: «اعلیحضرت اگه اینجا تموم شد باید حتما خودتان بیایید افتتاح کنیم. گفتند: «میایم» بعد اعلیحضرت اومدند اونجا برای افتتاح. روزیام که تشریف آوردند اونجا رو افتتاح کنند، وقتی مجسمه خودشونو نگاه کردند، گفتند چرا این لباس رو تن من کردی؟ این رو فوری عوض کنید.» مجسمه شو با برنز درست کرده بودیم داشت بازوبند میبست.»
قدارهکشی شعبون و دار و دستهاش
«پنج گلوله به شعبان بیمخ زدم اما زنده ماند» قسمتی از خاطرات رضا عزتشاهی است که با اشاره به مجروح کردن شعبان آورده است: «شنیدیم که شما شعبان جعفری (شعبون بیمخ) را ترور کردید، ماجرا از چه قرار بود؟ شعبون بیمخ به اصطلاح گردن کلفت شاه بود. او را اجیر کرده بودند و پول و امکانات در اختیارش گذاشته بودند تا با دار و دستهاش که مشتی اراذل و اوباش بودند برای مردم قدارهکشی کنند. هر جا که نمیخواستند حمایت دولتی در کار باشه اینها میرفتند و قتل و غارت میکردند به آتش میکشیدند. بعد هم که مردم شکایت میکردند کسی اعتنا نمیکرد. میدانید که شعبون و دارو دستهاش بودند در قضیه 28 مرداد، خانه مرحوم دکتر مصدق را آتش زدند. سال 51 بود با کمک بچهها باشگاهی که دولت در اختیار شعبون گذاشته بود را شناسایی کردیم و چون معمولا با ماشین رفت و آمد میکرد چند روز تعقیبش کردیم. روزی که پیاده آمد درست ضلع جنوبی خیابان امام خمینی نرسیده به میدان حسنآباد به سمتش تیراندازی کردم. پنج تا گلوله به او شلیک کردم. هر پنج تا بهش اصابت کرد. نقش زمین شد اما با آمدن پلیس نتوانستم آخرین گلوله را بزنم به ناچار فرار کردیم و شعبون توانست جان سالم به در ببرد.»
«ژنرال بی مخ!» به شرح حضور شعبان جعفری در عرصه سیاسی میپردازد که در سطوری از آن میخوانیم: «شعبانعلى جعفرى فرزند غلامعلى در سال 1300 در تهران متولد شد. معروف به «شعبان بى مخ» از رستگان اوباش تهران بود. او در تظاهرات ضد دولتى سالهاى 32 ـ 1331 و نيز سركوب مخالفان شاه و زاهدى پس از كودتا دست داشت و جنايات زيادى مرتكب شد. پس از پيروزى انقلاب سال 1357 از ايران فرار كرد و در حال حاضر در امريكا مقيم است. از آغاز حكومت دكتر مصدق تا دیماه 1331، شعبان جعفرى با دار و دستهاش در سخنرانیها و تظاهرات خيابانى با جبهه ملى همكارى داشت و بعضى اوقات كنار دكتر فاطمى به عنوان محافظ ديده میشد. اوايل بهمن ماه، شعبان جعفرى خط خود را عوض كرد و در جريان نهم اسفند 1331 به اتهام حمله به خانه نخستوزير بازداشت و محاكمه شد.»
«سرکرده اوباش» درباره سابقه آشوب و بینظمی شعبان جعفری آورده است: «جعفری از سال 1326ش با بر هم زدن نمایش «مردم» به كارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، برای حاكمیت محبوب شد و به جای آنكه به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی محبوس شود با دریافت وجه دستی بنا به دستور اداره آگاهی مدتی از تهران به لاهیجان رفت. در لاهیجان زورخانهای را اداره میكرد و پس از یک سال به تهران بازگشت.»
خشونتی حیوانگونه، در جزءجزء رفتار شعبان
عنوان «شعبان بیمخ و شعبان استخوانی» شخصیتپردازی و انتخاب بازیگر نقش جعفری را در سریال هزاردستان مدنظر قرار داده و مینویسد: «برخلاف برخی از کارگردانان که به گزینش بازیگرانی که حداکثر شباهت ممکن با کاراکتر تاریخی مورد نظر را داشته باشد اعتقاد دارند (مانند محمدرضا ورزی که در مجموعههایش تلاش زیادی کرده تا بازیگران نقشهایی مانند دکتر محمد مصدق یا خود رضاشاه پهلوی شبیه نمونههای واقعی تصویر شوند)، زندهیاد حاتمی همچون شیوه روایت خود از تاریخ در تصویر نقشها نیز آنچنان به ترسیم چهرهای که با چهره قهرمان واقعی تاریخی همخوانی داشته باشد اعتقادی نداشت و بیشتر روی جنبههایی همچون طراحی فضاهایی شبیه فضاهای تهران قدیم (که البته با دقت بسیار هم همراه بود) و نیز بازآفرینی نحوه گویش مردم در تهران صد و اندی سال پیش اهتمام میگذاشت، در نتیجه کاراکتر شعبان بیمخ به لحاظ فیزیک چهره چندان شبیه نمونه واقعی درنیامد اما محمدعلی کشاورز از منظر فیزیک بدن و قد و قامت بسیار شبیه شعبان جعفری بود و البته چهرهپردازی عالی جلالالدین معیریان هم به این شباهت افزوده بود، مردی کوتاهقامت که هیکلی فربه و شکمی جلوآمده داشت و بیرحمی و خشونت، آن هم از نوع خشونت حیوانگونه، در جزءجزء اعمال و رفتارش موج میزد.»
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ در «نقد كتاب/ خاطرات شعبان جعفری» آورده است: «كتاب خاطرات شعبان جعفری توسط هُما سرشار در سال 1999 ميلادی طی چند مرحله مصاحبه، به صورت پرسش و پاسخ جمعآوری شد و در سال 2001 ميلادی در لسآنجلس و در ايران نيز به وسيله «نشرآبی» و چند ناشر ديگر به طور همزمان در سال 1381 شمسی انتشار يافت. خانم مصاحبهگر و تشكيلاتی كه وی با آن مرتبط است دارای انگيزه زيادی برای تشريح زندگی شعبان جعفری هستند. لذا میتوانستهاند برای وی به لحاظ اقتصادی در قبال بيان خاطراتش ايجاد انگيزه كنند. بنابراين در اين كتاب بايد نوع عملكرد مصاحبهگر را به صورت جدی مورد توجه قرار داد. به طور كلی دراين كتاب، صرفنظر از آن تعريف دست و دلبازانه سرشار از شعبان جعفری كه همچون يك نجيبزاده و قديسگونه از وی ياد میكند (چشم بر زمين دوخته بود كه نگاهش با نگاه من (زن غريبه) برخورد نكند؟) به نظر میرسد به هيچوجه اهتمامی برای تطهير شعبان جعفری صورت نگرفته و حتی تناقضات آشكاری كه به سهولت در چارچوب يك همكاری ساده بين مصاحبهكننده و مصاحبهشونده میتوانست برطرف شود، برطرف نشده است.»
شصت و پنجمین شماره نشریه الکترونیکی «گذرستان» با اختصاص دادن پروندهای به شعبان جعفری منتشر شد.
نظر شما