طنزبازی نوروزی با طنازان
جلال سمیعی: کارمند اینترنت هستم!/ «یک درخت، یک صخره، یک ابر» را بخوانید و هدیه دهید
جلال سمیعی ضمن تبریک نوروز ۱۳۹۵ به همه فارسیزبان دنیا اظهار کرد: منبع اصلی سوژههای من، اخبار و روابط انسانی است که بیشتر در اینترنت به دنبال آنها میگردم و به نحوی کارمند اینترنت هستم.
وی ادامه داد: در سال ۹۴ شاهد اتفاقات بسیار مثبتی در حوزه نشر کتابهای طنز بودیم چراکه تعداد قابل توجهی کتاب طنز منتشر شد . متاسفانه با این همه اتفاق خوب هنوز طنز با جایگاه مطلوب فاصله زیادی دارد و این به دلیل نبود ظرفیتهای لازم برای پذیرش آن در جامعه است.
این طنزپرداز با گلایه از نبود حمایت لازم از طنزپردازان اظهار کرد: همه افراد جامعه طنز را دوست دارند اما برخی مسئولان، تحمل شنیدن شوخی درباره خودشان را ندارند. به نظرم بعضی دوستان تنها عاشق طنز و نقدی هستند که هیچگونه ارتباطی با خودشان نداشته باشد.
وی ادامه داد: هنوز چارچوبی از نظر حقوقی، ادبی و رفاهی برای طنزنویسان مشخص نشده است، در نتیجه به هر شکلی میتوان آنها را محکوم کرد. البته وضعیت در دولت جدید کمی تغییر کرده و بهتر شده است.
سمیعی در توضیح وضعیت سوژههای طنز در سال ۹۴ گفت: اگر طنز را تنها در سیاست نبینیم، امسال سال پرسوژهای بود چراکه هرگاه یک اتفاق بزرگ ملی مانند برجام رخ میدهد، سوژههای طنز فراوانی ایجاد میشود. امسال شاهد اتفاقات مهمی در کشور بودیم که هر کدام میتواند سرشاخه سوژههای فراوانی باشد.
وی ادامه داد: ستونی در روزنامه «هفت صبح» دارم که مربوط به یک تاکسی خیالی است که به مسائل مختلفی میپردازد کهگاه این مسائل بحثهای روز است و گاهی به سوژههای روز ربطی ندارند. منبع اصلی سوژههای من اخبار و روابط انسانی است، البته بیشتر در اینترنت به دنبال سوژهها میگردم و به نحوی کارمند اینترنت هستم.
این طنزنویس در تشریح بهترین متن یا شعر طنزی که در سال ۹۴ خوانده است اظهار کرد: در سال ۹۴ یک شعر طنز قدیمی اما همیشه تازه از استادم، آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد شنیدم که کار بینظیری بود.
وی ادامه داد: اگر دوستان به دنبال کتاب مناسب برای عیدی دادن یا مطالعه هستند، به نظرم کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» که مجموعهای از برجستهترین داستانهای کوتاه دو قرن اخیر است و با ترجمه حسن افشار از سوی نشر مرکز منتشر شده، کتاب مناسبی است.
جلال سمیعی در سال ۱۳۶۱ در شهرری متولد شد. وی کارشناسی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی دارد و در رسانهها و برنامههای رادیو و تلویزیونی زیادی حضور داشته است. «داستانهای طنزآمیز تاکسی هفت»، «چگونه نقاش شویم؟» و «و غیره» سه کتاب سمیعی است. وی ضمن تبریک سال نو متن زیر را به خوانندگان ایبنا تقدیم کرد:
راننده گفت: من اینا رو میشناسم آقاجون؛ اینا خودشون ختم همه این بازیان؛ اینا از اونور قیمت بنزین رو میکنن دو برابر، که همه چی سه برابر بره بالا، از این ور دو تا گوشت و مرغ و برنج هندی چینی میدن صدای مردم بیفته. آره داداش … مرد گفت: بعله آقا اون که بعله؛ من ولی حرفم چیز دیگه ایه؛ من میگم بهترین حالت اینه که توی این وضعیت هر کی هر چقدر میتونه پولش رو بریزه تو ملک؛ هنوزم بهترین سرمایه گذاری ملک و مسکنه. راننده گفت: کدوم پول؟ ارث نداشته بابام یا گنجی که زیرزمین مون هست؟ آقا من این خونه کلنگی رو هم اگه اون زمون با اصرار زنم نمیخریدم الان مستاجر بودم. زنه نفهم هست ولی این یکی رو خداییش اون باعث شد … پیرمرد گفت: بنده خاطرم هست که در بلوای شورشهای مرزی، که بنده مسئول آرام نمودن مرزها بودم، در یک روستایی یک جوانی را بازداشت کردند که دزدی کرده بود از آشپزخانه آرتش؛ این جوان را مقداری بازجویی فنی نموده بودند و دچار کوفتگیهای معمول بود؛ ریشهیابی کردم، دیدم خانواده گرسنهای دارند؛ بر اساس سهمیه اهدایی آرتش آنها را از گرسنگی رهانیدم … راننده گفت: آقا یکی از این قالپاق دزدای محله ما رو گرفته بودن، اینو اینقدر خلاصه آره که هر چی از هفت هشت سال قبل کش رفته بود اعتراف کرد؛ بازجویی فنی میکنن واقعا؛ بلدن … مرد گفت: من خیلی نگران برخی خشونتها بوده م همیشه؛ دزدها رو اگر بشه باهاشون بر اساس اصول تربیتی رفتار کرد خیلی بهتره. کجا بودیم؟ هان سرمایهگذاری توی بخش ملک خیلی خوبه خلاصه. الان شب عید شما ملک بخری بهتره، بعد از عید همه چی دوباره قراره بکشه بالا. برجام و پسا و ایناست خارجیا میریزن به دلار ملک میخرن … پیرمرد گفت: جوانک وقتی این همه لطف و محبت رو از آرتش دید، داوطلب خدمت شد و بعدها یکی از بهترین نیروهای بنده بود؛ بنده خیلی تربیت کردم از این افراد؛ متاسفانه دیده نشد خدمات من؛ من حتی در منزل پدرزنم هم اون قدری که باید و شاید دیده نشدم … راننده گفت: آقا من خودم با چشای خودم دیدم طرف از فروش همین ملک که قبلا التماس میکردن کسی نمیخرید، میلیاردر شد رفت از نظام آباد سمت قیطریه تو کاخ نشست؛ لامصب ملت پولایی یهو میرسه براشونها … مرد گفت: من خودم میخوام بیفتم تو ساخت و ساز. این کارت منه. ملک کلنگی تو بده بسازیم نصف نصف سودش خوبه.. راننده گفت: زنم رو باس راضی کنم اول … پیرمرد گفت: پدرزنم همیشه بنده رو با وجود لایق بودن تحقیر مینمود؛ همیشه آرزوی بنده بود بالای سفره باشم؛ داماددوست نبودند اون خاندان؛ متاسفم واقعا و میرم به زودی.
نظر شما