یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۱
شعله‌های کوتاه داستان کوتاه یا ضرباهنگ جاری رمان؟/ دوگونه ادبی از نگاه نویسنده «بدعت‌های افتخارآمیز»

«لیزا مک‌اینرری» نویسنده داستان کوتاه است. به نظر او نگارش داستان کوتاه بسیار سخت‌تر از داستان بلند است. وی با انتشار مطلبی در مجله «گاردین» به خوانندگانش توضیح داد که چگونه کار طاقت‌فرسای نگارش داستان کوتاه به او کمک کرد لباس کلمات را بر قامت اولین رمان خود به نام «بدعت‌های افتخارآمیز» بپوشاند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین، این نویسنده می‌گوید: قبل از نگارش  «بدعت‌های افتخارآمیز» احساس می‌کردم برای نوشتن رمان باید امکانات زیادی در اختیار فرد باشد؛ مثلاً از نویسنده انتظار می‌رود در کارگاه داستان‌نویسی شرکت کند و پس از تجربه نگارش داستان‌های نیمه‌تمام متعدد امکان انتشار اثر خود را پیدا می‌کند. داستان کوتاه مانند تمرینی پیش‌نیاز در نبرد نگارش رمان بود.

اما بین این دو گونه ادبی، داستان کوتاه برای من سخت‌تر بود و مرا می‌ترساند. گسترش عقاید مختلف به شکل کوتاه؛ درست مانند گرگی در برابر سگ. گونه ادبی کوتاه و موجز که نویسنده در آن باید هر چه در چنته دارد برای مخاطب رو کند. تصور کارآموزی در کارگاه داستان‌نویسی برایم سخت و توهین‌آمیز بود. با آن به دید تمرین نگارش آکادمیک برخورد کردم که قصد دارد به من بفهماند نوشتن کار تو نیست. به جای آن تصمیم گرفتم روی رمان تمرکز کنم و مطمئن بودم مدیریت کردن آن هم کار شاقی خواهد بود.

در آغاز مطالب کوتاهی درباره زندگی شهری، پسربچه‌ها، گونه‌های ممنوعه سگ یا رژه مسخره روز «سنت پاتریک» نوشتم و در وبلاگی به نام «پایان ایرلند» منتشر کردم. نوشته‌های من در وبلاگ، نظر «کوین باری» را که استاد نگارش همه گونه‌های ادبی است به خود جلب کرد و با خود فکر کرده بود که آیا این زن داستان کوتاهی نوشته است که من بخوانم یا نه! نداشتم! داستان کوتاهی نداشتم. چنان از داستان کوتاه می‌ترسیدم که هیچ‌وقت به سمت آن نرفته بودم اما دلم نمی‌خواست به این موضوع اعتراف کنم!

پس با دلهره بسیار کاغذ در دست گرفتم و تصمیم گرفتم داستان کوتاه بنویسم. هر قسمتی را به شکل مطالب کوتاه نوشتم. یکی از شخصیت‌های رمان نیمه‌کاره خودم را در داستان کوتاه استفاده کردم. با ترسم روبه‌رو شدم. در دل خودم را به دلیل رفتارم مسخره کردم اما با حالت عصبی‌ام کنار آمدم و سعی کردم دنبال کلمات مناسب و تناسبی جذاب در قسمت‌های مختلف داستان باشم.

به نظر واضح است که چطور باید داستان کوتاه نوشت. بله واضح است. اما در عین حال خسته‌کننده و آزاردهنده نیز هست. در ذهن هر نویسنده‌ای دو حس متفاوت وجود دارد. زمانی که کلمات در ذهنش و سپس روی کاغذ جاری می‌شوند و روزی دیگر که احساس می‌کند چیزی برای گفتن ندارد و از خود می‌پرسد که آیا دانش کافی برای استفاده از کلمات و انتقال ایده‌ای مشخص به فردی دیگر را دارد یا خیر! داستان کوتاه به نگارنده‌اش مجال پنهان شدن نمی‌دهد. حتی نمی‌توان مانند رمان به قامت یکی از شخصیت‌های داستان درآمد و خود را پنهان کرد. نویسنده فرصت دارد فقط در چند صفحه محدود از تمام ظرفیت‌های خود برای توصیف اتفاقی کوچک بهره بگیرد و چنان جلوه دهد که همه دنیا حول محور موضوع آن داستان می‌چرخد.

وقتی داستان «بدعت‌های افتخارآمیز» به ذهنم رسید کامل نبود. مکالمه شخصیت‌ها وتصاویر شکل گرفتند و صدایی با ترکیب کلمات و قصه، تصاویر داستان را مثل فیلم در ذهنم پخش می‌کرد. داستان بسیار ساده و آرام آغاز شد. زنی در اواخر میان‌سالی در خیابان شلوغی قدم می‌زد و به حجم سنگین راز در دلش فکر می‌کرد-او کسی را به قتل رسانده بود- و افراد در خیابان متوجه حضور او نبودند. شک نداشتم که او تنها شخصیت داستان من نخواهد بود. می‌دانستم بازیگران متفاوتی خواهم داشت و هرکدام انگیزه‌ها و اهداف خاص خودشان را دارند اما حلقه‌ای گمشده همه آنان را به هم متصل خواهد کرد. دلم می‌خواست زاویه دید داستانم را از اول شخص به سوم شخص تغییر دهم.  این داستان ترکیبی از مطالب کوتاه من در بازه‌های زمانی متفاوت است. تلاش کردم ارتباط این مطالب با موضوعی مشترک و کلمات هماهنگ میسر شود و این تلاش مرا به این نتیجه رساند که داستان کوتاه و رمان مکمل هم هستند. مگر نه این است که دو رمان مورد علاقه خود من-«خون عاقلانه» نوشته «اوکانر» و «آخرین خروجی به بروکلین» نوشته «هوبرت سلبی»- در آغاز به شکل داستانی کوتاه منتشر شدند؟ به همین دلیل شاید پیوند شعله‌های کوتاه و زیبای داستان کوتاه با ضرباهنگ جاری رمان ممکن باشد!
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها