«نقد گفتمان علوم انسانی غربی و علوم انسانی اسلامی» برگزار شد
میری: متفکر ایرانی علوم انسانی مبتنی بر ایده توسعه اروپامدارانه را نقد تعاملانه کند/ بازآفرینی بینش مجتهدانه روشنفکران دینی
سید جواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره «نقد گفتمان علوم انسانی غربی و علوم انسانی اسلامی» اظهار کرد: متفکر ایرانی هم باید علوم انسانی مبتنی بر ایده پروگرس یوروسنتریکی (توسعه اروپامدارانه) را نقد تعاملانه کند و هم نگاههای تقلیلگرایانه منادیان علوم انسانی اسلامی را نقد مشفقانه کند.
در سال 1795 میلادی کندورست در زندان کتابی نوشت با عنوان «برنامهای برای توسعه ذهن بشر» و در آن بحثی مهم را مطرح کرد که بیش از سه قرن است که ذهن بشریت را به خود مشغول داشته و آن این است که با توسعه علوم در دو حوزه علوم طبیعی و علوم اجتماعی طبیعی انسان موفق به بنای جهانی عادلانه و مبتنی بر سه اصل آزادی فردی و رفاه مادی و شفقت اخلاقی خواهد شد.
این سه ایدهآل عصر روشنگری که با عبارات آزادی و عدالت و برادری مفهومسازی شد به مدت سه قرن هست که جهان را محسور خود کره است. حال پرسشی که در پس ذهن من وجود دارد این است که آیا اساساً چنین جهانی پس از سه قرن به وجود آمده و آیا ما که امروز در چنین بستری سوژه مان شکل گرفته است میتوانیم پرسشی از فقدان ایجاد چنین جهانی پر از عدل و آزادی و برادری بکنیم؟ این پرسش در پس بحث امروز من قرار دارد.
اساس تجربه مدرنیته یوروسنتریک (اروپامدارانه) مبتنی بر این سه اصل طلایی است و علوم انسانی تجربی ابزاری برای بسترسازی این اصول که با واژه (progress) تعریف شدهاند. ولی سوال اینجاست که متفکر غیریوروآتلانتیکی (غیر اروپا ـ آمریکایی) امروز مبتنی بر سه قرن تجربه مدرنیته یوروسنتریکی(اروپامدارانه) اگر صحبت از همین حرفها بزند آیا رسالت روشنفکری خویش را به عنوان یک متفکر غیریوروآتلانتیکی به جای آورده است و یا تا حد یک مقلد عامی نزول پیدا کرده است؟ به عبارت دیگر آیا سخن از «ایده پروگرس(ایده توسعه)» صحبت کردن در مرزهای پیشرو دانش بشری امروز است و یا این خود نمونهای از «تأخّر ذهنی» نظریهپرداز ایرانی؟
جهان امروز که زائیده «سوژه یوروسنتریکی» است جهانی را خلق کرده است که نه در آن «آزادی فردی» و نه «رفاه مادی» و نه «شفقت اخلاقی» و یا آزادی، عدالت و برادری در آن جایی داشته باشد. البته ممکن است به من خرده گرفته شود که نگاه یکسویه و پیشداورانهای دارم، چرا که اروپای غربی و آمریکا بستری است که این ایدهها در آن به منصه ظهور رسیدهاند و اگر خللی هست به سوژه ایرانی و یا سوژههای غیریوروآتلانتیکی باید خُرده گرفت.
در پاسخ این نقد به جا باید گفت که پیامبران مدرنیته یوروآتلانتیکی(اروپا ـ آمریکایی) و پیروان آن معتقدند که ایده پروگرس (ایده توسعه) یک رویای محلی (Local) نیست بلکه ایده جهانشمول (Universal Idea) است ولی کارگزاران این پیام در تعامل با دیگران در اولین مرحله از جهانی شدن این ایده (Colonialism) و در مرحله دوم (Imperialism) و در مرحله سوم (Extremism) را وارد «نظام جهانی» یا همان (World – System) کردند که به زبان ساده میتوان گفت که ایده برادری، عدالت و آزادی به عنوان مدالیتههای "بودن" در جهان هیچگاه به منصه ظهور نرسید. به عبارت دیگر، اینجاست که باید متفکر غیر یوروسنتریک و ایرانی پرسشی غیر از پرسشهای تکراری سیصد ساله بکند و به همراه نقد سنت ـ نقد مدرنیته یوروآتلانتیکی را هم مدنظر خود قرار دهد ـ و به جای الگوبرداری از گیدنز، کانت، هگل، اشلایماخر و هابرماس ـ از آنها پرسش کند که چرا “Moral compassion” در جهان مبتنی بر مدرنیته یوروسنتریکی(اروپامدارانه) به وقوع نپیوست؟
آیا اساساً در نظام سرمایهداری امکان عدالت اقتصادی، عدالت اجتماعی، عدالت نژادی... وجود دارد یا شالوده نظام سرمایهداری مبتنی بر توزیع کارآمد Efficient Distribution «اختلاف طبقاتی» (در همه عرصهها و در بین ملل مختلف مبتنی بر منطق عقلانیت ـ محور مرکز ـ حاشیه) بنا شده است و در جایی که اخلاق جدای از معرفت تعریف شود ـ آیا اساساً امکان ایجاد «شفقت اخلاقی» Moral Compassion در روح انسان وجود دارد؟ علوم انسانی تجربی که ایدهآل پیامآوران عصر روشنگری بود تبدیل به «معرفت دیسیپلینری» شد که مبتنی بر "عقل دکارتی"Cartesian Reason -که اقلیم Cogito را از اقلیم Existence جدا میکند ـ و از دل آن رشتههای علوم انسانی معاصر متولد شد ولی امروزه حتی آن ایدهآلها به دلیل سیطره Sociological Relativism دیگر به عنوان ایدههای جدی نیز مطرح نیستند و علوم انسانی یوروسنتریک (اروپامدارانه) دچار بحرانهای جدی شده است ولی اصحاب علوم انسانی در ایران به دو دلیل از مواجه با این واقعیات استنکاف میکنند.
آنها بیم آن دارند که اگر به این بحثها دامن بزنند شاید میدان را برای کسانی باز کنند که سخن از علوم انسانی اسلامی و یا اسلامی کردن علوم انسانی میزنند بی آن که لوازم جهان مدرن را به درستی فهم کرده باشند، و به همین خاطر مسئله انسان و مدرنیته را به فقهالاجتماع تقلیل میدهند.
برخی دیگر جهانی غیر از «جهان مدرنِ یوروسنتریکی» متصور نیستند و زیست فکری خود را با گفتمان مدرنیته غربی گره زدهاند ـ در حالیکه مدرنیته مساوی با غربی شدن westernization نیست بلکه امکان تجربه بازآفرینی سوژه است که از آن با Multiple Modernities یا مدرنیتههای متکثر یاد میشود.
به زبان دیگر، متفکر ایرانی هم باید علوم انسانی مبتنی بر ایده پروگرس یوروسنتریکی (توسعه اروپامدارانه) را نقد تعاملانه کند و هم نگاههای تقلیلگرایانه منادیان علوم انسانی اسلامی را نقد مشفقانه کند ـ و این یعنی بازآفرینی بینش مجتهدانه که در مکتب اصالت فطرت روشنفکران دینی از سید جمال الدین اسدآبادی، اقبال، طالقانی، شریعتی، مطهری، بهشتی، طباطبایی، جعفری، مالکبن بنی سید محمد نقیب العطاس، سید حسین العطاس، مالکم ایکس،... در پروژه بازگشت به خویشتن،- نه برگشت به گذشته خویش-، بلکه بازیافتن نسبت خود با سنت و تجدد ـ به منصه ظهور رسید ـ که البته این پروژه باید در آفاق مرزهای امروزین دانش و معرفت باز تعریف شود ـ چرا که جهان امروز در آستانه تحولی عظیم از منظر «دغدغههای سبز» Green Concerns است که اندیشمند ایرانی نیز باید به آن ورود کند.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
برای برون رفت از معضلات کنونی در ایران و مشارکت فعال در سطح جهانی نیازمند بازخوانی موقع و مقام خود در پارادایمهایی غیر از پارامترهای یوروسنتریکی(اروپامدارانه) هستیم. به زبان دیگر متفکر ایرانی باید در موضع پرسش از سوژه یوروسنتریکی(اروپامدارانه) باشد نه در مقام «توجیه» و یا حتی «تقلید». البته این به معنای برخورد ایدئولوژیک با غرب که در گفتمان اسلام سیاسی شکل گرفته نیست چرا که پرسش روشنفکر و موقع اندیشمند با مقام و موضع سیاستمدار ماهیتاً متفاوت و متباین است و خلط این دو نه ایجاد علم میکند و نه باعث سیاستمندی کارآمد.
نظر شما