در بخشی از داستان «شرم» این مجموعه میخوانیم: «عصر پاییزی گرمی بود و افسون در را با پشت پا باز کرد. توده ملافههای تاخورده و تمیز را که تا بالای سرش میرسید، توی دستها گرفته بود. عقب عقب توآمد. عقب رفت. جلو رفت. عقب رفت. بعد چرخید و با باسن در را پشت سرش بست. هاجر دستهای پیرش را گرفته بود جلو صورتش. پشت و رو نگاهشان میکرد. افسون ملافهها را گوشه خانه کپه کرد. پشت به ملافهها خودش را ول کرد و آه کشید.
محمود موتور گازی آبی نفتیاش را سرکوچه خاموش کرد. پیرهن سیاه پوسیده و شلوار خاکی رنگی پوشیده بود و ریش قهوهای نرم روشن و کوسهای داشت با موهای قهوهای باد و خاک خورده. لاغر بود. سیساله میزد. صورتش پر بود از چروکهای عمیق. زیر بغل پسر را گرفت و از روی ترک پایینش گذاشت. او هم سیاه تنش بود. جزوه را داد دست پسر. گفت: «فهمیدی چی بگی؟ راس واستا.»
پسر گفت: «بلدم، بلدم بگم.»»
مجموعه داستان «شرم» با شمارگان هزار و 100 نسخه به قیمت هشت هزار و 500 تومان در 116 صفحه به تازگی از سوی نشر ثالث به ویترین کتابفروشیها راه یافته است.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید:
نظر شما