جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۰
جامعه حدسیات، جامعه‌ای مریض است/ «زن» در شعر من نه «کنیز» است و نه «پرستار»

سیدعلی صالحی درباره نقش زن در شعر خود گفت: در گذشته، معشوق ابزار رفع نیاز بود. این اواخر، معشوق، مسوول پانسمانِ پندارهای مردانه شد، هر دو تعبیر و تعریف، پر از وَهن است. زن در شعر من معشوق نیست، رفیق است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- سیدعلی صالحی زاده‏ 1334 از شاعران شاخص شعر گفتار است. از آثار وی می‌توان به «یوماآنادا»، «پیشگو و پیاده شطرنج»، «مثلثات و اشراق‌ها»، «عاشق شدن در دیماه، مردن به وقت شهریور»، «دیرآمدی ری‌را... نامه‌ها»، «نشانی‌ها»، «سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه و هشت»، «آسمانی‌ها»، «رویاهای قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود»، «ساده بودم، تو نبودی، باران بود» اشاره کرد.
 
«آخرین عاشقانه‌های ری را»، «دعای زنی در راه که تنها می‌رفت»، «چیدن محبوبه‌های شب را تنها به باد یاد خواهد داد»، «دریغا ملا عمر...»، «از آوازهای کولیان اهوازی» (شعرهای دوران جوانی، 1357-1350)، «سمفونی سپیده‌دم»، «ردپای برف، تا بلوغ کامل گل سرخ»، «زندگی کن بگذار دیگران هم زندگی کنند» و «پنهانی چند شعر عاشقانه برای دو سه نفر» نام دیگر کتاب‌های این شاعرند. به مناسبت 27 شهریور روز شعر و ادب با او گفت‌وگو کرده‌ایم.
 
آیا با نامگذاری 27 شهریور ماه با عنوان روز شعر و ادب موافقید؟
یعنی 26 یا 28 شهریور ماه، دیگر نمی‌تواند روز شعر و ادب باشد؟!
شعر و ادبیاتی که شما می‌فرمایید، مگر هوای تهران است که شاید فقط یک آن «هوای پاک»...؟! این نوع تقسیم‌بندی‌های زمانی و تقویمی اگر در باب هر موضوعی، قابل تأکید باشد، لااقل در مورد شعر، اسباب حیرت می‌شود. شعر و ادبیات که H.I.V نیست!‌ نوشتن، آن هم ادبیات، خاصه شعر، نوعی ابتلاء بی‌زمانی است. سال و ماه و روز کدام است، زمان‌پذیر نیست. انتخاب یک روز معین، آن هم با بخش‌نامه اداری!
 
فضای بومی در شعرهای شما موج می‌زند، چرا هنوز این فضا را در شعرتان حفظ کرده‌اید؟
من این فضا را حفظ نکرده‌ام، این. «فضا»‌ی مورد نظر، محافظِ من است تا همیشه هرچه پیشِ رو!‌ فضای بومی، ریشة رؤیاهای من است. غیر از این باشم، به خودم دروغ گفته‌ام.
 
شخصیت معشوق در شعر شما همواره بارز است. این معشوق با معشوق‌های شعر کلاسیک چه تفاوت‌هایی دارد؟

معشوق درگذشته شاعران و در شاعران گذشته، تنها موجودی است که «مرد» نیست. آن هم گاهی! معشوق در شعر معاصر، آن هم در نهایت عشق، به یک پرستار تبدیل می‌شود. زن در گذشته، معشوق است، این دهه‌های اخیر، مثلاً دوره مدرن و مدنی، در مقام پرستار پاسخ‌گوی نیازهای تاریخ مذکر است. یک سره توهین است، از سرِ نادانیِ اهلِ تذکر! نفوذ روح برده‌داری در کلامِ عیاشان است. زن برای من  در شعر من، معشوق نیست، رفیق است، انسان است، باید بارز باشد. تفاوت معشوق من با گذشتگان همین است که من این واژه و لقب را دوست ندارم، بوی «کنیز» می‌دهد! کنیز جنسی!
 
معشوق در شعر کلاسیک ما چه تفاوتی با شعر معاصر دارد؟ می‌دانم که در شعر کلاسیک این معشوق به هیچ وجه کنش‌گر نیست و صرفاً دوست داشته می‌شود.
تفاوت‌ها را به صورت کلی گفتم. در گذشته، معشوق ابزار رفع نیاز بود. این اواخر، معشوق، مسوول پانسمانِ پندارهای مردانه شد، هر دو تعبیر و تعریف، پر از وَهن است. طبیعی است که در ایدئولوژیِ اسب و فیل و شلاق و مال، همه معناها در اختیارِ جهانِ‌ مردانه است. و «زن» فقط کنیز جنسی می‌شود. پیداست که این معشوق، کُنش‌گر نیست، نمی‌تواند باشد. او را کنیز می‌گویند، یعنی گنج، یا کَنز، یعنی حساب بانکی در پرده و مخفی که مرد با اراده خود از آن برداشت می‌کند. برخورد «داعش» با زن، کمابیش از سرتاسر این سیاره رواج دارد، حالا جایی غلیظ و جایی رقیق. لطفاً دقت کنید، در میان همه ملل، اکثر دشنام‌ها، رو به زن است، چه شرق و چه غرب. یادمان می‌رود که همین زن مادر ماست.
 
با توجه به شمارگان پایین کتاب‌ها، اشتیاق و انگیز جوانان به چاپ شعر و از دیگر سو چاپ انبوه شعرهایی که از حد متوسط هم پایین‌ترند، به نظر شما شاعر جوان برای بروز خلاقیت خود باید چه کار کند؟
شیوه کتابت و کاغذ و ناشر و صنعت چاپ و ویترین کتابفروشی‌ها و مراکز توزیع کتاب را فراموش کنید. وقتی کتابفروشی‌ها ـ نه همه ـ لیوان و آجیل و هفت‌سین و سفره عروس هم می‌فروشند، خُب اهل قلم باید فاصله‌اش را حفظ کند با بعضی ناشران!‌ چگونه است که بی‌پناهانِ آسیایی و افریقایی به سوی اروپای سبز هجوم می‌آورند، خُب شاعرانِ جوان هم به فضای مجازی و سیاره شبکه‌ها هجوم بیاورند، که آورده‌اند. در جنگِ نان، ما به آنها یورش آورده‌ایم. دنیای اینترنت را فتح کنند، آنقدر که چشم ... چشم را نشناسد! راه بروزِ خلاقیت، پایان‌ناپذیر است.
 
 
در جایی خوانده‌ام که می‌گویید فروغ بهترین شاعر شعر گفتار ماست. شعر گفتار علاوه بر دیالوگ چه مؤلفه‌ها و شاخص‌های دیگری دارد؟
درگفت‌وگویی کوتاه از این دست، من چه بگویم!؟ و در این باب چه بگویم که در این 30 سال نگفته باشم. شعر گفتار زایاترینِ منبع زبان است. تا دیالوگ هست، شعر ما هم هست.
 
 
آیا عنصر دیالوگ در شعر کهن ما هم وجود دارد؟ مثلاً در شاهنامه یا آثار نظامی گنجوی دیالوگ جایش را به چه عنصر دیگری داده است؟
مولانا نمونه بارز شعر گفتار (در عصر شعر کهن) است، و حافظ، شعر تخاطبی، عمری به بلندای زبان دارد. نه تنها اینجا، در همه زبان‌های بشر! در کار رمان‌نویسی (منظوم) مثل نظامی، بیشتر منولوگ سیطره دارد، شاهنامه بحث‌اش جداست.
 
دیالوگ در شعر امروز در قرن 21 چه تأثیراتی می‌تواند بر مخاطب داشته باشد؟
نَفس و حرمت و درک ارزش «دیالوگ» عالی ترین نشانه‌های آزادیِ بیان است. همانطور که منولوگ می‌تواند مولودِ هراس و استبداد باشد. انسانِ زبان بسته به منولوگ پناه می‌برد، آرام آرام به انسانِ سوبژه‌ها بَدَل می‌شود. سانسور در انواع آن، رفت و آمد میان ابژه و سوبژه را قطع می‌کند. مرگ عینیت، به فربه شدن وَهم منجر می‌شود... که خود دلالت بی‌رحم ناامیدی است. وقتی دیالوگ قدغن یا به احتیاطِ مفرط آلوده شود، چه پیش می‌آید، دیواری به بلندای ابدیت بین صاحبِ سخن و مخاطب سربرمی‌کشد. این جدا سری مؤلف و مخاطب، یعنی سقوط در تورنادویِ سکوت! مولف حدس می‌زند که مخاطب ممکن است حرفِ مستعار مرا بفهمد، مخاطب هم حدس می‌زند که ممکن است منظور هزار پهلوی مولف این بوده یا این نبوده! همه به «انسانِ حدسی» تبدیل می‌شوند.
 
جامعه حدسیات، جامعه مریضی است که نیّت خوانی، تهمت، دروغ و بی‌اعتمادی مطلق در آن متحد می‌شوند تا ایمان، آزادی و آرمان‌های انسانی را خانه‌نشین کنند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها