مجموعه داستان نوجوان «هویج بستنی» نوشته فرهاد حسن زاده منتشر شد. همانطور که خوردن «هویج بستنی» خنک در تابستان گرم، لذتبخش است، خواندن داستانهای این کتاب نیز میتواند در روزهای بلند تابستان لذن بخش و سرگرمکننده باشد.
این کتاب شامل 10 داستان طنزآمیز اجتماعی با عنوانهای «فیلم ترسناک»، «تعطیلات نوروزی در فرانسه و حومه»، «فقرا و رفقا و چندتا چیز کوچولو»، «برق حقیقت»، «بابالنگ دراز عزیزم»، «اشرف مخلوقات در قبرستان دیجیتالی»، «حافظ آنلاین»، «مشترک موردنظر غش کرده است!»، «دوست کیلویی چنده؟» و «هویج بستنی» است.
در کتاب «هویچ بستنی» داستانهای ساده از دل اتفاقات روزمره انسانها، هر کدام با طرح و ماجرای خود پدید میآیند و به همدیگر پیوندی ندارند. پندهای نهفته در این کتاب میتواند نوجوانان را وادار کند دور و برشان را بهتر ببینید و از کنار چاله چولههای روزگار بی تفاوت نگذرند.
وجه تسمیه این اثر براساس یکی از داستانهای این مجموعه است؛ ماجرایی که در آن پسری در همراهی با پدر برای سرویس کولر بالای پشتبام میرود. پدر میخواهد طرز سرویس کولر را به او بیاموزد، در حالی که پسر علاقهای به این کار ندارد و دنبال حال و هوای دوران نوجوانی خود است.
یکی از داستانهای دیگر این مجموعه نیز به موضوع تکدیگری اختصاص دارد و در آن انواع و اقسام این معضل اجتماعی به تصویر کشیده شده است. همچنین یکی دیگر از داستانهای این مجموعه به تاثیر فیلمهای ترسناک بر روحیات دختران نوجوان میپردازد.
در قسمتی از داستان «فیلم ترسناک» میخوانیم: «نتوانستم جنب بخورم. داشت به طرفم میآمد. طوری قدم برمیداشت که انگار میخواست انتقام پدرش را بگیرد. با شاخکهای دراز و بیریختش مرا هدف گرفته بود. دو راه بیشتر نداشتم، یا سکته کنم یا جلویش را بگیرم. دومی را انتخاب کردم. ایستادگی در برابر دشمن پست و پلید. سعی کردم به خودم مسلط شوم و با شجاعت پدرش را در بیاورم. به امید پیدا کردن دمپایی آرام آرام نشستم و چشم از آن موجود کثیف برنداشتم. میدانستم اگر چشم از او بردارم یا غیبش میزند یا از پاچه نوشابهای شلوارم بالا میرود. میدانستم سوسکها نوشابه خیلی دوست دارند. میدانستم از دوغ بدشان میآید...»
در قسمتی از داستان «برق حقیقت» نیز میخوانیم: «پابه پا شدم و گفتم: «خلاصه... چیزه... من قبضم رو گم کردم. حالا هم بابام میخواد کت و شلوارش رو بپوشه و بره مسافرت. میشه بدون قبض بدینش؟» صاحب خشک شویی صدایش را کلفت کرد و گفت: «نه، نمیشه. من از کجا بدونم راس میگی؟».
گفتم: «خودتون همین حالا گفتین حرف راست رو باید از دهن بچه شنید.» مثل آدم تسلیم نگاهی به من و به آن آقای خال گوشتی انداخت و گفت: «خب بله. منم نمیگم دروغ میگی.» و یکهو بیمقدمه خندید و ادامه داد: «معلومه کارت درسته و کلک تو کارت نیست. آدمی که کارش درست باشه، چشمهاش برق میزنه. برق حقیقت. این جوری.» و چشم هایش را دراند و مثلا براق نگاهم کرد و قاه قاه خندید. من هم برای اینکه ضایع نشود، لبخندکی زدم. گفت: «خب پسر گلم، چه رنگی بود؟»...»
فرهاد حسن زاده در سال 1341 در آبادان متولد شد. وی از سال 1355 تاکنون در کار داستاننویسی و روزنامهنگاری فعال بوده و بیش از 60 کتاب منتشر کرده است. آثار حسنزاده جوایزی مانند تندیس «ماه طلایی» برگزیدگان ادبیات کودک و لوح زرین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را برایش به ارمغان آوردهاند.
موسه نشر افق، کتاب «هویج بستنی» را در قالب 128 صفحه با شمارگان دو هزار نسخه و قیمت 6 هزار و 500 تومان منتشر کرده است.
نظر شما