دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۸
روایتی بی‌پایان از شاعرانگی یک ذهن آشفته/ نگاهی به رمان «بی‌نامی»

رمان «بی‌نامی» نوشته غلامرضا احمدخانی با کل و ساختاری ساده، مضمون و موضوعی پیچیده را مطرح می‌‌سازد. نویسنده با پرهیز از هرگونه کلیشه‌پردازی، برش‌هایی پیوسته از ذهنیت و زندگی آسیب دیده شخصیت محوری داستان را با نوعی شاعرانگی پنهان روایت می‌کند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- با تأملی بایسته و حرفه‌ای بر ده‌ها رمان و مجموعه داستان کوتاه ایرانی که در یکی دو سال گذشته به بازار نشر راه یافته‌اند، می‌توان به چند برداشت ونتیجه در گستره ادبیات داستانی معاصر ایران رسید.نخستین و بارزترین برداشت و نتیجه‌گیری در این عرصه بازمی‌گردد به واقعیت به میدان آمدن شماری داستان‌نویس جوان که شاید بتوان آنها را از نسل پنجم تاریخ بیش از یکصد ساله داستان‌نویسی ایران به شمار آورد. برداشت و نتیجه‌گیری دیگر، کم و بیش نشانه‌هایی پررنگ دارد از استقلال شناخت اندیشه و قدرت مشاهده و درک چند سویه این نویسندگان نوپا از واقعیت‌ها و اتفاق‌ها و مجموعه دگرگونی‌ها یک دوران جدید و شیوه زندگی عام و خاص امروزی لایه‌های مختلف و متفاوت مردم. و اما، برداشت و نتیجه‌گیری دیگر به روشنی نشان می‌دهد که هر یک از نویسندگان این نسل متکی بر دیدگاه، قریحه و اندیشه و تجربه‌های خود دست به قلم برده است و تشخص ویژه هنری خود را دارد.
 
در این میان رمان «بی‌نامی» نوشته غلامرضا احمدخانی یکی از نمونه‌های مورد اشاره است. در این رمان که با کل و ساختاری ساده، مضمون و موضوعی پیچیده را مطرح می‌کند، نویسنده با پرهیز از هرگونه کلیشه‌پردازی، برش‌هایی پیوسته از ذهنیت و زندگی آسیب دیده شخصیت محوری داستان را با نوعی شاعرانگی پنهان روایت می‌کند. رمان «بی‌نامی» با نظرگاه (زاویه دید) اول شخص –که تا پایان روایت نامی از او برده نمی‌شود- نوشته شده است. این جوان تحصیل‌کرده و بی‌نام که دانش‌آموخته زبان و ادبیات انگلیسی است و تنها فرزند یک خانواده طبقه متوسط رو به پایین به شمار می‌رود؛ سرباز جانبازی که گرفتار عارضه شدید اعصاب و روان است. شاید به همین دلیل باشد که تک‌گویی‌های بریده بریده و آشفته او، به ناگزیر آمیخته ابهام است. در یکی از بخش‌های آغاز «بی‌نامی» می‌خوانیم:  «جنگ چه زمانی شروع می شود؟ این را یکی از بچه‌های کلاس می‌پرسد. همانی که پدرش در جنگ ناپدید شده است. بچه‌ها با او شوخی می‌کنند. می‌گویند پدرش به سمت نیروهای دشمن فرار کرده است؛ اما خودش جور دیگری فکر می‌کند. چند باری پدرش را درون ماه دیده است. حتی در شبی که ماه کامل است، می‌تواند لبخندش را هم ببیند. بچه‌ها از شنیدن این حرف ریسه می‌روند. خود او هم می‌خندد. نمی‌توانم جلو خشمم را بگیرم. دارند همه چیز را به تمسخر می‌گیرند. بلند می‌شوم و به وسط کلاس می‌روم. خودم را آماده گفتن این جمله‌ها می‌کنم: «جنگ زمانی شروع می شود که دولت‌ها زبان هم را نمی‌فهمند. نسبت به سرنوشت هم بی اعتنا می‌شوند. به فکر چپاول هم می‌افتند. دنبال بهانه‌های واهی می‌گردند تا مرزهای خودشان را گسترش بدهند. برای این کار لشکرکسی عظیم به راه می اندازند. مردم کشور خودشان را به کشتن می‌دهند و مردم کشور مقابل را می‌کشند. شهرهای بسیاری را خراب می‌کنند و ...»
 
دلم می‌خواهد همه این‌ها را به بچه‌ها بگویم که در باز می‌شود و پرستار با داروهای نوبت عصر به طرفم می‌آید. احتیاجی نیست بگویم در کلاس بوده‌ام. قرص‌ها را ازش می‌گیرم و مثل شکلات می‌مکم. از این کار خوشم می‌آید. تلخی آن باعث می‌شود به چیزی فکر نکنم.»
 
غلامرضا احمدخانی با پشتوانه پژوهش در واقعیت و به یاری قریحه خلاق و نیرومندش توانسته است –شاید برای اولین بار- رمانی نو و واقع‌گرا حول زندگی یک سرباز گرفتار شده در چنبره آسیب‌های اعصاب و روان را با نوعی شاعرانگی غمناک و کتمان شده بنویسد.
 
رمان «بی‌نامی» نوشته غلامرضا احمدخانی در 174 صفحه به قیمت 11 هزار و 500 تومان با شمارگان هزار نسخه از سوی انتشارات روزنه منتشر شده است.   
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها