جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۳
با استاد مصحح؛ از صحافی و چرم کاری تا کوچه‌گردی‌های کرمان

هوای ابری و تر دامن روز پایانی هفته نخست اسفند را تا رسیدن به کتاب‌فروشی آینده طی می‌کنم. آسمان ابری را پشت در به کوچه می‌سپارم و استاد محمدحسین اسلام‌پناه را به قاب چشمانم می‌نشانم تا در دنیای پررمز و راز او قدمی بزنم. کتاب‌فروشی آینده در دهمین نشست دیدار با اهالی فرهنگ و قلم این هفته میزبان صحاف، چرم کار و مصحح پیشکسوت بود.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- مریم مراد خانی: پنج‌شنبه 7 اسفند 1393، استاد محمدحسین اسلام‌پناه دهمین مهمان کتاب‌فروشی آینده بود. نشستی که با همکاری مجله بخارا، گنجینه پژوهشی ایرج افشار ده پنجشنبه‌ در محل کتاب‌فروشی آینده برگزارشده است. استاد اسلام‌پناه که ساکن کرمان است برای این دیدار و گفت‌و‌گو به تهران سفرکرده بود تا برای دیدار با علاقه‌مندان خود در کتاب‌فروشی آینده حاضر شود. استاد، دفتر سترگی از تجربیاتی است که می‌توان آن را در هنر، فرهنگ و علم دسته‌بندی کرد.
 
علی دهباشی، سردبیر مجله «بخارا» در ابتدای این مراسم از استاد می‌خواهد تا مختصری درباره زندگی و احوالاتش بگوید. اسلام‌پناه می‌گوید: من؛ نه استادم، نه دانشمند و نه شاعر بلکه در بین حضرات فعال در این زمینه‌ها بُرخورده‌ام. در سال 1316 در کرمان به دنیا آمدم و در سال 1340 در رشته مهندسی زمین‌شناسی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شدم و یک دوره یک‌ساله به انگلیس رفتم و تا سال 1367 هم در وزارت نیرو مشغول به کار و بازنشسته شدم.
 
اسلام‌پناه، شعر و مهندسی
 
استاد در ادامه صحبت‌های خود درباره علاقه‌مندی خود به هنر، کتاب و شعر می‌گوید: وقتی در دانشکده فنی دانشجو بودم، دزدکی سری به ادبیات و شعر می‌زدم، چرا می‌گویم دزدکی؟ چون در محیط علمی دانشکده شعر و ادبیات و خواندن آن‌ها غیرمعمول بود و من از این‌ کارهای غیر‌معمول می‌کردم. یادم می‌آید یک روز مهندس ریاضی، رئیس وقت دانشکده من را در حال خواندن و یادداشت‌برداری از شعر دید و به من گفت تو اینجا چه می‌کنی؟
 
این صحاف پیشکسوت ادامه می‌دهد: شعر و ادبیات جزو فرهنگ و خون ماست، الآن هم مانند جوانی‌ام هستم با هرکسی که آشنا می‌شوم درباره نسبتش با شعر می‌پرسم تا تکلیفم با او و رابطه‌مان روشن شود.
 
اسلام‌پناه در ادامه دیدار و ‌گفت‌و‌گوی خود با دوستدارانش دریچه‌ای به خاطرات جوانی‌اش در دهه 30 و 40 باز می‌کند و می‌گوید: در آن سال‌هایی که گفتم، شاعران نو پرداز استخوان‌داری داشتیم که اشعارشان همه قابل‌اعتنا بودند همشاگردی‌هایم را جمع می‌کردم  برایشان شعر می‌خواندم، البته از اشعار شاعران این دوره‌ها اطلاعی ندارم، اما در آن دوره‌ها شعرهای اعتراضی زیاد می‌خواندم.
 
ایرج افشار مددکارم بود
 
استاد در این نشست از کودتای 28 مرداد و اشعاری که بعدازآن دوره سروده شد برای حاضران ابیاتی را می‌خواند و ادامه ‌می‌دهد: در دوره‌ای کوچه‌گردی در کرمان برایم جالب شد که خروجی آن کتاب « کتیبه‌ها و سنگ‌نبشته‌های کرمان» شد. خانه‌ها و عمارت‌های قدیمی برایم جالب بود از آن‌ها عکس می‌گرفتم از مقرنس‌ها، کتیبه‌ها و تزیینات. مرحوم استاد ایرج افشار کتابی را با موضوع یادگارهای یزد چاپ کرده بود . آن کتاب برای من الگوی مناسبی بود بعدها که با استاد افشار دوست و آشنا شدم، وی مددکار و راهنمایم شد و پشت کتاب هم به یاد ایرج افشار نوشتم که ردپای او یادگارهایی است در این کتیبه.
 
استاد که با مطایبه خاصی از خاطراتش سخن می‌گوید، ادامه می‌دهد: کوچه گردی من در کرمان داستان و خاطرات جالبی را به همراه داشت، به ساختمان‌های قدیمی علاقه داشتم، یاد می‌آید روزی یک ساختمان قدیمی پیدا کرد، اویل انقلاب بود، زنگ در را زدم، خانمی در را باز کرد و هرچه اصرار کردم، اجازه عکس‌برداری از عمارت را نداد تا این‌که از این ماجرا سال‌ها گذشت، یک روز که از همان کوچه رد می‌شدم دیدم ساختمان هنوز سر جایش مانده زنگ را زدم، آقایی در را باز کرد و جریان را برایش تعریف کردم، مرد به من گفت، الآن خانم نیستند می‌توانی بیایی و عکست را بگیری که بالاخره موفق شدم بعد از سال‌ها از آن خانه عکس بگیرم.

اسلام‌پناه همچنان در کوچه‌های خاطراتش قدم می‌زند. او درنگی در خاطره آشنایی‌اش با مرحوم ایرج افشار می‌کند و می‌گوید: در سال 1350 و از طریق نامه‌نگاری با استاد افشار آشنا شدم تا این‌که در سال 1356 برای کنگره تحقیقات ایرانی به کرمان آمد از آن سال‌ها باهم بودیم تا دو هفته قبل از فوتش. با او به بسیاری از نقاط ایران سفر کردم و بعد از او دیگر به‌جایی نرفتم، یادم می‌آید یک روز همایون صنعتی به ایرج گفت، تو چنان سفر می‌کنی که انگار کسی پشت ویترین کتاب‌فروشی بایستد و بگوید تمام کتاب‌ها را خواندم، که ایرج افشار در پاسخ گفت، ایران جاهای دیدنی بسیاری دارد که برای دیدن آن‌ها عجله کرد، همیشه می‌گفت دوست دارم دور گربه ایران را بگردم.
 
از گره‌زنی تا چرم کاری
 
استاد اسلام‌پناه که به‌غیراز تصحیح متون دستی در گره‌زنی معماری و هندسی دارد می‌گوید: استاد غلامرضا اصفهانی در عین تبحر در نجاری متخصص مقرنس بود، یک روز خدمتشان رفتم و گفتم، من کتابی درباره گره‌زنی هندسی و مقرنس خواندم اما چندان متوجه نشدم که استاد غلامرضا در پاسخ به من گفت، بیا تا خودم به تو گره‌زنی را یاد بدهم. این‌طور که شد گره‌زنی را از استاد غلامرضا یاد گرفتم و بعدها جزوه‌ای درباره گره‌زنی نوشتم  و آن را به استاد تقدیم کردم.
 
استاد که نمونه‌های هنر خود را برای علاقه‌مندان روی میز چیده درباره این هنر می‌گوید: چرم بعد از دباغی پوست گوسفند که البته امروزه ماشینی شده به دست می‌آید، نقش‌ها و گره‌ها را فیلم و زینک می‌کنم و  روی چرم‌ها پیاده می‌کنم.
 
برف؛ برداشت آخر
 
برف در باغ کتاب‌فروشی آینده شروع به باریدن می‌کند، دانه‌های سپید برف روی شیشه‌های عینک استاد اسلام‌پناه می‌نشیند و او از پس این پرده سپید علاقه‌مندانش را که برای گرفتن عکس یادگاری ایستاده‌اند تماشا می‌کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها