کتاب «علم و دین» از آثار مهمی است که تاکنون از این نویسنده به چاپ رسیده است. نام اصلی این کتاب «آغاز همه چیز» است. هانس کونگ در این کتاب معتقد است متکلمان و دانشمندان میتوانند به همدلی و توافق دست یابند و همچنین الهیات میتواند با علوم روز از در دوستی وارد شود.
هانس کونگ متفکر و الهیدانِ پرحاشیه در سال 1954 کشیش شد و سپس استادی الهیات در دانشگاه را پذیرفت. اگرچه وی در سال 1962 به سمت کارشناس و مشاور الهیاتی شورای دوم واتیکان منصوب شد، اما بعدها به دکترین «عصمت پاپی» اعتراض کرد و به همین دلیل صلاحیت تدریس الهیات او از سوی واتیکان لغو شد. وی دارای آثار متعدد و مطرحی است که کتاب «آغاز همه چیز» (علم و دین) از آن جمله است. قرار است این کتاب از سوی انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب به چاپ برسد.
علم و الهيات، رويكردهاي متفاوت
علم مدت زيادي است که بيگناهي و مظلوميت آغازين خود را از دست داده است. سروری ناشي از پيشرفتهاي قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم فرونشست. اين تصور كه پيشرفت علمي موجب ترقي وجود آدمي ميشود، در دهههاي بعد به نحو روزافزون از اذهان مردم پاك شد.
علم زيربناست اما نه براي همه چيز
تقريباً تمام پيشرفتهاي چشمگير علمي و فنآوري ــ فنآوري هستهاي، مهندسي ژنتيك، پزشكي فشرده، «انقلاب سبز»[1]، خودكار شدن توليد، جهاني شدن اقتصاد، فنآوري ارتباطات ــ پيامدهايي منفي نيز داشتهاند كه غيرعمدي بوده و يا از سر سهلانگاري به وجود آمدهاند. بعد از سقوط اقتصاد حبابي در پايان قرن بيستم حتي اقتصاددانهاي نئوليبرال اعتقاد زيادي به خودتنظيمي بازارها توسط اداره عقلاني آنها، نداشتند. اينكه در هزاره سوم ميلادي به جاي مبارزه با فقر، گرسنگي، بيماري و بيسوادي سرمايهگذاريهاي ميلياردي در صنعت سلاحهاي كشتار جمعي صورت ميگيرد، چندان سازگار با عقلانيت نيست. در واقع جنگهايي كه در افغانستان و عراق صورت گرفت، ظاهراً جنگهايي كاملاً معقول بودند كه در آغاز قرن 21 به وسيله فنآوريهاي پيشرفته انجام گرفت كه عواقب ويرانگري براي كشورهاي مربوطه و كل جهان داشت. تعدادي از مردم نيز به شك افتادند كه آيا واقعاً نوع انسان از عقل برخوردار است؟ مسلماً اين مسئله نميتواند دليلي براي مقابله با علم و عقل باشد، بلكه دليلي است براي مقابله با سادهلوحي نسبت به علمي كه علم و فنآوري محض را پيش پاي ما مينهد.
علم عملاً براي فنآوري و صنعت مدرن، براي تصوير جديد جهان و براي تمدن و فرهنگ مدرن به يك زيربنا تبديل شد. اما علم تنها زماني ميتواند اين نقش را به خوبي ايفا كند كه زيربنا تمام ساختمان را دربر نگرفته باشد. در صورتي كه مردم نسبيت و جنبه موقت شرايط اجتماعي و مفاهيم اخلاقي را در تصور جهان و در تمامي طرحها، مدلها و جنبهها ميبينند. در صورتي كه در كنار روشهاي علمي كساني هستند كه علوم انساني و علوم اجتماعي را مجاز ميشمارند و نيز كساني كه از فلسفه و ــ هنوز به طريق ديگري ــ الهيات حمايت ميكنند. به عبارت ديگر علم نبايد به جهانبيني شكل بدهد. هر علمي هرچند دقيق و موشكافانه باشد، اگر خودش را از تمامي قيود آزاد گرداند، نه تنها مايه خنده خواهد بود، بلكه به آساني تبديل به خطري مشترك براي جهانيان خواهد شد و اگر علم بكوشد تا از تمامي چيزهاي ديگر نيز راززدايي كند (ممكن است روانكاوي به ذهن متبادر شود) نهايتاً خودش را دست خواهد انداخت. ولي ما ميخواهيم نقطه مقابل را اخذ كنيم.
الهيات نيز نياز به خودانتقادی دارد
رويكردهاي متفاوتي وجود دارد: دانشمندان بيشتر به تحليل دادهها، واقعيتها، پديدهها، عملكردها، فرآيندها، نيروها، ساختارها، گسترش و از اين دست مسائل اهميت ميدهند. اما الهيدانها ــ و اگر تمايل داشته باشند، فلاسفه! ــ بيشتر به سؤالاتي درباره اولين يا آخرين مفاهيم و اهداف، ارزشها، آرمانها، هنجارها، داوريها و گرايشها اهميت ميدهند. جاي خوشحالي است كه ميبينيم امروز تعدادي از دانشمندان اذعان ميدارند به اينكه نميتوانند حقايق را به نحو قطعي و نهايي ارائه كنند. آنها بيش از پيش حاضرند در نقطهنظرهايي كه قبلاً به آنها رسيدهاند تجديدنظر كنند. در واقع در برخي از موارد، براي اينكه كاملاً دوباره به عقب برگردند، به خطا و آزمون متوسل شدهاند.
از ديگر سو الهيدانها و فلاسفه بايد در گفتگوي با دانشمندان فروتني و انتقادپذيري خود را حفظ كنند. در حالي كه دانشمندان اگر درباره صدق ايمان به مزيتهاي حرفهاي خود متوسل شوند، آنها را فاقد حقيقتي پيشين و قطعي خواهند يافت. آنها بايد حقيقت را بجويند و آنگاه دوباره مانند سايرين تنها ميتوانند حدس بزنند. آنها بايد روش آزمون و خطا را فراروي خود نهاده و مهياي اصلاح نقطهنظرهايشان شوند. همچنين اگر الهيات را به جاي جزمگرايي بيحاصل يك علم به حساب آوريم، اساساً امكان همكنشي در طرح، نقد متقابل و بهبود آن ممكن است و غالباً بدان تأكيد شده است. الهيدانها نبايد مباحث استدلالي را به سادگي به شوراهايي كه سؤالهاي چنداني را برنميتابند، عقبنشيني كنند و دست به دامن قدرتهايي شوند كه پس از آغاز عصر خرد به غيرعلمي بودن آنها واقف شدهايم.
مسلماً، الهيات آلمان نياز مبرمي به برقراري ارتباط با علم داشت. اعضاي مدرسه كارل بارت به بهانه ضديت اين امر با گذشته تاريخيشان مانع گفتگوي الهيدانها با دانشمندان در زمينه الهيات طبيعي ميشدند. در مدرسه رادولف بولتمن تمركز بر مسئله پرده برداشتن از وجود انسان موجب غفلت از كيهانشناسي شده بود. الهيدانان كاتوليك نيز تنها به ترميم اسناد مخرب و تعصبآميز كليساي كاتوليك و اعاده حيثيت گاليله و تيلهارد شاردن[2] اشتغال داشتند.
در حوزه آنگلوساكسون اما همه چيز فرق ميكرد: آنجا نه تنها الهيدانها عميقاً با فيزيك درآميخته بودند بلكه فيزيكدانها نيز عميقاً با الهيات درآميخته بودند و كارهاي مهمي در جهت ميانجيگري بين اين دو انجام ميدادند. طي دههها تعدادي از دانشمندان مدلهايي را در بازنشرهاي متعدد ارائه دادند. از آن جمله ميتوان به فيزيكدان و الهيدان آمريكايي ايان باربور[3] (اهل نورثفيلد ايالت مينهسوتا)، الهيدان و بيوشيميست بريتانيايي آرتور پيكاك[4] (آكسفورد) و جان پل كينگ هرد[5] استاد فيزيك رياضياتي و الهيدان (كمبريج) اشاره كرد.
اينجا كمتر به وجه تشابه روش علم و روش الهيات و همچنين وحدت مفهوم علم و عقلانيت پرداختهام، به گونهاي كه جان پل كينگ هرن در آثارش كوشيده است اين امر را نمايان سازد. در مقابل، خودمحوري و استقلال علوم طبيعي و علوم انساني به خصوص فلسفه و الهيات برايم جالب است. من هيچ طرز برخوردي كه حاكي از عذرخواهي در مقام دفاع باشد، سراغ ندارم. برخلاف عالمان آنگلوساكسون قصد دارم طي تحقيقاتي تاريخي و انتقادي به مقايسه نتايج غيرعلمي اعتقادي «سنتي» و يونانيمآبي آباء يونان با آنچه كه در عهد عتيق و عهد جديد يافت ميشود و در تفسيرهاي تاريخي و انتقادي معاصر آمده است، بپردازم. در حالي كه در صورت انجام چنين مقايسهاي در تاريخ علم هيچ كس جانب فيزيك قديم نيوتني را نميگيرد بلكه همگي دست به دامان نظريه نسبيت و كوانتم ميشوند.
فيزيك نميتواند به وراي جهان تجربه نظر افكند
ايمانوئل كانت ثابت كرد كه ما پديدهها را در قالب زمان و مكان درك ميكنيم و درك فيزيكي جهان «فينفسه» و مستقل از قالب ذهني ما ممكن نيست. فيزيك نيز كه تنها با جهان «پديدار»[6] و تجربه در قالب زمان و مكان سروكار دارد، اساساً نميتواند از آن فراتر برود.
به هر حال امروزه فيزيكدانها بر سر دو نكته با كانت موافقت تام دارند:
اولاً تعينات بنيادين طبيعت از قبيل زمان، مكان و عليت به سان معلومات عيني فهميده نميشوند بلكه تنها تحت شرايط پيشينی فهم ما دانسته ميشوند. ثانياً نه تنها بساط برتري مطلق ذهنيتگرايي محض علم برچيده شده، بلكه «شيء فينفسه» هم كه به گفته كانت بر ما «تأثير ميگذارد» در هالهاي از ابهام پيچيده شده است. فهم تكويني ما قدرتي بيانتها نيست و نميتواند به محتواي پشت پرده جهان پديدار عينيت ببخشد. به بيان قطعيتر، بعد فيزيك روندي است كه صرفاً مبتني بر ذهن يا جهان اشياء فينفسه نيست بلكه جهاني جداگانه را در خود شكل ميدهد. چيزي كه والتر شوالتز[7] از آن به عنوان «جهان فيزيك» ياد ميكند.
پيرو اينكه درك سنتي علم از خود كه در آن ميتوان به سادگي وجود را به عنوان واقعيت به معناي واقعيت «فينفسه» توضيح داد، امروزه چندان محل اعتبار نيست، فيزيك كوانتم و بحث درباره زيربناي رياضيات اشاره به ناتماميت و ابهام معرفت بشري دارد. در واقع حتي اگر تمام نظريههاي علمي را درست فرض كنيم و آنها را در توصيفي علمي از جهان بگنجانيم، باز هم ميزان اعتماد ما از نظر تجربي لزوماً افزايش نخواهد يافت.
در مورد دانشمنداني كه رويكردي بسيار نسبي به واقعيت دارند، پرسشي كه به قول هايزنبرگ «فراتر» و يا آنگونه كه من ترجيح ميدهم در سطح عميقتر منعكس ميشود اين است كه «بنياديترين چيزي كه عالم را به پا داشته است، چيست؟» و اين تنها سؤال از نيروي قوي موجود در بين كوچكترين ذرات در هسته اتم (كواركها) نيست (كشفي كه باعث شد سال 2004 دي جي دگروس، فرانك ويلچك و ديويد پوليتز به خاطر آن برنده جايزه نوبل شوند)[8]، بلكه سؤال از بنياد و معناي تمام واقعيت است.
امروزه رياضيدانها و اخترشناسها هنوز به شدت از اسلاف خود نيكولاس كوزايي، كپلر و گاليله پيروي ميكنند و حتي كانتور و پلانك را پيرو انديشههاي فيثاغوريان و افلاطون ميدانند كه ميگفتند خواص رياضي اشياء اشاره به منشأ عالي آنها دارد. پس از بحث درباره زيربناها چيزي كه بيش از همه ما را به فكر واميدارد اين است كه رياضيات كه ساخته بشر است با جهان كه توسط انسان آفريده نشده، به نحو شگفتانگيزي با هم تناسب دارند. هر دو به يك اندازه عقلاني، منظم و نهايتاً بسيار ساده ديده ميشوند. اكنون بايد به اندازه كافي روشن شده باشد كه من چگونه رابطه بين علم و دين را درك ميكنم.
مدل مكمل به جاي مدل مواجهه يا ادغام
روش من در فصول آينده بدین نحو است:
· نه الگوي مواجهه بين علم و دين و نه الگوي بنيادگرايانه قديمي كه نتايج علمي و يا تفاسير تاريخي و انتقادي كتاب مقدس را ناديده ميگيرد و يا سرپوش ميگذارد و نه الگويي كه رنگ و لعاب عقلانيت مدرن به خود زده و در قبال پرسشهاي بنيادين فلسفي و الهياتي فرافكني ميكند و دين را امري ابتدايي و بياهميت جلوه ميدهد.
· و نه الگويي كه در آن شعار هماهنگي سر داده ميشود، خواه از سوي الهيدانهايي كه نتايج علمي را با عقايد خود شبيه ميكنند و خواه از سوي دانشمنداني كه از دين به نفع خود بهره ميبرند.
· بلكه الگويي مكمل در راستاي تعامل نقادانه و ساختگرايانه بين علم و دين كه در آن قلمرو هر دو متمايز و محفوظ است و از انتقال نادرست موضوعها پرهيز شده و تمامي مطلقانگاريها مردود دانسته ميشود. در عوض طي پرسش متقابل و پرمايگي آن افراد ميكوشند تا حق واقعيت را به عنوان يك كل در تمامي ابعاد ادا كنند.
به اين ترتيب طي تأملاتم در فصلهاي آينده نه تنها به ساختار رياضياتي جهان فيزيكي بلكه بسي عميقتر به درونمايه اساسي همه چيزها در جهان پديدار كه آنها را پايدار نگه داشته است، خواهيم پرداخت. اينجاست كه حتي براي دانشمنداني كه اعتقادي به ايمان ديني ندارند، سؤال از آغاز همه چيزها و بنابراين پرسيدن درباره يك آغاز محض ناگزير مينمايد.
[1]. انقلاب سبز پيامد فعاليتهاي نورمن بورلاگ در زمينه كشاورزي بود كه با توسعه كشاورزي موجبات تغذيه صدها ميليون گرسنه در سراسر جهان را فراهم كرد. [مترجم]
[2]. Teilhard de Chardin (1995-1881) فيلسوف، كشيش، ديرينشناس و زمينشناس فرانسوي. او به خاطر كشف انسان پكن (از نمونههاي بسيار كهن نوع انسان) و تعارض نظريههاي علمياش با متون ديني مورد مؤاخذه كليسا قرار گرفت. [مترجم]
[3]. Ian G. barbor از ايشان كتابي تحت عنوان «علم و دين» توسط آقاي بهاءالدين خرمشاهي ترجمه و از سوي مركز نشر دانشگاهي به طبع رسيده است. [مترجم]
[4] . Arthur Peacocke
[5] . John Polkinghorne
[6] . Phenomena
[7] . Walter Schulz
[8]. آنها متوجه شدند كه هرچه كواركها به هم نزديكتر باشند، به همان اندازه نيروي هستهاي قوي ميان آنها كمتر خواهد بود. [مترجم]
نظر شما