«دم صبح گنجشکها که آنی ساکت میشوند و دوباره جیرجیر میکنند خبر از ما بهتران میگیرند. خبری که نباید بگویند؛ ولی چون دلشان کوچک است طاقت نمیآورند و هی جیرجیر میکنند تا قاصد برسد از راه.» (ص 98)
داستان از گم شدن آغاز میشود. کسی گم میشود و گم شدنش بهانه ای میشود برای جستوجوی سایههای گذشته و یاد آوری یادمانهایی که به گذشته ای خیلی دور و همان اندازه نزدیک برمیگردند.
«من در آستانه سی و دوسالگی تنها یک خیابان با خانه اجدادیام فاصله دارم و این اگر چه اتفاقی نشانه ای از پیوند من است با گذشتهام. گذشته ای که هیچ وقت گذشته گذشته نشد تا برود زیر خاک و در چرخه طبیعت قرار بگیرد.» (ص 8)
اشاره تأمل برانگیز گذشته ای که گذشته نمیشود تا در چرخه طبیعت قرار گیرد؛ شاید کنایه از حضور گذشته در زمان حال و به تاریخ نپیوستن آن است. گذشته ای که سایه سنگین اش پیش پایمان را تاریک کرده و امکان پیش رفتن را از ما گرفته. داستان جا به جا بر پرتگاههای زمان میلغزد. از حال به گذشته، از گذشته به تاریخ و از تاریخ به پیش تاریخ و افسانگی (قصه خارکن ص 77، لوطی یا افسانه دیوه و تنبلی ص 93-95) آنگاه راوی نیز به خیل سایههای گم شده ای میپیوندد که دست کم برای نسل نن تاجی زنده بودند و برای بسیاری همنسلانش بی مرگ.
«نن تاجی به همه فحش میدهد. سه ماه تمام حلقش سوراخ بود و تا میخواست حرف بزند؛ هرم داغ از سوراخ حلقش بیرون میزد و کسی حرفش را نمیفهمید. دلمان لک زده بود برای صداش.. بعد که حلقش را دوختند هی سراغ کوچه سرو را میگرفت و سراغ احوال جماعت مره ها را که باز نمیفهمیدیم ما.» (ص 100)
راوی با دیدن سنگ قبر بی نام و نشانه ای به یاد کتابهای جلد روزنامه ای بزرگ علوی و احسان طبری می افتد و با خواندن ورق پارههای زندان به یاد کودکی و اثر ضربههای کابل پدر بر پیکرش. (ص 12) و بارها بار دیگر با دیدن و شنیدن نشانهها و حرف و حدیثهای دیگر به یاد گذشتههای ناگذشته دیگر. او و وارونهاش نن تاجی هر دو.
«چشم نن تاجی به دهان من است. دوباره وارونگی در من و نن تاجی جریان گرفت. بیشک این بارصورت دوست داشتنی تری از زندگی ما وارونه تکرار میشد. نن تاچی ساکت بود و من قصه را همانطور که میخواستم پر و بال میدادم و همه گوش و دل و جان نن تاجی با من بود.» (ص 77)
در «وارونگی»، آینه راوی نن تاجی است که از راوی نیم قرنی بزرگتر است. این سالیان دراز اما طنین آشکاری در قصه ندارد. آیا چون زمان نگذشته است؟
«نن تاجی بعد از سکتهاش در جایی از زمان باقی ماند و با همه قرص و دواها، هنوز حافظهاش بر نگشته؛ یک جایی آن دورها مانده و پای جلو آمدن ندارد. ولی نسل ما را به جا نمیآورد.» (ص 11)
نن تاجی از آدمهای درشت چهره «وارونگی» است. خطوط چهرهاش هم با دقت و وسواس ترسیم شده. اگر داستان (حتی به واسطه دنبال کردن چیزی مثل گم شدن رضا) پر رنگ تر میشد و راوی کمتر جای دیگران حرف میزد و میگذاشت صداهای آنها بیشتر شنیده شود؛ یا اگر از متن کمتر به حاشیه (که به وارونگی باز جای متن را گرفته) گریز میزد و این وسوسه دامنگیر و تعمیم گرا به کشف چیستی زمانه و تاریخ نبود تا گاهی در هر بند داستان؛ تو را به چالشی نو بخواند؛ نن تاجی میتوانست از چهرههای ماندنی داستانهای بی چهره این سالها و بلکه دههها باشد.
«وارونگی» نوشته عطیه راد است که قبلاً مجموعه داستان «حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم» را از او دیده و خواندهایم. مثل آن مجموعه این رمان را هم نشر چشمه چاپ و منتشر کرده است.124 صفحه دارد و قیمتش هفت هزار تومان است.
.
نظر شما